معنی : خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج
معانی دیگر : لجباز، بد پیله، (بیماری) دیر درمان، مقاوم در مقابل درمان، مداوم
obstinate
معنی : خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج
معانی دیگر : لجباز، بد پیله، (بیماری) دیر درمان، مقاوم در مقابل درمان، مداوم
انگلیسی به فارسی
لجباز، لجوج، معاند، یک دنده، کله شق، سر سخت، خود رای، ستیز گر، خیره سر
کله شق، لجوج، سرسخت، خود رای، خیرهسر
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: obstinately (adv.)
مشتقات: obstinately (adv.)
• (1) تعریف: holding stubbornly to one's own ideas or purposes; unwilling to change.
• مترادف: obdurate, stubborn, willful
• متضاد: compliant, pliable, pliant
• مشابه: balky, bullheaded, contrary, cross-grained, dour, froward, hardheaded, headstrong, immovable, inflexible, intractable, mulish, perverse, pigheaded, refractory, unyielding
• مترادف: obdurate, stubborn, willful
• متضاد: compliant, pliable, pliant
• مشابه: balky, bullheaded, contrary, cross-grained, dour, froward, hardheaded, headstrong, immovable, inflexible, intractable, mulish, perverse, pigheaded, refractory, unyielding
- Their elderly mother was obstinate about staying in her own home and refused to even consider moving.
[ترجمه ترگمان] مادر مسن آن ها اصرار داشت که در خانه بماند و از حرکت دادن خودداری کند
[ترجمه گوگل] مادر سالخورده خود در مورد اقامت در خانه خود مشتاق بود و حتی از در نظر گرفتن حرکت خودداری کرد
[ترجمه گوگل] مادر سالخورده خود در مورد اقامت در خانه خود مشتاق بود و حتی از در نظر گرفتن حرکت خودداری کرد
• (2) تعریف: difficult to overcome, control, or cure; persistent or refractory.
• مترادف: persistent, refractory, stubborn
• مشابه: dogged, dour, incorrigible, recalcitrant, uncontrollable, uncooperative, unmanageable
• مترادف: persistent, refractory, stubborn
• مشابه: dogged, dour, incorrigible, recalcitrant, uncontrollable, uncooperative, unmanageable
- I've had this obstinate back pain for years.
[ترجمه ترگمان] من سال ها این درد را پشت سر گذاشتم
[ترجمه گوگل] سالهاست که این درد کمر درد را تجربه کرده ام
[ترجمه گوگل] سالهاست که این درد کمر درد را تجربه کرده ام
• stubborn; inflexible, not yielding
someone who is obstinate refuses to do what they do not want to do or to change their opinions; used showing disapproval.
someone who is obstinate refuses to do what they do not want to do or to change their opinions; used showing disapproval.
مترادف و متضاد
خود رای (صفت)
absolute, opinionated, overconfident, wayward, presumptuous, headstrong, obstinate, arrogant, assuming, presuming, willful, froward, peremptory, overweening, self-assertive, self-opinionated, self-assured, self-confident
یک دنده (صفت)
adamant, dogged, obstinate
ستیز گر (صفت)
obstinate, antagonistic, stubborn, militant, contentious, quarrelsome, warlike
معاند (صفت)
obstinate, stubborn, inimical, bitter-end, rancorous, spiteful, contumacious
خیره سر (صفت)
wayward, obstinate, brave, bold, stubborn, willful, fearless, stupid, featherheaded, fat-brained, self-willed, overbold, self-assured, self-confident
کله شق (صفت)
stomachy, obstinate, restive, stubborn, bull-headed, pertinacious, mulish, pigheaded, stiff-necked
سر سخت (صفت)
headstrong, dogged, obstinate, tough, tenacious, vivid, vivacious, stubborn, recalcitrant, hardy, enduring, bull-headed, pigheaded, froward, die-hard, refractory, hard-bitten, hard-fought, incompliant, nine-lived, renitent, self-opinionated, stiff-necked, subsistent
لجوج (صفت)
persistent, opinionated, dogged, obstinate, set, stubborn, stuffy, intractable, obstreperous, pertinacious, mulish, obdurate, dour, irrefragable, waspish
stubborn, determined
Synonyms: adamant, cantankerous, contradictory, contrary, contumacious, convinced, dead set on, dogged, dogmatic, firm, hard, hardened, headstrong, heady, immovable, indomitable, inflexible, intractable, intransigent, locked in, mulish, obdurate, opinionated, opinionative, persistent, pertinacious, perverse, pigheaded, recalcitrant, refractory, relentless, resolved, restive, self-willed, steadfast, strong-minded, tenacious, unalterable, unflinching, unmanageable, unyielding, willful
Antonyms: agreeable, amenable, cooperative, flexible, helpful, submissive, willing, yielding
جملات نمونه
1. obstinate fever
تب دیر پای (مداوم)
2. an obstinate child
کودک لجباز
3. the obstinate old woman refused to go to a doctor
پیر زن لجباز از رفتن به پیش دکتر سر باز زد.
4. Never have I met a woman so obstinate, so pigheaded!
[ترجمه آقو میثم] هرگز زنی تا این حد کله شق و لجباز ندیده ام.
[ترجمه ترگمان]هرگز زنی به این کله شقی و کله شقی ندیده ام[ترجمه گوگل]هرگز من یک زن را ملاقات نکردم، پس بدجنس!
5. He is obstinate and determined and will not give up.
[ترجمه ترگمان]او سرسخت و مصمم است و تسلیم نخواهد شد
[ترجمه گوگل]او مستحکم و مصمم است و نمی پذیرد
[ترجمه گوگل]او مستحکم و مصمم است و نمی پذیرد
6. He was the most obstinate man I've ever met.
[ترجمه ترگمان]او most مردی بود که تا به حال دیده ام
[ترجمه گوگل]او مشتاق ترین مردی بود که تا به حال دیدم
[ترجمه گوگل]او مشتاق ترین مردی بود که تا به حال دیدم
7. He can be very obstinate when he wants to be!
[ترجمه ترگمان]هر وقت بخواهد می تواند خیلی کله شق باشد!
[ترجمه گوگل]او می تواند بسیار مشتاق زمانی که او می خواهد باشد!
[ترجمه گوگل]او می تواند بسیار مشتاق زمانی که او می خواهد باشد!
8. The obstinate old man refused to go to hospital.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد لجوج از رفتن به بیمارستان امتناع ورزید
[ترجمه گوگل]پیرمرد مشتاق از رفتن به بیمارستان رد شد
[ترجمه گوگل]پیرمرد مشتاق از رفتن به بیمارستان رد شد
9. Formal, exact and obstinate, he was also cold, suspicious, touchy and tactless.
[ترجمه ترگمان]در عین حال با لحنی رسمی، دقیق، مشکوک، بدگمان و بی ملاحظه بود
[ترجمه گوگل]رسمی، دقیق و مستحکم، او نیز سرد، مشکوک، لمس و بی ثبات بود
[ترجمه گوگل]رسمی، دقیق و مستحکم، او نیز سرد، مشکوک، لمس و بی ثبات بود
10. It rubs to work under such an obstinate man.
[ترجمه ترگمان]زیر این مرد کله شق مشغول کار کردن است
[ترجمه گوگل]برای کار کردن تحت چنین مرد مشتاق پاک می شود
[ترجمه گوگل]برای کار کردن تحت چنین مرد مشتاق پاک می شود
11. It is difficult to reason with an obstinate old man.
[ترجمه ترگمان]درست است که با یک پیرمرد کله شق عقل و منطق داشته باشد
[ترجمه گوگل]دشواری است که با یک مرد سالخورده روبرو شویم
[ترجمه گوگل]دشواری است که با یک مرد سالخورده روبرو شویم
12. My uncle Walter is as obstinate as they come.
[ترجمه ترگمان]عموی من والتر همان قدر کله شقی است که می آیند
[ترجمه گوگل]عمو والتر، همانطور که آنها می آیند، به همان اندازه پرشور است
[ترجمه گوگل]عمو والتر، همانطور که آنها می آیند، به همان اندازه پرشور است
13. Invading troops met with obstinate resistance by guerilla forces.
[ترجمه ترگمان]نیروهای Invading با مقاومت سرسختانه نیروهای چریکی مواجه شدند
[ترجمه گوگل]سربازان مهاجم با مقاومت فشرده نیروهای چریکی مواجه شدند
[ترجمه گوگل]سربازان مهاجم با مقاومت فشرده نیروهای چریکی مواجه شدند
14. He continued to be obstinate.
[ترجمه ترگمان]همچنان به لجاجت ادامه می داد
[ترجمه گوگل]او همچنان به مشتاقانه ادامه داد
[ترجمه گوگل]او همچنان به مشتاقانه ادامه داد
The obstinate old woman refused to go to a doctor.
پیرزن لجباز از رفتن به پیش دکتر سر باز زد.
an obstinate child
کودک لجباز
obstinate fever
تب دیر پای (مداوم)
پیشنهاد کاربران
Stubbornly refusing to change one's opinion or chosen course of action ; characterized by inflexible
Obstinate = Cussed = stubborn : لجباز و یکدنده
Obnoxious : حال به همزن - زننده - نفرت انگیز - نه چندان دوست داشتنی
Obnoxious : حال به همزن - زننده - نفرت انگیز - نه چندان دوست داشتنی
obstinate
یکدنده، لجباز
My uncle Walter is as obstinate as they come
عمو والترم وحشتناک یکدنده است
یکدنده، لجباز
My uncle Walter is as obstinate as they come
عمو والترم وحشتناک یکدنده است
لجباز , یک دنده ؛ سر سخت , بد پیله
– He can be very obstinate at times
– The obstinate boy refused to go to a doctor
– They met with obstinate resistance
– I've had this obstinate back pain for years
– He can be very obstinate at times
– The obstinate boy refused to go to a doctor
– They met with obstinate resistance
– I've had this obstinate back pain for years
کلمات دیگر: