کلمه جو
صفحه اصلی

gab


معنی : دروغ گفتن، گپ زدن، پرگفتن
معانی دیگر : وراجی کردن، یاوه گفتن، زیاده گویی، پرگویی، ور ور، حرف مفت، دروه گفتن

انگلیسی به فارسی

پرگفتن، گپ زدن، دروغ گفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: gabs, gabbing, gabbed
• : تعریف: (informal) to talk idly or at length about something unimportant.
مترادف: gas, palaver
مشابه: babble, blab, blather, chaffer, chat, chatter, gibber, gossip, jabber, prate, prattle, talk
اسم ( noun )
مشتقات: gabber (n.)
• : تعریف: (informal) idle conversation; chatter.
مترادف: chatter, chitchat, gas, gossip, palaver, prate, small talk
مشابه: babble, blab, blather, chat, gibber, jabber, patter, prattle, twaddle

• chatter, idle talk
talk idly, chatter
if you say that someone has the gift of the gab, you mean that they have the ability to speak easily, confidently, and in a persuasive way; an informal expression.

مترادف و متضاد

دروغ گفتن (فعل)
lie, belie, gab, fib, prevaricate, weasel, whiff, equivocate, lay to

گپ زدن (فعل)
chat, gab

پر گفتن (فعل)
gab

conversation


Synonyms: blab, blather, chat, chitchat, gossip, idle talk, loquacity, palaver, prattle, small talk, talk, tête-à-tête, tongue-wagging, yak, yakkety-yak


Antonyms: silence


talk a lot


Synonyms: blabber, blather, buzz, chatter, gossip, jabber, jaw, prate, prattle, yak, yakkety-yak


Antonyms: be quiet


جملات نمونه

1. a luncheon gab among friends
گپ زدن دوستان هنگام صرف ناهار

2. gift of (the) gab
1- دهان گرمی،خوش سخنی 2- وراجی،پرحرفی

3. the gift of gab
استعداد خوش بیانی،دهان گرمی،خوش صحبتی

4. She's got the gift of the gab - she should work in sales and marketing.
[ترجمه ترگمان]او قدرت the را دارد - او باید در فروش و بازاریابی کار کند
[ترجمه گوگل]او هدیه گبر را دریافت کرده است - او باید در فروش و بازاریابی کار کند

5. Jo has always had the gift of the gab .
[ترجمه ترگمان]جو همیشه استعداد the را داشت
[ترجمه گوگل]جی همیشه هدیه ای از گبر بوده است

6. He had the gift of the gab, which one training officer described as the main prerequisite.
[ترجمه ترگمان]او قدرت the را داشت که یک افسر آموزش به عنوان پیش نیاز اصلی توصیف می کرد
[ترجمه گوگل]او هدیه ای از گبر بود که یک افسر آموزشی به عنوان پیش شرط اصلی توصیف کرد

7. With his gift of the gab, he should make an excellent politician.
[ترجمه ترگمان]با gift his، او باید یک سیاست مدار عالی شود
[ترجمه گوگل]با هدیه ای از گبر، او باید یک سیاستمدار عالی باشد

8. I hate it when people gab in movie theaters.
[ترجمه ترگمان]وقتی مردم در سالن های سینما صحبت می کنند از آن متنفرم
[ترجمه گوگل]من از آن متنفر هستم وقتی مردم در سینما کار می کنند

9. Don't hang around here and gab . Get yourself home, quick.
[ترجمه ترگمان]این اطراف پرسه نزن و با من حرف نزن زود برگرد خو نه
[ترجمه گوگل]در این جا چکار نکنید؟ خانه خود را سریع بگیرید

10. You have the gift of gab.
[ترجمه ترگمان]تو استعداد gab را داری
[ترجمه گوگل]شما هدیه ای از گبرها دارید

11. With his gift of gab, he should make an excellent politician.
[ترجمه ترگمان]با بیان his، او باید یک سیاست مدار عالی شود
[ترجمه گوگل]با هدیه ای از گبر، او باید یک سیاستمدار عالی باشد

12. The adaptability of modified GAB to other agricultural products will be studied further.
[ترجمه ترگمان]سازگاری of اصلاح شده به دیگر محصولات کشاورزی نیز مورد مطالعه قرار خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]سازگاری GAB اصلاح شده با دیگر محصولات کشاورزی بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت

13. I think most Americans have the gift of gab on many occasions.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم اکثر آمریکایی ها در بسیاری از موارد قدرت بیان دارند
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم اکثر آمریکایی ها در بسیاری از موارد هدیه ای از گبر را در اختیار دارند

14. Define a standard without clarity, what gab.
[ترجمه ترگمان]یک استاندارد را بدون شفافیت تعریف کنید
[ترجمه گوگل]یک استاندارد بدون وضوح را تعریف کنید، چه چیزی

15. She has the gift of the gab.
[ترجمه ترگمان]او استعدادش را دارد
[ترجمه گوگل]او هدیه ای از گبر است

Sherry and Liz gabbed on the phone for hours.

شری و لیز ساعت‌ها با تلفن گپ می‌زدند.


a luncheon gab among friends

گپ زدن دوستان هنگام صرف ناهار


اصطلاحات

gift of (the) gab

1- دهان‌گرمی، خوش‌سخنی 2- وراجی، پرحرفی


پیشنهاد کاربران

حرف زدن خودمانی

گپ زدن
اختلاط کردن
فک زدن
هی حرف زدن

To chatter on and on over trivial things
To talk and talk


کلمات دیگر: