کلمه جو
صفحه اصلی

obsessed


معنی : غرق

انگلیسی به فارسی

غرق


انگلیسی به انگلیسی

• abnormally preoccupied with something; haunted by feelings of anxiety; excessively focused on, crazy about

مترادف و متضاد

غرق (صفت)
sunk, drowned, obsessed

جملات نمونه

1. obsessed with self
همه اش در فکر خود

2. he is obsessed with money
فکر و ذکرش پول است.

3. fear of death had obsessed her
ترس از مرگ فکر او را مشغول کرده بود.

4. They become obsessed with trying to equip their vehicles with gadgets to deal with every possible contingency.
[ترجمه فاطمه] آنها غرق در تلاش برای تجهیز ماشین هایشان میشوند تا برای مقابله با هر پیشامدی آماده باشند
[ترجمه ترگمان]آن ها به تلاش برای تجهیز وسایل نقلیه خود با ابزار و ابزار برای مقابله با هر احتمالی ممکن تبدیل می شوند
[ترجمه گوگل]آنها با تلاش برای تجهیز وسیله نقلیه خود با ابزارها برای مقابله با هر احتمال احتمالی وسواس می شوند

5. Why are people so obsessed with money?
[ترجمه آریا حسینی] چرا مردم انقدر شیفته پول هستند؟
[ترجمه ترگمان]چرا مردم اینقدر به پول فکر میکنن؟
[ترجمه گوگل]چرا مردم با پول مضرند؟

6. A lot of young girls are obsessed by their weight.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دختران جوان تحت تاثیر وزن خود هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دختران جوان وزن خود را وسواس می کنند

7. He was obsessed with American gangster movies.
[ترجمه ترگمان]او به فیلم های گانگستری آمریکایی علاقه مند بود
[ترجمه گوگل]او با فیلم های گانگستر آمریکایی روبرو شد

8. The fear of death obsessed her throughout her old age.
[ترجمه ترگمان]ترس از مرگ او را در دوران گذشته آزار می داد
[ترجمه گوگل]ترس از مرگ او در دوران پیری او را وسوسه کرد

9. Mankind has always been obsessed by power.
[ترجمه ترگمان]بشریت همیشه شیفته قدرت بوده
[ترجمه گوگل]انسان همیشه قدرت را وسوسه کرده است

10. They were obsessed by her song.
[ترجمه المیرا] آنها شیفته ی آهنگ او شده بودند.
[ترجمه ترگمان]از آهنگ او وسواس پیدا کرده بود
[ترجمه گوگل]آنها توسط آهنگ او وسواس داشتند

11. Jody's been obsessed with some lifeguard for months.
[ترجمه ترگمان]جودی \"چند ماهه که داره غرق میشه\"
[ترجمه گوگل]جودی با چند نگهبان برای چندین ماه وسواس دارد

12. The media seems obsessed with hyping up individuals or groups.
[ترجمه ترگمان]رسانه ها به نظر می رسد که به افراد یا گروه ها علاقه مند هستند
[ترجمه گوگل]رسانه ها به نظر می رسد با افراد یا گروه های مختلف درگیر هستند

13. She wasn't in love with Steve, she was obsessed by him physically.
[ترجمه ترگمان]او عاشق استیو نبود و از نظر فیزیکی او را آزار می داد
[ترجمه گوگل]او در استیو در عاشق نبود، او از لحاظ جسمانی او را وسواسی می کرد

14. He was unhealthily obsessed with past events.
[ترجمه ترگمان]به خاطر این بود که او به خاطر حوادث گذشته دچار وسواس شده بود
[ترجمه گوگل]او با رویدادهای گذشته ناسازگار بود

15. I'm obsessed with one idea.
[ترجمه ترگمان]من از یک نظر وسواس دارم
[ترجمه گوگل]من با یک ایده روبرو هستم

پیشنهاد کاربران

درگیر بودن

دل مشغول

ذهن را مشغول کردن

عقده ای

دغدغه چیزی را داشتن

خود مشغولی. درگیری ذهنی


وسوسه

مدام دررفکر چیزی، چیزی تمام همو غم کسی شدن

وسواسی، عقداه ای، علاقمند شدید

وسواسی

مدام در فکرِ. . . . غرق و شیفته. گرفتار.

عقده ای شدن

I'm a little obsessed
یکم حساس شدم به این موضوع
وسواس پیدا کردم
فکرمو مشغول کرده

دلبسته


کلمات دیگر: