کلمه جو
صفحه اصلی

nibble


معنی : لقمه یا تکه کوچک، اندک اندک خوردن، گاز زدن، مثل بز جویدن
معانی دیگر : کم کم خوردن، ذره ذره جویدن (و خوردن)، لب زدن، لب مالی کردن، (آهسته) گازگرفتن، گازهای کوچک گرفتن، دندان زدن، گاز کوچک، لقمه ی کوچک، مقدارکم، (با: at) با بی میلی خوردن یا انجام دادن

انگلیسی به فارسی

لقمه یا تکه کوچک، گاز زدن، اندک اندک خوردن، مثل بز جویدن


کتک زدن، لقمه یا تکه کوچک، اندک اندک خوردن، گاز زدن، مثل بز جویدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: nibbles, nibbling, nibbled
(1) تعریف: to eat in small bites.
مترادف: peck
مشابه: bite, gnaw, munch, nosh, snack, taste

- She nibbled on a raw carrot.
[ترجمه seraji] یه گاز کوچیک از هویج زد
[ترجمه ترگمان] یه هویج خام خورده
[ترجمه گوگل] او بر روی هویج خام فرو ریخت

(2) تعریف: to bite gently and repeatedly (often fol. by at).
مشابه: bite, nip

- The puppy was nibbling at my finger.
[ترجمه seraji] توله سگه داشت انگشتم رو میک میزد.
[ترجمه ترگمان] توله سگی داشت در انگشت من گاز می زد
[ترجمه گوگل] توله سگ در انگشتم نشسته بود
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to eat or bite off (something) in small amounts or bites.
مشابه: bite, gnaw, munch, taste

(2) تعریف: to bite (something) gently and repeatedly.
مشابه: bite, nip
اسم ( noun )
مشتقات: nibbler (n.)
(1) تعریف: a small bite or bit of food.
مترادف: morsel
مشابه: bit, bite, crumb, nip, nosh, snack, taste

(2) تعریف: an act of nibbling.
مشابه: bite, nip

(3) تعریف: a small bite on bait by a fish.
مشابه: bite, pull, tug

(4) تعریف: (informal) an indication of interest, as in an offer.
مشابه: offer

- We have had two nibbles on the car we're selling.
[ترجمه ترگمان] ما دوتا nibbles داریم که داریم می فروشیم
[ترجمه گوگل] ما دو اتومبیل را در ماشین فروش داریم

• small morsel of food; small quick bites; half of a byte, unit of information having four bits (computers)
chew delicately; take small fast bites; bite gently and playfully
if you nibble something, or nibble at it, you eat it slowly by taking small bites out of it.
when a mouse or other small animal nibbles something, it takes small bites out of it quickly and repeatedly.
a nibble is a gentle or quick bite of something.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] نیم بایت - یک گروه 4 بیتی، یا نصف بایت . - نیبل، نصف یک بایت، به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموماً چهار بیت است گفته می شود .
[برق و الکترونیک] نیبل واژه ای برای نصب بایت ( 4 بیت ) ب. - نیبل واژه ای عامیانه که برای نشان دادن کسری از یک بابت به کار می رود .وقتی که بایت 8 بیتی است. یک بیبل نصف بایت یعنی 4 بیت است. یک بیبل معمولاً 4 بیت فرض می شود به طوری که 4 نیبل یک بایت 16 بیتی است این وازه دیگر چندان به کار برده نمی شود و تنها معنای آن باقی مانده است و واژه ی بایت به طور دقیق تعریف شده است .
[زمین شناسی] گروهی از بیت ها که کوچکتر از بایت هستند و می توان آن ها را به صورت واحد در نظر گرفت، یک نیبل، 4 بیت است

مترادف و متضاد

لقمه یا تکه کوچک (اسم)
nibble

اندک اندک خوردن (فعل)
nibble

گاز زدن (فعل)
nibble

مثل بز جویدن (فعل)
nibble

morsel, bite


Synonyms: crumb, peck, snack, soupçon, taste, tidbit


Antonyms: mouthful


bite, pick at


Synonyms: crop, eat, eat like a bird, gnaw, munch, nip, nosh on, peck, snack


Antonyms: gorge


جملات نمونه

1. he would nibble at the food but he wouldn't eat much
به خوراک ها لب می زد ولی زیاد نمی خورد.

2. he took a nibble and left the dining room
یک ذره خورد و اتاق ناهارخوری را ترک کرد.

3. I felt a nibble at the bait.
[ترجمه ترگمان] یه گاز توی طعمه حس کردم
[ترجمه گوگل]احساس خارش در طعمه

4. Have you got some peanuts for us to nibble while the party warms up?
[ترجمه ترگمان]چند تا بادوم زمینی خورده که خورده گرم بشه تا مهمونی گرم بشه؟
[ترجمه گوگل]آیا شما بعضی از بادام زمینی ها را برای خوردن در حالی که حزب گرم می کنید؟

5. He started to nibble his biscuit.
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به جویدن بیسکویت
[ترجمه گوگل]او شروع به خرد کردن بیسکویت کرد

6. I felt a nibble on the end of my line.
[ترجمه ترگمان]نوک انگشتانم را گاز زدم
[ترجمه گوگل]من در انتهای خط من احساس خجالت کردم

7. Instead of snacking on crisps and chocolate, nibble on celery or carrot.
[ترجمه ترگمان]به جای خوردن چیپس و شکلات، به کرفس یا carrot نوک بزنید
[ترجمه گوگل]به جای snacking در چاشنی و شکلات، کرفس بر روی کرفس یا هویج

8. The birds cling to the wall and nibble at the brickwork.
[ترجمه ترگمان]پرندگان به دیوار چسبیده اند و به the گاز می زنند
[ترجمه گوگل]پرندگان به دیوار چسبیده و در آجری قرار دارند

9. I took a nibble from the biscuit.
[ترجمه ترگمان]یک تکه بیسکویت برداشتم
[ترجمه گوگل]من یک بیسکویت را برداشتم

10. Just take/have a nibble to see if you like the taste.
[ترجمه ترگمان]فقط یه گاز بزن تا ببینیم مزه ش رو دوست داری یا نه
[ترجمه گوگل]فقط می خواهم ببوسم تا ببینم طعم را دوست دارید

11. Don't nibble at your picture if you want to be a painter.
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهی نقاش بشوی، به عکس خودت نگاه نکن
[ترجمه گوگل]اگر میخواهید یک نقاش باشید، در عکس خود نباشید

12. Don't nibble, I don't want to quarrel with you now.
[ترجمه ترگمان]با تو جر و بحث نکن، نمی خواهم حالا با تو دعوا کنم
[ترجمه گوگل]نکنید، من نمی خواهم با شما درگیر با شما باشم

13. It'seems that he'll nibble at my trick soon.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسه به زودی به حقه هام لب می زنه
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او به زودی فریب من خواهد داد

14. She took a nibble of her cookie.
[ترجمه ترگمان] یه گاز از کلوچه هاش گرفت
[ترجمه گوگل]او فریاد کشید از کوکی اش

15. Inflation began to nibble away at their savings.
[ترجمه ترگمان]تورم شدید داره از پس اندازمون شروع میشه
[ترجمه گوگل]تورم شروع به خراب کردن پس اندازهای خود کرد

He would nibble at the food but he wouldn't eat much.

به خوراک‌ها لب می‌زد؛ ولی زیاد نمی‌خورد.


The leaves had been nibbled away by the deer.

آهو برگها را جویده بود.


The goat nibbled my hand.

بز دستم را به طور ملایم گاز گرفت.


Fish nibbled at the bait.

ماهی‌ها طعمه را گاز زدند.


He took a nibble and left the dining room.

یک ذره خورد و اتاق ناهارخوری را ترک کرد.


پیشنهاد کاربران

تنقلات ، حل هوله

ناخنک زدن به غذا

Take small bites of sth , especially food

ناخنک زدن به غذا ، مز مزه کردن غذا

توک زدن ( معمولاً در مورد غذا )
ناخنک زدن

کوچولو کوچولو خوردن

توکتوکیدن = توک زدن به تیکه های کوچیک غذا.

If you eat something slowly or with small bite

⁦✔️⁩نوعی پیش غذا - اشتهاآور

nibbles
[plural]
small things to eat with a drink before a meal or at a party
wine and 💥nibbles -

⭕⭕⭕

Yotam Ottolenghi's recipes for Christmas snacks and 💥nibble

ناخونک ( زدن ) , گاز ( زدن ) ؛ تنقلات ( s )

– She nibbled at the sandwich
– He took a nibble and left the kitchen
– The fish enjoyed a nibble on the lettuce
– a mouse has nibbled through the computer cables
– I bought some crisps and nuts and other nibbles


کلمات دیگر: