کلمه جو
صفحه اصلی

parent


معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن
معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجداد)، درجمع والدین، منشاء

انگلیسی به فارسی

پدر یا مادر، (درجمع) والدین، منشا ، بعنوان والدین عمل کردن


والدین، پدر یا مادر، منبع، بعنوان والدین عمل کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mother or a father.
مشابه: father

(2) تعریف: an ancestor; progenitor; forefather.
مشابه: progenitor

(3) تعریف: a guardian; protector.
مشابه: father
صفت ( adjective )
• : تعریف: being the originating or administrative source.

- a parent company
[ترجمه ترگمان] یک شرکت مادر
[ترجمه گوگل] یک شرکت مادر
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: parents, parenting, parented
مشتقات: parenthood (n.)
(1) تعریف: to bear or rear (children).
مشابه: father

(2) تعریف: to act as a parent to.
مشابه: father

• act as a parent; raise children; originate
father or mother; progenitor; forefather; animal or plant that produces or generates another; cause, origin, source; guardian; protector
your parents are your father and mother.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] منشاء ؛پدر - والد شیئی که خصوصیات خود را به شی ء تازه تولید شده ( فرزند ) منتقل می کند به روز سازی خصوصیات شی ء والد بر فرزند اثر می گذارد اما تغییر خصوصیات فرزند، اثری بر والد ندارد . نگاه کنید به object - oriented programming . draw programming .
[زمین شناسی] مادر،والد هسته پرتوزای اولیه ای که پس از واپاشی به یک یا چندین هسته غیرپرتوزا تبدیل شده است . مقایسه شود با: product , daughter end
[ریاضیات] والد، پدر

مترادف و متضاد

person, source of product


Synonyms: ancestor, architect, author, begetter, cause, center, creator, father, folks, forerunner, fountainhead, guardian, mother, origin, originator, procreator, progenitor, prototype, root, source, wellspring


Antonyms: child


منبع (اسم)
original, cause, rill, source, provenance, fount, fountainhead, wellspring, headspring, quarry, parent, wellhead

والدین (اسم)
parent

پدر یا مادر (اسم)
parent

به عنوان والدین عمل کردن (فعل)
parent

جملات نمونه

the bonds between parents and children

رشته‌های مودت میان پدر و مادر و فرزندان


This offshoot grows its own roots while still attached to the parent tree.

این گیاه نورس درحالی که هنوز به درخت مادر وصل است، شروع به ریشه دواندن می‌کند.


My parents have passed away.

والدین من فوت کرده‌اند.


1. a foster parent
پدر (یا مادر) خوانده

2. effort is the parent of success
کوشش منشا موفقیت است.

3. one of the parent birds takes care of the chicks
یکی از پرندگان والد از جوجه ها نگهداری می کند.

4. a clone has only one parent and is exactly like it in every respect
بافتزاد فقط یک والد دارد و از هر حیث عینا مانند اوست.

5. they produce engines for the parent firm
آنها برای موسسه ی مادر موتور تولید می کنند.

6. the branches daily receive their orders from the parent company
شعبه ها دستورات خود را روزانه از شرکت مادر دریافت می دارند.

7. thin paper is translucent but it is not trans- parent
کاغذ نازک نور تراواست ولی فرانما نیست.

8. this offshoot grows its own roots while still attached to the parent tree
این گیاه نورس در حالی که هنوز به درخت مادر وصل است شروع به ریشه دواندن می کند.

9. Idleness is the parent of all vice.
[ترجمه علیرضا فاندر از چالوس] بیکاری مادر همه نوع فساد و گناه است.
[ترجمه ترگمان]Idleness پدر همه vice است
[ترجمه گوگل]Idleness پدر و مادر همه معصوم است

10. Caution is the parent of safety.
[ترجمه ترگمان]توجه والدین به ایمنی است
[ترجمه گوگل]احتیاط والدین ایمنی است

11. It can be difficult to be a good parent.
[ترجمه سیروس مرادی] ( یک ) پدر و مادر خوب بودن مشکل است.
[ترجمه ترگمان]پیدا کردن پدر و مادر خوب می تواند مشکل باشد
[ترجمه گوگل]والدین خوب می توانند دشوار باشد

12. The written consent of a parent is required.
[ترجمه ترگمان]رضایت کتبی یک والد مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]رضایت کتبی والدین مورد نیاز است

13. A placid parent makes a placid home.
[ترجمه z.m] یک پدر ( یامادر ) آرام با آرامش خانه را نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] یه پدر آروم با آرامش خونه رو آروم میکنه
[ترجمه گوگل]یک پدر و مادر آرام خانه را آرام می کند

14. Children under fourteen should be accompanied by a parent.
[ترجمه ترگمان]کودکان زیر ۱۴ سال باید با پدر و مادر همراه باشند
[ترجمه گوگل]کودکان زیر 14 سال باید همراه والدین باشند

15. The proportion of single parent families varies between different income groups.
[ترجمه ترگمان]نسبت خانواده های تک سرپرست در گروه های مختلف درآمد تفاوت دارد
[ترجمه گوگل]نسبت خانواده های تک فرزند بین گروه های مختلف درآمد متفاوت است

16. Being a parent is her first priority.
[ترجمه ترگمان]مادر بودن اولین اولویت او است
[ترجمه گوگل]اولویت اول بودن والدین است

One of the parent birds takes care of the chicks.

یکی از پرندگان والد از جوجه‌ها نگهداری می‌کند.


Effort is the parent of success.

کوشش منشأ موفقیت است.


The branches daily receive their orders from the parent company.

شعبه‌ها دستورات خود را روزانه از شرکت مادر دریافت می‌دارند.


They produce engines for the parent firm.

آن‌ها برای مؤسسه‌ی مادر موتور تولید می‌کنند.


Not everyone is suited for parenting.

هر کسی به‌درد پدر و مادر شدن نمی‌خورد.


Parenting ten children is not easy.

پدر و مادری کردن در حق ده بچه آسان نیست.


اصطلاحات

parent-teacher association

انجمن خانه و مدرسه


پیشنهاد کاربران

توضیحاتی در رابطه با اسم parent
معادل فارسی اسم parent والد است. به پدر یا مادر، parent یا والد گفته می شود. مثال:
. i'm going to meet richard's parents for the first time this weekend ( من قرار است والدین ریچارد را برای اولین بار این آخر هفته ملاقات کنم. )
نکته: شکل جمع این واژه parents است که به هم به پدر و هم به مادر اشاره دارد; والدین.

منبع: سایت بیاموز

parent ( فیزیک )
واژه مصوب: مادر
تعریف: هسته‏ای پرتوزا که براثر واپاشی، هستۀ دیگری به نام دختر تولید می کند

والدین، پدر و مادر، اولیا


parent company
شرکت اصلی

پدری کردن، مادری کردن

والد

مادر - اصلی

مادر - اصلی
PARENT PHASE : فاز مادر / فاز اصلی

برابرپارسی : پِرمار = parent = الوالدین

پرورش - تربیت - پروردن

توضیحاتی در رابطه با اسم parent
معادل فارسی اسم parent "والد" است. به پدر یا مادر، parent یا والد گفته میشود. مثال:
". I'm going to meet Richard's parents for the first time this weekend" ( من قرار است والدین ریچارد را برای اولین بار این آخر هفته ملاقات کنم. )
نکته: شکل جمع این واژه parents است که به هم به پدر و هم به مادر اشاره دارد; "والدین".

والدین، اولیا پدر و مادر

پِرمار/پیرمار.
پِرماریدَن.


کلمات دیگر: