کلمه جو
صفحه اصلی

opponent

معنی : طرف، مخالف، حریف، خصم، عدو، ضد، منازع، طرف مقابل، معارض، ضد
معانی دیگر : (به ویژه در جنگ و مسابقه و انتخابات و مباحثه) هماورد، آوردجو، همداو، رقیب، دشمن، پادکار، پادگر، کیاگن، (نادر) رو به رو، (در طرف) مقابل، معار­

انگلیسی به فارسی

رقیب، هماورد، حریف، آوردجو، مخالف، ضد، معارض

حریف، مخالف، طرف مقابل، طرف، معارض، منازع، خصم، ضد، عدو

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: one who opposes; antagonist; foe.
• مترادف: adversary, antagonist, foe
• متضاد: adherent, advocate, ally, exponent, pro, proponent
• مشابه: archenemy, competition, competitor, enemy, opposition, rival
- This boxer faces a tough opponent in the ring tonight.
[ترجمه Reyhane] این بوکسور امشب توی رینگ با یک حرف سخت روبه رو میشه
[ترجمه ترگمان] این بوکسور، یه رقیب خشن در حلقه امشب قرار داره
[ترجمه گوگل] این بوکسور امشب در امتداد حلقه روبروی حریف سختی قرار دارد
- The candidate's opponent is now resorting to dirty tricks to win this election.
[ترجمه ترگمان] حریف این نامزد اکنون به حقه های کثیف متوسل می شود تا برنده این انتخابات شود
[ترجمه گوگل] حریف نامزدی اکنون به ترفندهای کثیف برای پیروزی در انتخابات پی می برد
- The Soviet Union proved to be a stronger opponent than the Nazis had anticipated.
[ترجمه amin ehtemam] اتحاد جماهیر شوروی ثابت کرد که رقیب سخت تری است ، از آنچه که نازی ها پیشبینی کرده بودند .
[ترجمه ترگمان] اتحاد جماهیر شوروی ثابت کرد که رقیب قوی تر از نازی ها بود
[ترجمه گوگل] اتحاد جماهیر شوروی حامی قویتری نسبت به نازی ها بود
• rival, adversary; objector; counteracting muscle (anatomy)
contradicting; opposing
a politician's opponents are other politicians who belong to a different party or have different aims or policies.
in a game, your opponent is the person who is playing against you.
the opponents of an idea or policy do not agree with it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] حریف، هماورد

مترادف و متضاد

طرف (اسم)
abutment, side, hand, party, direction, opponent, region, route, area, flank, angle, belt, suburb, half, opposite party
مخالف (اسم)
alien, dissident, nonconformist, opponent, adversary, foe, antagonist, anti, dissenter, dissentient, opposer
حریف (اسم)
opponent, match, adversary, foe, rival, competitor
خصم (اسم)
opponent, adversary, enemy, foe, antagonist, foeman
عدو (اسم)
opponent, adversary, enemy, hostile, foe, antagonist, oppositionist, assailant, contestant, gutfighter
ضد (اسم)
opponent, adversary, hostile, foe, antagonist, opposite, contrast
منازع (اسم)
opponent, enemy, litigant
طرف مقابل (اسم)
opponent, opposite party
معارض (اسم)
opponent
ضد (صفت)
contrary, opponent, adversary, hostile, opposite, antagonistic

person with whom one competes

Synonyms: adversary, antagonist, anti, aspirant, assailant, bandit, bidder, candidate, challenger, competitor, con, contestant, counteragent, dark horse, disputant, dissentient, enemy, entrant, foe, litigant, match, opposer, opposition, oppugnant, player, rival

Antonyms: ally, associate, colleague, helper

جملات نمونه

1. The Russian chess player underestimated his opponent and lost.
شطرنج باز روسی، حریف خود را دست کم گرفت و باخت
2. He was a bitter opponent of costly urban reform.
او مخالف سر سخت اصلاح هزینه بر شهری است
3. Seeing his flabby opponent, Slugger was sure he would be victorious.
اِسلاگر با دیدن حریف شُل و وِل خود، مطمئن شد که پیروز خواهد شد
4. a heterodox opponent of the country's official religion
مخالف کژ آئین مذهب رسمی کشور
5. ali challenged his opponent to a duel
علی حریف خود را به جنگ تن به تن دعوت کرد.
6. ali stopped his opponent in five rounds
علی حریف خود را در پنج راند شکست داد.
7. he aced his opponent out
او حریف خود را شکست داد.
8. he beat his opponent in five rounds
او در پنج راند رقیب خود را شکست داد.
9. he confronted his opponent in every stage of the campaign
در تمام مراحل مبارزه جلو حریف خود ایستاد.
10. he floored his opponent with one blow
با یک ضربه حریف خود را برزمین افکند.
11. he laced his opponent in the final game
او در مسابقه پایانی حریف خود را مغلوب کرد.
12. he peppered his opponent with short lefts
او ضربه های کوتاه دست چپ خود را بر حریف خود فرود آورد.
13. he prostrated his opponent with one blow
حریف خود را با یک ضربه نقش بر زمین کرد.
14. he threw his opponent to the ground
حریف خود را بر زمین افکند.
15. he thumbed his opponent in the eye
شست خود را به چشم حریفش فرو برد.
16. he tumbled his opponent to the ground and sat on his chest
او حریف خود را بر زمین انداخت و روی سینه اش نشست.
17. i had my opponent now
آنگاه بر حریفم چیره بودم.
18. she drubbed her opponent in the tennis match
در مسابقه ی تنیس حریف خود را سخت شکست داد.
19. to fell an opponent with one blow
حریف را با یک ضربه برزمین افکندن
20. to frustrate an opponent
حریف را مستاصل کردن
21. to spot an opponent five points
پنج امتیاز به حریف فرجه دادن
22. he can beat his opponent hands down
او می تواند مثل آب خوردن حریف خود را بزند.
23. he edged out his opponent six to five
رقیب را شش به پنج شکست داد.
24. he knocked down his opponent with a left
او حریف خود را با یک ضربه ی چپ از پای انداخت.
25. he was a fierce opponent of communists
او مخالف سرسخت کمونیست ها بود.
26. he was a pertinacious opponent
او حریف سرسختی بود.
27. i was his chief opponent
من رقیب اصلی او بودم.
28. the boxer kept his opponent off balance for the last two rounds
در دو راند آخر،مشت زن تعادل حریف خود را مختل کرد.
29. the boxer mauled his opponent
مشت باز حریف خود را له و لورده کرد.
30. the wrestler upended his opponent
کشتی گیر حریف خود را کله پا کرد.
31. to scalp a tennis opponent
حریف تنیس خود را سخت شکست دادن
32. he easily won over his opponent
به آسانی بر رقیب خود فایق شد.
33. the formidable size of his opponent daunted him
هیکل هیبت انگیز حریف او را مرعوب کرد.
34. the wrestler easily threw his opponent
کشتی گیر به آسانی حریف خود را به زیر آورد.
35. he got the best of his opponent
برحریفش پیروز شد.
36. he was overcome by a superior opponent
حریف برتر بر او فائق آمد.
37. to get the best of an opponent
برحریف چیره شدن
38. with one blow he staggered his opponent
با یک ضربه حریف خود را گیج کرد.
39. he had a comfortable lead over his opponent
او خیلی از حریفش (در مسابقه یا انتخابات) جلو بود.
40. he is running ahead of his democratic opponent
او از حریف دموکرات خود جلو است.
41. the speaker rebutted the claims of his opponent
سخنران به ادعاهای حریف خود پاسخ داد.

He beat his opponent in five rounds.

او در پنج راند رقیب خود را شکست داد.

He is running ahead of his democratic opponent.

او از حریف دموکرات خود جلو است.

her political opponents

مخالفان سیاسی او

He was a fierce opponent of communists.

او مخالف سرسخت کمونیست‌ها بود.

پیشنهاد کاربران

Competitor
مهاجم ( درامنیت شبکه )
رقیب، حریف، مخالف، ضد، معارض، طرف دعوی معارض.
حریف
EXAMPLE:
You have to become more than just a man in the mind of your opponent
در ذهن حریفت باید بیشتز از یک انسان باشی.
حریف - رقیب - هماورد

Logan did way better than what I was expecting lmfao

Yea. He did pretty well for who his opponent was

True

Well maybe, but someone pointed out Logan was 50 lbs heavier and Floyd is 44 years old. So this kind of match is not a paring that typically happens
متضاد
Our family will definitely propose to marry your sister
You will have a tough opponent
از طرف فامیل ما به قطعیت برای ازدواج با خواهرتان خواستگاری خواهد شد
( حریف ) رقیب سر سختی خواهی داشت
کلمات دیگر: