کلمه جو
صفحه اصلی

jaded


معنی : خسته، یابو یا اسب خسته، بی اشتها
معانی دیگر : سیر، زده، دلزده (در اثر زیاده روی در خوراک یا لذت و غیره)، وامانده

انگلیسی به فارسی

خسته، بی‌رمق، دلمرده، بی‌اشتها


جادوگر، خسته، یابو یا اسب خسته، بی اشتها


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: jadedly (adv.), jadedness (n.)
(1) تعریف: dulled or wearied by excessive exposure to something or by over-indulgence; sated; surfeited.
مترادف: blas�, dulled, sated, surfeited
مشابه: cloyed, glutted, slaked, tired

- His jaded palate no longer found pleasure in ordinary restaurant cuisine.
[ترجمه sara] اشتهای کور او دیگر لذتی در غذای رستوران معمولی پیدا نمی کرد.
[ترجمه ترگمان] در غذاهای رستوران معمولی دیگر هیچ لذت و لذتی پیدا نمی شد
[ترجمه گوگل] لذت بردن از غذای خوشمزه او دیگر لذتبخش نیست

(2) تعریف: weary and worn, esp. from hard work; exhausted.
مترادف: beat, bushed, enervated, exhausted, weary, worn, worn-out
متضاد: fresh, refreshed
مشابه: prostrate, spent

(3) تعریف: made hard or insensitive through unpleasant experience or lack of restraint in living; callous or dissipated.
مترادف: dissipated, hardened
مشابه: abandoned, blas�, callous, decadent, degenerate, dissolute, insensitive

• tired, fatigued; dulled by overuse or overindulgence
if you are jaded, you have no enthusiasm because you are tired of something or because you have had too much of the same thing.

مترادف و متضاد

exhausted, indifferent


خسته (صفت)
sick, ill, all-in, tired, exhausted, weary, wearied, aweary, forworn, chewed-up, cut-up, spent, jaded, harassed, jadish, wounded, strained, way-worn, weariful, wearying

یابو یا اسب خسته (صفت)
jaded

بی اشتها (صفت)
jaded, jadish

Synonyms: been around, blah, blasé, bored, cool, done it all, dulled, fagged, fatigued, fed up, had it, mellow, sated, satiated, sick of, spent, surfeited, tired, tired-out, up to here, wearied, weary, worn, worn-down, worn-out


Antonyms: fresh, unused


جملات نمونه

1. too much pleasure had weakened and jaded him
لذت زیاد او را ضعیف و دلزده کرده بود.

2. Here is a dish that will revive jaded palates.
[ترجمه ترگمان]این غذایی است که چشمان خسته و گرسنه خود را زنده می کند
[ترجمه گوگل]در اینجا یک ظرف است که قاشق های خالی را احیا می کند

3. You look very jaded; you need a holiday.
[ترجمه ترگمان]خیلی خسته به نظر می رسی، تو به یک تعطیلی احتیاج داری
[ترجمه گوگل]شما خیلی خجالتی هستید شما به تعطیلات نیاز دارید

4. The concert should satisfy even the most jaded critic.
[ترجمه sara] این کنسرت باید حتی بی علاقه ترین منتقد را راضی کند.
[ترجمه ترگمان]این کنسرت باید حتی the منتقد را راضی کند
[ترجمه گوگل]این کنسرت باید حتی منتقد ترین خواننده را برآورده کند

5. Perhaps some caviar can tempt your jaded palate.
[ترجمه sara] شاید مقداری خاویار بتواند اشتهای کور شما را تحریک کند.
[ترجمه ترگمان]شاید بعضی از خاویار طعم jaded را به وسوسه بیندازد
[ترجمه گوگل]شاید خاویار بتواند عصای خود را از بین ببرد

6. I felt terribly jaded after working all weekend.
[ترجمه ترگمان]بعد از تمام تعطیلات آخر هفته خیلی احساس ناراحتی می کردم
[ترجمه گوگل]بعد از تمام تعطیلات آخر هفته احساس خجالت می کردم

7. Most citizens of Juarez are somewhat jaded to routine newspaper accounts of killings by rival drug lords or dueling gang members.
[ترجمه sara] بسیاری از شهروندان جوارز حدودا از گزارشات روزنامه های عادی در مورد قاچاقچیان مواد رقیب و یا اعضای باند دوئل خسته شده اند.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شهروندان of نسبت به حساب های روزمره روزنامه نگاران با گروهه ای قاچاق مواد مخدر یا اعضای باند دویل در حال تغییر هستند
[ترجمه گوگل]اکثر شهروندان جوارز تا حدودی به گزارش روزنامه های روزمره از کشتار توسط ارباب رقیبان رقیب یا اعضای باند دوئل رسیده اند

8. I felt like a jaded casting director as I banished him to the wastepaper bin.
[ترجمه ترگمان]همان طور که او را به طرف سطل آشغال پرت می کردم، مثل یک کارگردان خسته شده بودم
[ترجمه گوگل]همانطور که من او را به جعبه کاغذ زدیم، احساس می کردم که یک ریخته گری هستم

9. She felt jaded and in need of emotional uplift.
[ترجمه ترگمان]احساس درماندگی می کرد و نیاز به بربلندی عاطفی داشت
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت و نیاز به افزایش عاطفی داشت

10. New York musicians are jaded and tough.
[ترجمه ترگمان]نوازندگان نیویورک خسته و سخت خسته هستند
[ترجمه گوگل]نوازندگان نیویورک در حال خندیدن و سخت هستند

11. Nope, we jaded couch potatoes are demanding more.
[ترجمه sara] ما معتادان تلوزیون خسته مطالبات بیشتری داریم.
[ترجمه ترگمان]نه، ما فرسوده هستیم و سیب زمینی نیاز داریم
[ترجمه گوگل]نه، ما سیب زمینی یخ زدیم که خواستار بیشتر هستند

12. In Sly's jaded mood she seemed to be a living embodiment of freshness and vitality.
[ترجمه ترگمان]در آن حال که به نظر می رسید او یک نمونه زنده از طراوت و سرزندگی است
[ترجمه گوگل]در خلق و خوی خجالتی Sly او به نظر می رسید یک تجسم زنده از طراوت و سرزندگی است

13. Mick Jagger arrived at the airport looking jaded after almost a year of touring.
[ترجمه ترگمان]میک Jagger بعد از تقریبا یک سال سفر در فرودگاه خسته به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]مایک جگر پس از تقریبا یک ساله از سفر به فرودگاه رفت و از آنجا دیدن کرد

14. To many New Yorkers, jaded by multimillion-dollar condos and wall-to-wall wealth, the salary request probably seems reasonable, maybe even low.
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از نیویورکی ها، نسبت به آپارتمان های چند میلیون دلاری و ثروت دیوار به دیوار، درخواست دست مزد احتمالا معقول به نظر می رسد، شاید حتی پایین تر
[ترجمه گوگل]برای بسیاری از نیویورک ها، با هزینه های چند میلیون دلاری و ثروت دیوار به دیوار، درخواست حقوق و دستمزد به نظر می رسد منطقی است، شاید حتی کم باشد

15. When it comes to politics I'm pretty jaded I don't believe anything that any politician says.
[ترجمه sara] وقتی نوبت به سیاست می رسد من کاملا دلزده هستم. من هیچ کدام از چیزهایی را که سیاستمداران می گویند باور ندارم.
[ترجمه ترگمان]وقتی نوبت به سیاست می رسد، من نسبت به چیزی که هیچ سیاست مدار می گوید باور نمی کنم
[ترجمه گوگل]وقتی که به سیاست می آید، خیلی ناراحت هستم، چیزی که هیچ سیاستمدار می گوید هیچ اعتقادی ندارم

He has a jaded appetite. His appetite is jaded.

میل به غذا ندارد. اشتهایش کور شده. بی‌اشتها است.


پیشنهاد کاربران

از یچیزی زده شدن چون تکراری بوده

درمانده

jaded palate

ذائقه ی اشباع شده

دلزده

بی علاقه گی ناشی از تکرار کاری - بی انگیزگی


کلمات دیگر: