کلمه جو
صفحه اصلی

paramount


معنی : برتر، بزرگتر، برترین، حاکم عالیمقام
معانی دیگر : ارشد، سرآمد، ارجمند (ترین)، والاترین، سرکرده، سر -، فرازین، مهمترین، مهندین، فائق

انگلیسی به فارسی

فائق، حاکم عالی مقام، برتر، بزرگتر، برترین


مهمترین، برترین، برتر، بزرگتر، حاکم عالیمقام


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: foremost in importance, power, or the like; chief.
مترادف: capital, chief, first, main, predominant, primary, prime, principal, sovereign, supreme
مشابه: cardinal, lead, leading, preeminent, premiere, senior, significant, superior, top, ultimate, uppermost, vital

- The safety of the citizens was the paramount concern of the mayor at that point.
[ترجمه ترگمان] امنیت شهروندان در این نقطه مهم ترین نگرانی شهردار بود
[ترجمه گوگل] ایمنی شهروندان در آن لحظه مورد توجه شهردار قرار گرفت
- The usefulness of the plant in treating disease was of paramount interest to the researchers.
[ترجمه ترگمان] سودمندی گیاه در درمان بیماری ها از دیرباز مورد توجه محققان بوده است
[ترجمه گوگل] سودمندی گیاه در درمان بیماری علاقه مندان به محققان بود
- It's obvious that the health of her patients is paramount to the doctor.
[ترجمه ترگمان] واضح است که سلامت بیماران او برای دکتر بسیار مهم است
[ترجمه گوگل] واضح است که سلامت بیماران او برای دکتر مهم است
- Of paramount importance is the issue of fairness in the hiring of new employees.
[ترجمه ترگمان] مهم ترین مساله، مساله انصاف در استخدام کارمندان جدید است
[ترجمه گوگل] از لحاظ اساسی، مساله عدالت در استخدام کارمندان جدید است
اسم ( noun )
مشتقات: paramountly (adv.)
• : تعریف: a person of highest authority; overlord.
مترادف: overlord
مشابه: chief, head, leader, potentate, sovereign

• superior, supreme; above all, of the highest rank; most important
something that is paramount is more important than anything else.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] لیف مصنوعی پارامونت ( ویسکوز شفاف )
[ریاضیات] برتر، بزرگ تر

مترادف و متضاد

Antonyms: inferior, last, least, less, lesser, lowest, minor, secondary, smallest, trivial


Synonyms: ascendant, capital, cardinal, chief, commanding, controlling, crowning, dominant, eminent, first, foremost, headmost, leading, main, outstanding, overbearing, predominant, predominate, preeminent, premier, preponderant, prevalent, primary, prime, regnant, sovereign, supreme


principal, superior


برتر (صفت)
superior, better, premier, preferable, higher, premiere, pre-eminent, dominant, prevalent, preponderant, paramount, uppermost, overriding, superempirical, top-dog

بزرگتر (صفت)
senior, head, major, elder, paramount

برترین (صفت)
paramount

حاکم عالی مقام (صفت)
paramount

جملات نمونه

1. the paramount patriarch of that group
ریش سفید ارشد آن گروه

2. the paramount problem of our age
مهمترین مسئله ی عصرما

3. the paramount sheikh in that remote desert
عالی مقام ترین شیخ در آن صحرای دور افتاده

4. time is of paramount importance
زمان بالاترین درجه ی اهمیت را دارد.

5. the need of this village for water is paramount
نیاز این دهکده به آب ارجح است.

6. The paramount duty of Congress is to stop deficiencies by the restoration of that protective legislation which has always been the firmst prop of the Treasury.
[ترجمه ترگمان]مهم ترین وظیفه کنگره این است که کاستی های را با احیای آن قانون حفاظتی که همیشه پشتیبان پشتیبان خزانه داری بوده است متوقف کند
[ترجمه گوگل]وظیفه اصلی کنگره متوقف کردن نقص ها با بازسازی این قانون محافظتی است که همواره طرفدار شرکت خزانه داری بوده است

7. In our work, quality is paramount.
[ترجمه ترگمان]در کار ما، کیفیت عالی است
[ترجمه گوگل]در کار ما کیفیت برتر است

8. Women's role as mothers is of paramount importance to society.
[ترجمه ترگمان]نقش زنان به عنوان مادر بیش ترین اهمیت را برای جامعه دارد
[ترجمه گوگل]نقش زنان به عنوان مادران برای جامعه مهم است

9. Loyalty is a duty paramount to all others.
[ترجمه ترگمان]وفاداری تنها وظیفه همه است
[ترجمه گوگل]وفاداری وظیفه به دیگران اهمیت دارد

10. Once he started at Paramount in 196 he moved rapidly up the corporate ladder.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که در سال ۱۹۶ به شرکت پارامونت رفت، او به سرعت از نردبان شرکت بالا رفت
[ترجمه گوگل]هنگامی که او در سال 196 در Paramount شروع به کار کرد، به سرعت به سمت نردبان شرکت حرکت کرد

11. This duty is paramount to all the others.
[ترجمه ترگمان]این وظیفه اصلی برای همه است
[ترجمه گوگل]این وظیفه برای همه دیگران مهم است

12. Paramount closed down its London office in 196
[ترجمه ترگمان]شرکت پارامونت در سال ۱۹۶ به پایان رسید
[ترجمه گوگل]Paramount دفتر لندن خود را در سال 1968 بسته کرد

13. She wrote to Paramount Studios and asked if they would audition her.
[ترجمه ترگمان]او برای شرکت پارامونت نامه نوشت و پرسید که آیا او را تست خواهند کرد یا نه
[ترجمه گوگل]او به Paramount Studios نوشت و از او خواسته بود که او را بخواند

14. The child's welfare must be seen as paramount.
[ترجمه ترگمان]رفاه و آسایش کودکان باید بیشتر دیده شود
[ترجمه گوگل]رفاه کودک باید به عنوان اولویت شناخته شود

15. Paramount has been closed to new investors for most of the past decade.
[ترجمه ترگمان]شرکت پارامونت در دهه گذشته به سرمایه گذاران جدید بسته بوده است
[ترجمه گوگل]Paramount برای سرمایه گذاران جدید در بیشتر دهه گذشته بسته شده است

16. Paramount News sent another of their photographers, Andy Fulgoni, up to Trepassey to wait there for the fliers.
[ترجمه ترگمان](اندی Fulgoni)، یکی دیگر از عکاسان شان، اندی Fulgoni، را به Trepassey فرستاد تا برای مسافران در آنجا منتظر بماند
[ترجمه گوگل]Paramount News یکی دیگر از عکاسان خود، اندی Fulgoni، تا Trepassey فرستاده بود تا منتظر بماند

17. Paramount referred queries about the report to the movie's production company, Mandalay Pictures, which did not return phone calls.
[ترجمه ترگمان]شرکت پارامونت queries را در مورد این گزارش به شرکت تولید فیلم \"Mandalay پیکچرز\" ارجاع داد که تماس های تلفنی را بر نمی گرداند
[ترجمه گوگل]Paramount پرس و جوهای مربوط به این گزارش را به شرکت تولید فیلم Mandalay Pictures ارسال کرد که تماس تلفنی را نپذیرفت

18. Artistic control was paramount in terms of the production, the medium through which the play was overwhelmingly disseminated among contemporary audiences.
[ترجمه ترگمان]کنترل هنری از لحاظ تولید، رسانه بود که در آن نمایش به صورت چشمگیری در میان مخاطبان معاصر منتشر شد
[ترجمه گوگل]کنترل هنری از لحاظ تولید مهم بود، رسانه ای که از طریق آن پخش شد، عمدتا در میان مخاطبان معاصر پخش شد

the paramount sheikh in that remote desert

عالی‌مقام‌ترین شیخ در آن صحرای دور افتاده


the paramount patriarch of that group

ریش‌سفید ارشد آن گروه


The need of this village for water is paramount.

نیاز این دهکده به آب ارجح است.


Time is of paramount importance.

زمان بالاترین درجه‌ی اهمیت را دارد.


the paramount problem of our age

مهمترین مسئله‌ی عصر ما


پیشنهاد کاربران

مهمترین، بیشترین

از همه مهمتر
Safety at work is of paramount importance.
Providing shelter, food and clothing for low income or homeless should be of paramount importance for any government


مهم ( ترین )

برترین - عالی مقام - افضل

چشمگیر

فوق العاده، چشمگیر، بسیار زیاد، بیشترین، اصلی ترین، مهمترین

ارجح، سرآمد


کلمات دیگر: