کلمه جو
صفحه اصلی

obnoxious


معنی : منفور، مضر، نفرت انگیز، زیان بخش، گزنداور
معانی دیگر : (در اصل) در معرض خطر یا صدمه، آسیب پذیر، زننده، نامطبوع، ناخوشایند، نفرت بار، منزجر کننده، بیزار کننده، سرزنش پذیر، قابل تنبیه، نکوهیدنی

انگلیسی به فارسی

خودنما به صورت زننده، گزند آور، مضر، زیان بخش، نفرت انگیز، منفور


ناراحت کننده، نفرت انگیز، مضر، منفور، گزنداور، زیان بخش


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: obnoxiously (adv.), obnoxiousness (n.)
• : تعریف: extremely unpleasant or irritating.
مترادف: disagreeable, disgusting, nasty, objectionable, offensive, revolting
متضاد: delightful, pleasant
مشابه: abominable, annoying, distasteful, foul, horrible, loathsome, noisome, obscene, odious, rank, repellent, repugnant, repulsive, unpleasant, vile

- A skunk gives off an obnoxious odor to defend itself.
[ترجمه ترگمان] یک کشاورز بوی نفرت انگیز از خودش می دهد تا از خودش دفاع کند
[ترجمه گوگل] یک اسکنت بوی ناخوشایندی برای دفاع از خود می دهد
- We were tired of the obnoxious behavior of these spoiled children.
[ترجمه ترگمان] ما از رفتار نفرت انگیز این بچه های لوس خسته شده بودیم
[ترجمه گوگل] ما از رفتار ناراحت کننده این کودکان خراب شده خسته شدیم
- It is obnoxious of you to keep interrupting.
[ترجمه ترگمان] خیلی نفرت آوره که مزاحم حرف زدنت باشی
[ترجمه گوگل] از شما ناراحت هستم که وقفه را ادامه دهید

• repulsive; disgusting; offensively arrogant; annoying
someone who is obnoxious is very unpleasant and bad-mannered.

مترادف و متضاد

منفور (صفت)
abominable, hated, unpopular, loathed, obnoxious, outcast, cussed, loathsome, ungracious, scurvy

مضر (صفت)
bad, adverse, obnoxious, evil, harmful, detrimental, noxious, damaging, pernicious, inimical, malefic, tortious, baneful, hurtful, pestiferous, nocuous, injurious, derogatory, noisome, unwholesome, inadvisable, impairing, insanitary, nocent

نفرت انگیز (صفت)
detestable, execrable, obnoxious, blasted, gruesome, forbidding, odious, horrid, loathsome, invidious, loathly

زیان بخش (صفت)
obnoxious, noisome

گزنداور (صفت)
obnoxious

offensive, repulsive


Synonyms: abhorrent, abominable, annoying, awful, beastly, big mouth, detestable, disagreeable, disgusting, dislikable, displeasing, foul, gross, hateable, hateful, heel, horrid, insufferable, invidious, loathsome, mean, nasty, nauseating, objectionable, odious, off-color, ornery, pain in the neck, pesky, pestiferous, pill, repellent, reprehensible, repugnant, revolting, rotten, sickening, stinking, unpleasant


Antonyms: agreeable, delightful, kind, likeable, nice, pleasant, soft


جملات نمونه

1. obnoxious behaviour
رفتار زننده

2. actions obnoxious to censure
اعمالی که در معرض انتقادند.

3. an obnoxious person
آدم بد برخورد (بدقلق)

4. Although regularly pilloried by the press as an obnoxious loudmouth, he is, nonetheless, an effective politician.
[ترجمه ترگمان]اگرچه این مطبوعات به طور منظم توسط مطبوعات به عنوان یک loudmouth نفرت انگیز مورد ضرب و شتم قرار می گیرند، با این وجود، او یک سیاست مدار کارآمد است
[ترجمه گوگل]با وجودی که مطبوعات به طور روزمره به عنوان یک صدای بلند و بی رحمانه مطرح می شوند، با این حال، یک سیاستمدار موثر است

5. These fires produce really obnoxious fumes and smoke.
[ترجمه ترگمان]این آتش سوزی ها از دود و دود واقعا منزجر کننده تولید می کنند
[ترجمه گوگل]این آتش سوزی ها باعث بوجود آمدن گازهای دود و ناپاکی می شود

6. My brother - in - law is an obnoxious know - it - all.
[ترجمه ترگمان]برادر زنم خیلی نفرت انگیزه همه ش - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
[ترجمه گوگل]برادر من در همه چیز از همه مهم است

7. He is the most obnoxious man I know.
[ترجمه ترگمان]اون the مردیه که من می شناسم
[ترجمه گوگل]او مردی عجیب و غریب است که می دانم

8. The men at the bar were loud and obnoxious.
[ترجمه ترگمان]مردانی که در بار بودند با صدای بلند و نفرت انگیز بودند
[ترجمه گوگل]مردان در نوار، با صدای بلند و ناراحت کننده بودند

9. And, and, oh, he was just obnoxious.
[ترجمه ترگمان] و، اوه، اون خیلی نفرت انگیز بود
[ترجمه گوگل]و، اوه، او فقط ناراحت بود

10. Eddie is an obnoxious, insecure creep.
[ترجمه ترگمان]ادی یه آدم نفرت انگیز و نامطمئن - ه
[ترجمه گوگل]ادی یک خزش مبهم و ناامن است

11. The more obnoxious I am, the more people enjoy the joke.
[ترجمه ترگمان]بیشتر من از این شوخی لذت می برم بیشتر مردم از این شوخی لذت می برند
[ترجمه گوگل]بیشتر ناراحت هستم، بیشتر مردم از شوخی لذت می برند

12. The stepmother: Crude, rude, and obnoxious, she married the father after his wife passed away.
[ترجمه ترگمان]نامادریش: گستاخانه، خشن و نفرت انگیز، با پدر زنش ازدواج کرد، بعد از آن که همسرش فوت کرد
[ترجمه گوگل]مادر خوانده: خام، بی ادب و ناراحت کننده، پس از همسرش ازدواج کرد

13. They were more often obnoxious than not, impatient with me because my services had been essentially imposed upon them.
[ترجمه ترگمان]آن ها اغلب از من نفرت داشتند، زیرا خدمات من اساسا به آن ها تحمیل شده بود
[ترجمه گوگل]آنها اغلب از من ناراحت بودند و با من بی صبر بودند، زیرا خدمات من اساسا به آنها تحمیل شده بود

14. Mayall plays Fred, the obnoxious character summoned up by a mixed up young woman with hilarious and chaotic consequences.
[ترجمه ترگمان]فرد، فرد، فرد جوان و نفرت انگیز، با یک زن جوان قاطی شده با عواقب مضحک و آشفته، از خود بی خود شده بود
[ترجمه گوگل]Mayall نقش فرد، شخصیت ناراحت کننده توسط زن جوان مخلوط با عواقب خنده دار و هرج و مرج احضار شده است

15. And she had this really, really obnoxious look on her face.
[ترجمه ترگمان]و اون واقعا یه نگاه نفرت انگیزی به صورتش داشت
[ترجمه گوگل]و او این نگاه واقعی، واقعا غم انگیز را در چهره اش داشت

Actions obnoxious to censure.

اعمالی که در معرض انتقادند.


obnoxious behaviour

رفتار زننده


an obnoxious person

آدم بدبرخورد (بدقلق)


He was obnixiously drunk.

او به‌طور منزجرکننده‌ای مست‌ کرده بود.


پیشنهاد کاربران

So rude

( آدم ) بیخود، بی دادب، نفرت انگیز
( بوی ) نامطبوع، ناخوشایند

مکروه


کلمات دیگر: