1. such nonsensical questions do not need answers
چنین پرسش های بی معنی پاسخ نمی خواهد.
2. Their methods of assessment produce nonsensical results.
[ترجمه ترگمان]روش های ارزیابی آن ها نتایج مسخره را تولید می کند
[ترجمه گوگل]روش های ارزشیابی آنها نتایج بی معنی می دهد
3. There were no nonsensical promises about reviving the economy.
[ترجمه ترگمان]هیچ وعده nonsensical در مورد احیای اقتصاد وجود نداشت
[ترجمه گوگل]وعده های بی معنی در مورد احیای اقتصاد وجود نداشت
4. It's nonsensical to blame all the world's troubles on one man.
[ترجمه ترگمان]هیچ ایرادی نداره که همه مشکلات دنیا رو به یه مرد ربط بدیم
[ترجمه گوگل]این بی معنی است که همه مشکلات جهان را در یک مرد سرزنش کند
5. Charming, idiotic, nonsensical girls, he used to say.
[ترجمه ترگمان]همیشه می گفت جذاب و ابلهانه است
[ترجمه گوگل]او عادت داشت که بگوید، دختران جذاب، عجیب و غریب و بی عاطفه
6. This is a nonsensical argument.
[ترجمه ترگمان] این بحث احمقانه آیه
[ترجمه گوگل]این یک استدلال بی معنی است
7. This makes even more nonsensical its ostensible reasons for the land invasions.
[ترجمه ترگمان]این موضوع حتی به دلیل دلایل ظاهری آن برای تهاجم زمینی بیشتر است
[ترجمه گوگل]این باعث می شود حتی بیشتر بی عاطفه دلایل ظاهری خود را برای حمله به زمین است
8. How would he react to a nonsensical situation such as this, and one which was completely outside his own control?
[ترجمه ترگمان]چطور واکنش او به چنین موقعیتی مثل این بود و کسی که کاملا خارج از کنترل خودش بود؟
[ترجمه گوگل]چگونه او به یک وضعیت بی عاطفی مانند این می پردازد و یکی کاملا خارج از کنترل خودش بود؟
9. For example, a modulating theme may sound nonsensical without other notes which guide the harmonic flow.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، یک موضوع تعدیل کننده ممکن است بی دلیل به نظر برسد بدون اشاره دیگری که جریان هارمونیک را هدایت می کند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، یک موضوع مدولار ممکن است بدون هیچ یادداشت دیگری که جریان جریان هارمونیک را هدایت می کند، بی معنی باشد
10. Finally, may I dispel a couple of nonsensical rumours that are currently circulating.
[ترجمه ترگمان]در نهایت، ممکن است چند شایعه nonsensical را که در حال حاضر در حال گردش هستند را از بین ببرم
[ترجمه گوگل]در نهایت، ممکن است من دو نفر از شایعات بی معنی که در حال حاضر در حال گردش هستند، برطرف کنم
11. The model's results are nonsensical.
[ترجمه ترگمان]نتایج مدل nonsensical هستند
[ترجمه گوگل]نتایج مدل بی معنی است
12. Despite scepticism, founder Trent Huang was nonsensical and confident about his company.
[ترجمه ترگمان]با وجود بدبینی، بنیانگذار ترنت Huang در مورد شرکت خود nonsensical و بااعتماد به نفس بود
[ترجمه گوگل]با وجود شک و تردید، مؤسس Trent Huang در مورد شرکت او بی معنی و بی اعتنا بود
13. The obvious mistakes of this novel are several nonsensical parts.
[ترجمه ترگمان]اشتباه ات آشکار این رمان، چند قسمت مسخره است
[ترجمه گوگل]اشتباهات واضح این رمان چند بخش بی عاطفی است
14. Incidentally, it is just nonsensical to talk of fattening food.
[ترجمه ترگمان]در ضمن، حرف زدن از غذا خیلی بی معنی است
[ترجمه گوگل]در حقیقت، برای صحبت کردن درباره تغذیه با غذا فقط بی معنی است
15. What John talks is boastful and nonsensical in a fashion.
[ترجمه ترگمان]چیزی که جان می گوید لاف و گزاف است
[ترجمه گوگل]آنچه را که جان می گوید، به طرز شگفت انگیزی و بی معنی است