کلمه جو
صفحه اصلی

observant


معنی : هوشیار، مراقب، مراعات کننده
معانی دیگر : (معمولا با: of) رعایت کننده، پیروی کننده از، پای بند، پایشگر، تیز بین، زود فهم، نکته بین

انگلیسی به فارسی

مراعات کننده، مراقب، هوشیار


رعایت، هوشیار، مراقب، مراعات کننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: observantly (adv.)
(1) تعریف: watching carefully; alert; attentive.
مترادف: alert, attentive, awake, on the ball, watchful
متضاد: absent-minded, inattentive, unobservant
مشابه: advertent, guarded, keen, mindful, on guard, perceptive, regardful, vigilant, wide-awake

- The observant neighbor noticed that the elderly woman hadn't checked her mailbox for several days.
[ترجمه ترگمان] neighbor متوجه شد که زن سالخورده تا چند روز صندوق پستی او را چک نکرده است
[ترجمه گوگل] همسایگان مراقب متوجه شدند که خانم سالخورده صندوق پستی خود را برای چندین روز بررسی نکرده است
- I guess I wasn't very observant, because I didn't realize that he was getting upset.
[ترجمه ترگمان] فکر کنم خیلی حواسم نبود، چون متوجه نشدم که داره ناراحت می شه
[ترجمه گوگل] حدس می زنم که من بسیار ناظر نبودم، زیرا متوجه نشدم که او ناراحت شده است

(2) تعریف: careful to comply with a law, tradition, or the like.
مترادف: dutiful, law-abiding
متضاد: nonobservant
مشابه: conforming, devoted, devout, duteous, loyal, obedient, punctilious, scrupulous

- Since he got a speeding ticket last year, he's more observant of the speed limits.
[ترجمه ترگمان] از انجایی که پارسال جریمه سرعت گرفته بود، بیشتر از حد سرعتش بیشتر بود
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او در سال گذشته بلیط امداد رسانی را دریافت کرد، او بیشتر از محدودیت های سرعت توجه می کند
- Although we're Jewish, we're not as observant of the traditions as our parents were.
[ترجمه ترگمان] با اینکه ما یهودی هستیم، اما ما به اندازه پدر و مادر بودن آداب و رسوم را رعایت نمی کنیم
[ترجمه گوگل] اگرچه ما یهودی هستیم، ما به عنوان والدینمان از سنتها نادیده گرفته میشویم

• paying attention; watching; noticing; keeping religious laws; meticulous
someone who is observant notices things that are not usually noticed.
an observant follower of a religion performs all the duties that his or her religion requires.

مترادف و متضاد

هوشیار (صفت)
alert, sharp-sighted, cautious, sober, vigilant, conscious, observant, astute, kittle, open-eyed, wide-awake, sharp-witted

مراقب (صفت)
attentive, watchful, vigilant, observant, guarding, observing, contemplative, meditating, open-eyed, preserving, scrutinizing, wide-awake, tendering

مراعات کننده (صفت)
observant

alert, watchful


Synonyms: advertent, alive, attentive, bright, clear-sighted, comprehending, considering, contemplating, correct, deducing, detecting, discerning, discovering, discriminating, eager, eagle-eyed, heedful, intelligent, intentive, interested, keen, mindful, not missing a trick, obedient, observative, on one’s toes, on the ball, penetrating, perceptive, questioning, quick, regardful, searching, sensitive, sharp, sharp-eyed, surveying, understanding, vigilant, wide-awake


Antonyms: careless, inattentive, indifferent, thoughtless, unaware, unmindful, unobservant, unwatchful


جملات نمونه

1. We were observant of the conflict between the husband and his wife.
ما مراقب نزاع بین شوهر و همسرش بودیم

2. Because Cato was observant, he was able to reveal the thief's name.
کاتو به خاطر دقیق بودن، توانست اسم درد را فاش سازد

3. Milt used his excellent vision to be observant of everything in his vicinity.
میلت از بینش عالی خود استفاده کرد تا مراقب حوادث اطراف خود باشد

4. observant of the rules of etiquette
پایبند آداب معاشرت

5. an observant passerby noticed the fire and awakened the inhabitants of the house
عابری هوشیار متوجه آتش سوزی شد و اهل خانه را بیدار کرد.

6. he is so observant that he does not miss the tiniest details
او آنقدر دقیق است که کوچکترین جزئیات را هم نادیده نمی گیرد.

7. That's a marvellous description, Mrs Drummond. You're unusually observant.
[ترجمه ترگمان]توصیف جالبی است، خانم درامند تو به طرز عجیبی هوشیار هستی
[ترجمه گوگل]این توضیح شگفت انگیز، خانم دروموند است شما غیر منتظره است

8. An observant shop assistant had remembered exactly what the man was wearing.
[ترجمه ترگمان]یک دستیار بازرسی دقیق دقیقا به یاد داشت که آن مرد چه لباسی پوشیده بود
[ترجمه گوگل]یک دستیار رصدخانه به طور دقیق آن چیزی را که مردی پوشید، به یاد می آورد

9. The scientist's observant eye noticed the slightest details.
[ترجمه ترگمان]چشمان تیزبین دانشمند متوجه کوچک ترین جزییات شد
[ترجمه گوگل]چشم مشاهدلی دانشمند متوجه کوچکترین جزئیات شد

10. You should be observant of the traffic rules.
[ترجمه ماک] شما باید از قوانین رانندگی پیروی کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید مراقب قوانین ترافیک باشید
[ترجمه گوگل]شما باید قوانین ترافیک را رعایت کنید

11. Journalists are trained to be observant. Sentence dictionary
[ترجمه ترگمان]روزنامه نگاران آموزش دیده اند تا هوشیار باشند فرهنگ لغت
[ترجمه گوگل]روزنامه نگاران آموزش دیده اند که مراقب باشند فرهنگ لغت جمله

12. He was acutely observant of the poverty around him.
[ترجمه ترگمان]او به شدت از وجود فقر دور و بر خود آگاه بود
[ترجمه گوگل]او به شدت از فقر در اطراف او مراقبت می کرد

13. Supervisors are trained to be observant.
[ترجمه ترگمان]ناظران باید آموزش ببینند که هوشیار باشند
[ترجمه گوگل]سرپرستان آموزش دیده برای مراقب بودن هستند

14. She keeps an observant eye on developments in education.
[ترجمه ترگمان]او مراقب پیشرفت در آموزش و پرورش است
[ترجمه گوگل]او نگاهی دقیقی به پیشرفت تحصیلی می زند

15. She was intelligent and highly observant.
[ترجمه ترگمان]اون باهوش و با هوش بود
[ترجمه گوگل]او هوشمند و بسیار مراقب بود

16. Observant walkers may see red deer along this stretch of the road.
[ترجمه ترگمان]روروئک ممکن است گوزن قرمز را در امتداد این جاده ببیند
[ترجمه گوگل]واکرهای مشاهده کننده ممکن است گوزن های قرمز را در طول این جاده ببینند

17. She was an observant but kindly woman; some of her anecdotes, in another's mouth, would have turned malicious.
[ترجمه ترگمان]او یک زن باهوش ولی مهربان بود؛ بعضی از داستان های او در دهان دیگر بد و بدخواهانه می شد
[ترجمه گوگل]او زن رؤیت و مهربان بود؛ برخی از داستان های او، در دهان دیگر، تبدیل به مخرب شدند

18. Then Sammler, making himself intensely observant, concluded after ten or twelve minutes that Gruner definitely knew.
[ترجمه ترگمان]بعد، پس از ده یا دوازده دقیقه که کاملا هوشیار بود، پس از ده یا دوازده دقیقه به پایان رسید
[ترجمه گوگل]سپس Sammler، خود را به شدت مراقب، پس از ده یا دوازده دقیقه نتیجه گیری کرد که Gruner قطعا می دانستند

19. Men aren't very observant about things like hair or clothes.
[ترجمه ترگمان]مردها در مورد چیزهایی مثل مو یا لباس دقیق نیستند
[ترجمه گوگل]مردان در مورد چیزهایی مانند مو یا لباس بسیار نگران هستند

20. Police are trained to be observant and to remember detail.
[ترجمه ترگمان]پلیس آموزش دیده است تا هوشیار باشند و جزئیات را به یاد داشته باشند
[ترجمه گوگل]پلیس آموزش دیده است که مراقب باشد و جزئیات را به خاطر بسپارد

observant of the rules of etiquette

پایبند آداب معاشرت


He is so observant that he does not miss the tiniest details.

او آن‌قدر دقیق است که کوچک‌ترین جزئیات را هم نادیده نمی‌گیرد.


An observant passerby noticed the fire and awakened the inhabitants of the house.

عابری هوشیار متوجه آتش‌سوزی شد و اهل خانه را بیدار کرد.


پیشنهاد کاربران

ناظر، شاهد

مراعات کننده

از چیزی باخبر بودن

هوشیار ( باهوش و دقیق )

1 - good or quick at noticing things
تیز، تیزبین
supervisors trained to be observant
2 - مقید، پایبند ( به دین، قانون و . . . )
observant muslims

حواس جمع
نکته بین
ریز بین

حواس جمع. تیز بین

هوشیار

نکته سنج یا نکته بین

ناظر. مراقب


کلمات دیگر: