کلمه جو
صفحه اصلی

damn


معنی : فحش، بسیار، لعنتی، لعنت کردن، عاق کردن
معانی دیگر : (در اصل) محکوم کردن، گناهکار شناختن، به سرنوشت شوم دچار کردن، (مورد انتقاد شدید قرار دادن) طعن و لعن کردن، به باد انتقاد گرفتن، (موجب شکست و خرابی شدن) خراب کردن، ضایع کردن، (حرف ندا به نشان آزردگی یا خشم و غیره) جهنمی، کوفتی، مرده شور برده، اه، گه، (ناپسند - برای تاکید به کار می رود)، (الهیات) جهنمی کردن، به عذاب دوزخ محکوم کردن، به لعنت خدا دچار کردن، لعن کردن، بشوریدن، دشنام (شدید) دادن، فحش دادن، (ناپسند) این واژه را به کار بردن: !damn یا !damn it، طعن و لعن، بدوبیراه، (عامیانه) رجوع شود به: damned، خیلی

انگلیسی به فارسی

لعنت کردن، لعنت، فحش، بسیار، خیلی


لعنت، فحش، لعنت کردن، عاق کردن، لعنتی، بسیار


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: damns, damning, damned
(1) تعریف: to declare the immorality or unworthiness of; condemn.
مترادف: condemn, execrate
متضاد: praise
مشابه: anathematize, denounce, fulminate, interdict, proscribe

(2) تعریف: in theology, to condemn to suffering in hell.
مترادف: condemn
متضاد: save
مشابه: anathematize, condemn, doom

(3) تعریف: to curse at, esp. using the word "damn".
مترادف: confound, curse
مشابه: anathematize, blaspheme, cuss, doggone

(4) تعریف: to cause the failure of; ruin.
مترادف: blast, dash, ruin
متضاد: save
مشابه: kill, spoil
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to swear; use the word "damn".
مترادف: curse, swear
مشابه: anathematize, blaspheme, execrate
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used to express anger, regret, disgust, or frustration.
مشابه: darn, doggone, fuck, god, hell, shit
اسم ( noun )
عبارات: give a damn
(1) تعریف: the use of the word "damn" as a curse or expletive.
مشابه: curse

(2) تعریف: (informal) a least worthy thing; almost useless thing.
مترادف: red cent
مشابه: hill of beans

- A one-legged table isn't worth a damn.
[ترجمه A.A] میز یک پایه هیچ ارزشی نداره
[ترجمه شمیم] میز یک پایه به لعنت خدا هم نمی ارزه
[ترجمه ترگمان] یک میز یک پا ارزشی نداره
[ترجمه گوگل] میز یک پا یک لعنتی نیست
صفت ( adjective )
(1) تعریف: accursed or unworthy; damned.
مترادف: abominable, accursed, damnable, damned
مشابه: darn, despicable, doggone, loathsome

- She is a damn liar.
[ترجمه سورو] آن خانم یک دروغگوی لعنتی است
[ترجمه ترگمان] اون یه دروغگوی لعنتیه
[ترجمه گوگل] او دروغگو لعنتی است

(2) تعریف: (informal) exceptional or outstanding.
مشابه: absolute, complete, real, utter

- The man is a damn genius!
[ترجمه ترگمان] ! اون مرد یه نابغه لعنتیه
[ترجمه گوگل] این مرد نابغه لعنتی است!
قید ( adverb )
مشتقات: damner (n.)
• : تعریف: to a great degree; exceptionally.
مترادف: awfully, damned, darn, doggone, exceptionally, extremely
مشابه: very

- We worked damn hard.
[ترجمه ترگمان] خیلی سخت کار کردیم
[ترجمه گوگل] ما سخت کار کردیم

• curse
condemn to a punishment or fate; bring ruin on; curse or swear at; say the word "damn"
cursed, damned
extremely, very, highly
damn and dammit are mild swear words which can be used to express anger, annoyance, or emphasis.

مترادف و متضاد

فحش (اسم)
abuse, damn, curse, swearing, cuss, darn, swearword, vilification, malison, revilement

بسیار (صفت)
abundant, numerous, extra, damn, manifold, parlous, all, sopping, unco, multifarious

لعنتی (صفت)
damn, blasted, damnable

لعنت کردن (فعل)
damn, anathematize, beshrew, imprecate

عاق کردن (فعل)
damn, curse, anathematize, disinherit

condemn, denounce


Synonyms: abuse, anathematize, attack, ban, banish, blaspheme, blast, castigate, cast out, censure, complain of, confound, convict, criticize, cry down, curse, cuss, darn, denunciate, doom, drat, excommunicate, excoriate, execrate, expel, flame, fulminate against, imprecate, inveigle against, jinx, object to, objurgate, pan, penalize, proscribe, punish, revile, sentence, slam, swear, thunder against


Antonyms: bless, cherish, commend, elevate, exalt, favor, glorify, laud, praise, promote


جملات نمونه

1. damn with faint praise
با دلسردی و بی علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)

2. i know damn well what to do
خوب می دانم چکار باید کرد.

3. as near as damn it
(انگلیسی - خودمانی) تقریبا،نزدیک به

4. not worth a damn
(عامیانه - ناپسند) بی ارزش،خیلی بد

5. not worth a damn (or a straw etc. )
کاملا بی ارزش

6. give (or care) a damn
(خودمانی - ناپسند) اصلا اعتنا و توجه نکردن

7. it is not worth a tinker's damn
یک غاز هم نمی ارزد.

8. his father is ill but he doesn't give a damn
پدرش مریض است ولی او عین خیالش نیست.

9. 'You don't give a damn about my feelings, do you. '--'Quite frankly, I don't. '.
[ترجمه مارال] شما به احساست من اصلا اهمین نمیدهید مگر نه؟
[ترجمه ترگمان]تو اصلا به احساسات من اهمیت نمیدی، مگه نه کاملا صادقانه بگم، من
[ترجمه گوگل]شما در مورد احساسات من عصبانی نیستید، آیا شما '-' کاملا صریح، من نیستم '

10. The less you give a damn, the happier you will be.
[ترجمه ترگمان]هر چی کم تر اهمیت بدی، خوشحال تر میشی
[ترجمه گوگل]هر چه کمتری به شما بدهد، خوشبخت تر خواهد بود

11. I couldn't make head nor tail of the damn film.
[ترجمه گلی افجه] نمی تونستم سر و ته این فیلم لعنتی رو هم بیارم
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم سر و سر این فیلم لعنتی را درست کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم سر و دم فیلم فریاد بزنم

12. There's not a damn thing you can do about it.
[ترجمه سورو] آن یک چیز لعنتی نیست و شما میتوانید آن را انجام دهید
[ترجمه امیر] چیزه مهمی وجود نداره که شما بتوانید در مورد ان انجام دهید
[ترجمه ترگمان]هیچ کاری از دستت برنمیاد
[ترجمه گوگل]چیزی نیست که شما می توانید در مورد آن انجام دهید

13. I'll damn well do as I please.
[ترجمه ترگمان]هر کاری دلم بخواهد می کنم
[ترجمه گوگل]من به لطف خداحافظی به من احتیاج دارم

14. You know damn well what I'm talking about.
[ترجمه ترگمان]تو خوب می دانی که من درباره چه چیزی حرف می زنم
[ترجمه گوگل]شما خوب می دانید که من صحبت می کنم

15. It's as near as damn it the same thing.
[ترجمه ترگمان]به همون اندازه که به هم ربط داره
[ترجمه گوگل]این همان چیزی است که لعنتی می دهد

16. There's not a damn thing you can do about it now.
[ترجمه ترگمان]حالا دی گه کاری از دستت برنمیاد
[ترجمه گوگل]چیزی نیست که شما در مورد آن می توانید انجام دهید

17. Damn you! I'm not going to let you bully me.
[ترجمه ترگمان]لعنت به تو! نمیذارم به من قلدری کنی
[ترجمه گوگل]لعنت به تو! من قصد ندارم به شما اجازه بدهم

he will be damned in hell!

او به آتش جهنم سوخته خواهدشد!


The play was damned by the critics.

نقدگران، نمایش را به باد انتقاد گرفتند.


Democracy is damned when its leaders are corrupt.

دموکراسی که رهبران آن فاسد باشند، محکوم به شکست است.


damn! I cut my hand again!

اه، دوباره دستم را بریدم!


I know damn well what to do.

خوب می‌دانم چکار باید کرد.


His father is ill but he doesn't give a damn.

پدرش مریض است؛ ولی او عین خیالش نیست.


he was taken to jail? I don't give a damn!

بردنش زندان؟ به جهنم!


this job is not worth a damn!

مرده شور این شغل را ببرد! این شغل یک غاز نمی‌ارزد!


اصطلاحات

as near as damn it

(انگلیسی - عامیانه) تقریباً، نزدیک به


damn with faint praise

با دلسردی و بی‌علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)


give (or care) a damn

(عامیانه - ناپسند) اصلاً اعتنا و توجه نکردن


not worth a damn

(عامیانه - ناپسند) بی‌ارزش، خیلی بد


well, I'll be damned!

(نشان تعجب) عجب!، دنیا را چه دیدی!


پیشنهاد کاربران

اَه. لعنتی!!!!

دهنت صاف

لعنتی !!!😤😤😔😔

god damn it
خدا لعنتش کنه

The US cannot do a damn thing
امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند

to force someone to stay in hell and be punished for ever

We have all of them in the air away, and we have a messy system. Damn em

So damn خیلی زیاد

curse

Damn
لعنتی
So Damn
خیلی زیاد

darn/darned

Damn - 1 =لعنتی

How many times should say, don't blow your damn nose too hard

چند بار دیگ بایستی بگم، دماغ لعنتیت رو خیلی سخت نگیر

2 - too/so damn = بسیار

Watch out dude! She is too damn beautiful that you sneak her

بپا رفیق! اون دختره بسیار زیباست که دزدکی داری دید میزنیش

معانی مختلفی دارد مثلاas near as damn it یعنی تقریبا ونزدیک به چیزی معنی میده وجایی هم مثل you give damn well betterهم معنی تاکیدانجام کاری رومیده یعنی بهتره که انجامش بدی وجایی دیگه معنی لعنتی میده وجایی دیگه معنی تعجب وجایی دیگه معنی شگفتی وجایی معنی فحش وناسزاهم میده وخیلی چیزا دیگه

Damn if you do, damn if you don't.
انجامش بدی، لعنتی هستی. انجام ندی باز لعنتی هستی. سر دو راهی ماندن

I don't give a damn about you
پشیزی برات ارزش قائل نیستم


کلمات دیگر: