کلمه جو
صفحه اصلی

ordeal


معنی : امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
معانی دیگر : (عهد کهن) آزمون سخت (مثلا رفتن با پای لخت از میان آتش و زغال سوزان) برای اثبات بی گناهی (چون باور داشتند که آدم بی گناه صدمه نخواهد دید)، گناه آزمون، گنه آزمون، هر آزمایش سخت: هفت خوان، کار شاق

انگلیسی به فارسی

امتحان سخت برای اثبات بیگناهی، کار شاق


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a painful, exhausting, or emotionally trying experience, esp. when regarded as a test of a person's endurance or character.
مترادف: trial
مشابه: adversity, affliction, blow, calamity, cross, disaster, fire, grief, hardship, misery, nightmare, torment, torture, trauma, tribulation, trouble

- A medical internship can be as much an ordeal as a learning experience.
[ترجمه ترگمان] دوره انترنی می تواند به اندازه یک تجربه یادگیری به اندازه یک تجربه یادگیری باشد
[ترجمه گوگل] یک کارآموزی پزشکی می تواند به عنوان یک تجربه ی آموزشی به اندازه ی یک آزمون باشد
- The divorce had been an ordeal that she never wanted to repeat.
[ترجمه ترگمان] طلاق مشکلی بود که او هرگز نخواسته بود تکرار کند
[ترجمه گوگل] طلاق یک مصیبت بود که او هرگز نمی خواست تکرار کند

(2) تعریف: formerly, a method of deciding guilt or innocence by exposing a person to physical danger or torment, the outcome being considered divine judgment.
مشابه: trial

- It was decided that the man should be tried by ordeal.
[ترجمه ترگمان] به این نتیجه رسیده بودند که این مرد باید سخت امتحان کند
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفتم که انسان با اعمال جرم محاکمه شود
- An ordeal might consist of being made to hold a red-hot iron.
[ترجمه ترگمان] یک امتحان سخت ممکن است برای نگه داشتن یک آهن سرخ - داغ تشکیل شود
[ترجمه گوگل] یک مصیبت ممکن است شامل ایجاد یک آهن قرمز باشد

• trial; trying experience, hardship
an ordeal is an extremely unpleasant and difficult experience.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] امتحان سخت برای اثبات بی گناه ای، کار شاق

مترادف و متضاد

Antonyms: happiness, pleasure


امتحان سخت برای اثبات بیگناهای (اسم)
ordeal

trouble, suffering


Synonyms: affliction, agony, anguish, calamity, calvary, cross, crucible, difficulty, distress, nightmare, test, torment, torture, trial, tribulation, visitation


جملات نمونه

to pass an ordeal

از هفت‌خوان رستم گذشتن


ordeal of fire

گناه آزمون با آتش، اثبات بی‌گناهی با گذشتن از آتش


ordeal by battle

گناه آزمون از راه نبرد، گناه آزمون رزمی


to pass the ordeal of a trial

از هفت خوان محاکمه گذشتن


Facing my bad-tempered teacher was quite a ordeal.

روبه‌رو شدن با معلم بدخلق من کار بسیار شاقی بود.


1. ordeal by battle
گناه آزمون از راه نبرد،گناه آزمون رزمی

2. ordeal of fire
گناه آزمون با آتش،اثبات بی گناهی با گذشتن از آتش

3. to pass an ordeal
از هفت خوان رستم گذشتن

4. to pass the ordeal of a trial
از هفت خوان محاکمه گذشتن

5. to man oneself for an ordeal
خود را برای مشقت زیاد آماده کردن

6. the captives poised themselves for the ordeal awaiting them
اسیران خود را برای مشقاتی که در انتظارشان بود آماده کردند.

7. facing my bad-tempered teacher was quite a ordeal
رو به رو شدن با معلم بدخلق من کار بسیار شاقی بود.

8. She was subjected to a terrible six-day ordeal.
[ترجمه ترگمان]او در معرض یک محاکمه شش روزه وحشتناک قرار داشت
[ترجمه گوگل]او به یک شکنجه وحشتناک تحت تعقیب قرار گرفت

9. The ordeal left her looking pale and drawn.
[ترجمه ترگمان]آزمایش سختش، او را رنگ پریده و کشیده بیرون کشید
[ترجمه گوگل]اعتراض او را به رنگ پریده و کشیده شده ترک کرد

10. Despite her ordeal, she seems to have suffered no ill effects.
[ترجمه ترگمان]با وجود این سختی که دارد، به نظر می رسد که هیچ اثر بدی نداشته است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که علیرغم مصیبت هایش هیچ عارضه ای ندارد

11. The interview was less of an ordeal than she'd expected.
[ترجمه ترگمان]این مصاحبه کم تر از آن چیزی بود که انتظارش را داشت
[ترجمه گوگل]مصاحبه کمتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت

12. His courage was severely tried by his ordeal.
[ترجمه ترگمان]هنوز شهامتش را به دست نیاورده بود
[ترجمه گوگل]شجاعتش به شدت توسط مصیبت او مورد آزمایش قرار گرفت

13. Mona remains unshaken by her ordeal and is matter-of-fact about her courage.
[ترجمه ترگمان]مونا هنوز از کار شاق خود ناراضی باقی می ماند و در مورد شجاعت او صادق است
[ترجمه گوگل]مونا با ترس و وحشت خود باقی می ماند و در مورد شجاعتش دچار مشکل می شود

14. She was spared from the ordeal of appearing in court.
[ترجمه ترگمان]او از محاکمه در دادگاه معاف شد
[ترجمه گوگل]او از اتهام ظهور در دادگاه فراری بود

15. The hostages emerged from their ordeal unscathed .
[ترجمه ترگمان]گروگان ها آسیب ندیدند
[ترجمه گوگل]گروگان ها از مصیبت هایشان ناامید شدند

16. The hostages' ordeal came to an end when soldiers stormed the building.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که سربازان به ساختمان حمله کردند، این شکنجه گروگان ها به پایان رسید
[ترجمه گوگل]هنگامی که سربازان ساختمان را سرقت می کردند، اعتراضات گروگان ها پایان یافت

پیشنهاد کاربران

کار شاق

تجربه ی سختی که مدت طولانی ادامه یابد

وضعیتِ سخت

مصیبت

گند کاری

اتفاق ( بد )


a painful or horrific experience, especially a protracted one

An extremely unpleasant experience, especially one that lasts a long time

کار شاق ( بسیار دشوار )

Ordeal=یک امتحان سخت برای اثبات خود

مصائب ( جمع مصیبت )

اینجا به معنی خاطره تلخ و تجربه بد هم هست و به صورت ( ordeal of ) استفاده می شود

تجربه سخت

در فارسی ور یا پساخت ولیکن بلاستفاده است

Based on the novel
The 💥ordeal💥 of Major Grigsby
By John Sherlock

تجربه وحشتناک و سخت
آزمون سخت


کلمات دیگر: