کلمه جو
صفحه اصلی

pall


معنی : حائل، پرده، تابوت محتوی مرده، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، بیزار شدن، بیذوق شدن، با پرده یا روپوش پوشاندن
معانی دیگر : (از چیزی) زده شدن یا کردن، از مزه افتادن، بی مزه شدن، (مجازی) سیه پرده، تیره ابر، روکش تابوت (معمولا از پارچه ی سیاه)، رو پوشه، (مهجور) ردا، شنل، حجاب، ضعیف شدن، ضعیف کردن

انگلیسی به فارسی

پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، تابوت محتوی مرده،حائل، پرده، با پرده یا روپوش پوشاندن، بیزارشدن،بیذوق شدن، ضعیف شدن، ضعیف کردن


پال، پرده، تابوت محتوی مرده، حائل، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، بیزار شدن، بیذوق شدن، با پرده یا روپوش پوشاندن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: pall-like (adj.)
(1) تعریف: a heavy cloth covering for a funeral casket, hearse, or tomb.
مشابه: shroud

(2) تعریف: something that covers or darkens, such as clouds or smoke.
مترادف: cloud
مشابه: cover, fog, shroud, smoke

(3) تعریف: an atmosphere of gloom or despair.
مترادف: chill, gloom, shadow
مشابه: cloud, damper, darkness, lower, miasma, somberness

- The announcement of the leader's assassination cast a pall over their wedding.
[ترجمه ترگمان] اعلام ترور رهبر در مراسم عروسی آن ها را پوشانده بود
[ترجمه گوگل] اعلام کرد که ترور رهبر یک عروسی عجیب و غریب است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: palls, palling, palled
• : تعریف: to become boring or distasteful; cause weariness.

- After a year her new job began to pall.
[ترجمه ترگمان] بعد از یک سال کار جدیدش به پرده افتاد
[ترجمه گوگل] پس از یک سال کار جدید او شروع به پریدن کرد

• coffin, casket; piece of cloth used to cover a coffin; covering that produces a dark or gloomy effect, shroud
tire, make weary; bore, cause ennui
if something palls, it becomes less interesting or less enjoyable.
a pall of smoke is a thick cloud of it; a literary use.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] پارچه پرده ای - پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر

مترادف و متضاد

حائل (اسم)
stay, buffer, louver, louvre, guard, barrier, delimiter, buttress, stanchion, pall, coaming, shutter, stayer

پرده (اسم)
blind, veil, screen, curtain, membrane, pall, tympan, tympanum, patagium, window shade

تابوت محتوی مرده (اسم)
pall

پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر (اسم)
pall

بیزار شدن (فعل)
pall

بی ذوق شدن (فعل)
pall

با پرده یا روپوش پوشاندن (فعل)
pall

cloud, gloom


Synonyms: cloak, cloth, covering, damp, damper, dismay, mantle, melancholy, shadow, shroud, veil


Antonyms: brightness, excitement, happiness


bore, tire


Synonyms: become dull, become tedious, cloy, disgust, fill, glut, gorge, jade, sate, satiate, sicken, surfeit, weary


Antonyms: brighten, excite, make happy


جملات نمونه

1. under the pall of night
در سیاهی شب

2. under the pall of secrecy
زیر سیه پرده ی اختفا

3. the sad news cast a pall over the marriage ceremony
آن خبر ناگوار مراسم ازدواج را تیره و تار کرد.

4. village lights shimmered from behind the pall of mist
چراغ های دهکده از ماورای پرده ای از مه سوسو می زدند.

5. His funny stories begin to pall on his listeners after the second time of telling.
[ترجمه عاطفه] داستان های خنده دار او بعد از دومین بار گفتن شروع به خسته کردن شنوندگان کرد
[ترجمه ترگمان]داستان های خنده دار او پس از دومین بار بازگو کردن شنوندگانش شروع به پخش می کند
[ترجمه گوگل]داستان های خنده دار او پس از بار دوم گفتن به شنوندگان خود می افتد

6. Gradually, the novelty of city life began to pall.
[ترجمه ترگمان]کم کم، تازگی زندگی شهری در حال تغییر بود
[ترجمه گوگل]به تدریج نوآوری در زندگی شهری شروع شد

7. The pleasures of sunbathing began to pall after a week on the beach.
[ترجمه ترگمان]لذت حمام آفتاب گرفتن پس از یک هفته در ساحل آغاز شد
[ترجمه گوگل]لذت آفتاب گرفتن پس از یک هفته در ساحل شروع شد

8. Even the impressive scenery began to pall on me after a few hundred miles.
[ترجمه ترگمان]حتی مناظر impressive بعد از چند صد میل شروع به پرده شدن کردند
[ترجمه گوگل]حتی مناظر چشمگیر پس از چند صد مایل به من افتادند

9. The unrest has cast a pall over what is usually a day of national rejoicing.
[ترجمه ترگمان]ناآرامی بر سر آنچه معمولا یک روز شادی ملی است، سایه انداخته است
[ترجمه گوگل]ناآرامی ها بیش از آن چیزی است که معمولا روز شادی ملی است

10. The area is enveloped in a pall of neglect.
[ترجمه ترگمان]این منطقه در هاله ای از بی توجهی پیچیده شده است
[ترجمه گوگل]این منطقه در یک بی نظمی قرار دارد

11. A pall of thick grey smoke hung over the buildings.
[ترجمه ترگمان]پرده دود غلیظ خاکستری روی ساختمان ها آویخته بود
[ترجمه گوگل]یک بطری دود خاکستری ضخیم روی ساختمانها افتاد

12. News of her death cast a pall over the event.
[ترجمه ترگمان]خبر مرگ او بر این رویداد سرپوش گذاشت
[ترجمه گوگل]اخبار مرگ او یک گلوله بر روی این رویداد است

13. A pall of smoke hung over the town.
[ترجمه ترگمان]پرده دود بر فراز شهر آویخته بود
[ترجمه گوگل]یک توپ دودی روی این شهر افتاد

14. A pall of yellow smoke hung over the quarry.
[ترجمه ترگمان]پرده دود زرد رنگ بالای معدن را پوشانده بود
[ترجمه گوگل]یک بطری از دود زرد روی این معدن افتاد

15. He was a coffin/pall bearer at his father's funeral.
[ترجمه ترگمان]کفن و دفن پدرش در مراسم تدفین پدرش بود
[ترجمه گوگل]او در مراسم خاکسپاری پدرش یک تابوت / پله بود

16. A pall of embarrassment descended on the room.
[ترجمه ترگمان]پرده شرم بر اتاق فرود آمد
[ترجمه گوگل]یک توپ خجالت زده در اتاق

After a while, sweet oily food palled him.

پس از مدتی خوراکهای چرب و شیرین او را زده کرد.


The sad news cast a pall over the marriage ceremony.

آن خبر ناگوار مراسم ازدواج را تیره و تار کرد.


under the pall of night

در سیاهی شب


under the pall of secrecy

زیر سیه‌پرده‌ی اختفا


پیشنهاد کاربران

سیاهی

1 )
( از چیزى ) زده شدن یا کردن
از مزه افتادن ، بی مزه شدن
ملالت زده کردن ، منزجر کردن ، بیزار کردن یا شدن
2 )
روکش تابوت ( معمولا از پارچه ى سیاه ) ، رو پوشه
( مجازى ) سیه پرده ، تیره ابر
( مهجور ) ردا، شنل ، حجاب
( تابوت یا قبر را ) سیاه پوش کردن

بی مزه شدن
روکش تابوت
توده ی ابر یا دود و . . .


کلمات دیگر: