کلمه جو
صفحه اصلی

one


معنی : آدم، شخص، واحد، یک عدد، یک واحد، شخصی، شماره یک، عدد یک، یکی از همان، یکی، یگانه، تک، کسی، یک
معانی دیگر : متحدا، متفقا، با هم، هم بسته، (معمولا با: the) یگانه، تنها، یکتا، - ی، به جای "a" برای تاکید بیشتر، فرد، انسان، (در اشاره به چیزی یا کسی که قبلا ذکر شده است)، (با: another یا the other) نوع یا گونه ای از چیزی، (عامیانه - امریکا) اسکناس یک دلاری، ادم، منحصر، عین همان، شماره یک
one _
پسوند: (شیمی)، دارای کتون [ketone [acetone

انگلیسی به فارسی

یک، تک، واحد، شخص، آدم، کسی، شخصی، یک واحد، یگانه،منحصر، عین همان، یکی، یکی از همان، متحد، عدد یک،یک عدد، شماره یک


انگلیسی به انگلیسی

پسوند ( suffix )
• : تعریف: a ketone, or a related or similar chemical compound containing oxygen.

- acetone
[ترجمه ترگمان] استون
[ترجمه گوگل] استون
- lactone
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] لاکتون
صفت ( adjective )
(1) تعریف: being single in number.
مشابه: single

- Sadly, out of the entire audience, only one person clapped.
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، بیرون از همه حضار فقط یک نفر کف زدند
[ترجمه گوگل] متأسفانه، از کل مخاطب، فقط یک نفر صدای لرزید

(2) تعریف: united; undivided.

- We are one in our opinion of the proposed changes.
[ترجمه ترگمان] ما یکی از نظرات خود در مورد تغییرات پیشنهادی هستیم
[ترجمه گوگل] ما در مورد تغییرات پیشنهادی خودمان هستیم

(3) تعریف: indicating a future, unspecified time.

- We agreed to have lunch one day next week.
[ترجمه ترگمان] توافق کردیم که یک روز هفته آینده نهار بخوریم
[ترجمه گوگل] ما توافق کردیم یک هفته دیگر ناهار بخوریم

(4) تعریف: the same; identical.

- All of his suits are of one color.
[ترجمه ترگمان] تمام کت و شلوارش یک رنگ است
[ترجمه گوگل] همه لباس هایش یک رنگ است

(5) تعریف: sole; only.
مشابه: single, sole, solitary, unique

- It was the one gift he hoped for.
[ترجمه ترگمان] این تنها هدیه ای بود که او امیدوار بود
[ترجمه گوگل] این یک هدیه است که او امیدوار بود
اسم ( noun )
عبارات: at one
(1) تعریف: the number represented by the Arabic numeral 1 and by the Roman numeral I.

(2) تعریف: the number that follows zero and precedes two in the sequence of cardinal numbers.

(3) تعریف: a single thing or person; unit.
مشابه: party, single

- That article is the one I was referring to.
[ترجمه ترگمان] این مقاله چیزی است که من به آن اشاره کردم
[ترجمه گوگل] این مقاله همان است که من به آن اشاره کردم

(4) تعریف: a bill worth one dollar; single.
مشابه: single

- I have a ten-dollar bill, but I need ones.
[ترجمه ترگمان] من یه اسکناس ده دلاری دارم ولی به یکی احتیاج دارم
[ترجمه گوگل] من یک لایحه ده دلار دارم، اما من نیاز به آنها دارم
ضمیر ( pronoun )
(1) تعریف: a person or object that is unspecified but is mentioned as a single member of a group or class.

- The cookies looked delicious, so I had to try one.
[ترجمه ترگمان] کلوچه ها خوش مزه به نظر می رسیدند برای همین مجبور شدم یکی رو امتحان کنم
[ترجمه گوگل] کوکی ها خوشمزه بودند، بنابراین من مجبور بودم یکی را امتحان کنم

(2) تعریف: an unspecified person or any person.

- One can't be right all the time.
[ترجمه ترگمان] همیشه حق با تو نیست
[ترجمه گوگل] نمیتوان همه زمانها درست باشد
- Can one get a passport in only two weeks?
[ترجمه ترگمان] فقط دو هفته میشه یه پاسپورت بگیریم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توان یک گذرنامه را فقط در دو هفته دریافت کرد؟
- One should try to be quiet in a library.
[ترجمه ترگمان] یکی باید سعی کنه تو یه کتابخونه ساکت باشه
[ترجمه گوگل] باید سعی کنید در یک کتابخانه آرام باشید

• number 1; particular person or thing
being 1 in number; single; same, unified; only; happening at a particular unspecified time in the past (or future)
any person; any person or thing in a particular group

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] تک، یک
[ریاضیات] یک

مترادف و متضاد

آدم (اسم)
adam, man, person, one, fellow, bloke, cove, gink, homo

شخص (اسم)
subject, figure, man, person, one, fellow, cove, gink, wight, guy, varmint, specimen, dude, individual, geezer, human

واحد (اسم)
measure, one, unit, unity, monad, plank, module

یک عدد (اسم)
one

یک واحد (اسم)
one

شخصی (اسم)
one, persona

شماره یک (اسم)
one, unity

عدد یک (اسم)
one

یکی از همان (اسم)
one

یکی (صفت)
one

یگانه (صفت)
one, only, sole, unique

تک (صفت)
single, solitary, one, lone, odd, particular, individual, segregated, singular, solo

کسی (ضمير)
some, one, anybody, someone, somebody

یک ()
one

individual


Synonyms: alone, definite, different, lone, odd, one and only, only, particular, peculiar, precise, separate, single, singular, sole, solitary, special, specific, uncommon, unique


Antonyms: none


جملات نمونه

One early morning I saw him running.

یک صبح زود او را درحال دویدن دیدم.


Come again one day soon.

یکی از این روزها دوباره بیا.


She is one beautiful baby.

او واقعاً کودک زیبایی است.


one third

یک سوم


1. one (of them) sat down and the other went out of the room
یکی (از آنها) نشست و دیگری از اتاق بیرون رفت.

2. one after another
پی در پی،یکی پس از دیگری

3. one after the other, the billows rolled over the beach
امواج عظیم یکی پس از دیگری بر ساحل می خزید.

4. one afternoon toward sundown
یک روز بعدازظهر در حوالی غروب آفتاب

5. one blow of wind will topple the tree
یک وزش باد درخت را خواهد انداخت.

6. one board laps the other
یک تخته روی لبه ی تخته ی دیگر قرار می گیرد.

7. one book
یک کتاب

8. one brother worked hard and prospered and the other starved
یک برادر سخت کار کرد و موفق شد و دیگری گرسنگی خورد.

9. one can boast of pearl-like words
لاف از سخن چو در توان زد

10. one can die from an excess of alcohol in the bloodstream
زیادی الکل در رگ ها می تواند منجر به مرگ شود.

11. one can guess from the looks of it
از ظواهر امر می توان حدس زد.

12. one can not tell the future
آینده را نمی توان دانست.

13. one can pick up more stations with this radio
با این رادیو ایستگاه های بیشتری را می شود گرفت.

14. one cannot build without a plan
بدون نقشه نمی شود ساختمان ساخت.

15. one cannot but admire him
آدم نمی تواند از تحسین او خودداری کند.

16. one cannot describe you (god) for you are beyond description
نتوان وصف تو کردن که تو در وصف نگنجی

17. one cannot learn if one is hungry and everything
آدم گرسنه و غیره نمی تواند چیز یاد بگیرد.

18. one can't quarrel with his statements -- he is telling the truth
از اظهارات او نمی شود ایراد گرفت چون راست می گوید.

19. one could see the effects of starvation and disease in her face
پیامدهای گرسنگی و بیماری در چهره ی او نمایان بود.

20. one day he is friendly; the next day he is remote
یک روز رفتارش دوستانه است و روز بعد سرد و بیگانه.

21. one day in a public bath, an aromatic paste. . .
گلی خوشبوی در حمام روزی. . .

22. one day in khordad
روزی در خرداد ماه

23. one day in the near future
روزی در آینده ی نزدیک

24. one day my father chastised me with his belt
یک روز پدرم مرا با کمربندش ادب کرد.

25. one diligent worker is better than two negligent ones
یک کارگر پرکار بهتر از دو کارگر مسامحه کار است.

26. one early morning i saw him running
یک صبح زود او را در حال دویدن دیدم.

27. one end of the bridge abutted on the sidewalk
یک طرف پل به پیاده رو متصل بود.

28. one estimate puts the tab at 10 million
برحسب یکی از تخمین ها کل هزینه ده میلیون برآورد می شود.

29. one good turn deserves another
کار نیک را باید با کار نیک جبران کرد.

30. one hour, five minutes, and 25 seconds
یک ساعت و پنج دقیقه و 25 ثانیه

31. one hundred dollars or an equivalent amount in rials
صد دلار یا مبلغ برابر آن به ریال

32. one hundred kilometers per hour
صد کیلومتر در ساعت

33. one in ten will fail
از هر ده نفر یکی مردود خواهد شد.

34. one leaf of the window was open
یک لنگه ی پنجره باز بود.

35. one mangy goat makes the whole flock mangy
یک بز گر گله را گر می کند

36. one might rather say that . . .
به درستی می توان گفت که . . .

37. one might tag this book "traditional"
این کتاب را می شود "سنتی " نامید.

38. one more wisecrack out of you and you are out of here!
اگر یک متلک دیگر بگویی از این جا اخراج خواهی شد!

39. one must always be ready
آدم باید همیشه آماده باشد.

40. one must be a saint to be able to get along with this woman!
آدم باید امام زاده باشد تا بتواند با این زن بسازد!

41. one must be ready for one's hour
آدم باید برای مرگ خود آماده باشد.

42. one must hood the young hawk early in its training
در اوائل دست آموزی جوجه بازهای شکاری باید به آنها چشم بند زد.

43. one must listen to the dictates of one's conscience
آدم باید به ندای وجدان خود گوش فرا دهد.

44. one must respect most of the proprieties of one's society
انسان باید اکثر عرف های جامعه ی خود را قبول کند.

45. one nation indivisible
یک ملت جدایی ناپذیر

46. one nineteenth of the money
یک نوزدهم آن پول

47. one o'clock
ساعت یک

48. one o'clock sharp
درست سر ساعت یک

49. one of america's most famous humorists
یکی از شهره ترین شوخگران امریکا

50. one of ben jonson's plays
یکی از نمایشنامه های بن جانسون

51. one of christ's disciples
یکی از حواریون مسیح

52. one of christ's disciples denied him three times
یکی از حواریون عیسی سه بار او را تکذیب کرد.

53. one of clinton's boosters
یکی از پشتیبانان کلینتون

54. one of dr. kashani's new cases
یکی از مراجعین (یا بیماران) جدید دکتر کاشانی

55. one of hedayat's last writings
یکی از آخرین نوشته های هدایت

56. one of her bags was lost
یکی از جامه دان هایش گم شد.

57. one of her chief enjoyments
یکی از سرگرمی های عمده ی او

58. one of her few poems
یکی از اشعار انگشت شمار او

59. one of her last paintings
یکی از آخرین نقاشی های او

60. one of her old flames
یکی از عشاق قدیمی او

61. one of her satirical sketches
یکی از آثار کوتاه و طنزآمیز او

62. one of his brother's daughers
یکی از دخترهای برادرش

63. one of his buddies
یکی از رفقای او

64. one of his confidants
یکی از رازداران (معتمدین) او

65. one of his fellows in crime
یکی از همدستان او در تبهکاری

66. one of his highest aspirations was to become an astronaut
یکی از بزرگترین آرزوهایش این بود که کیهان نورد بشود.

67. one of his men carried his suitcases
یکی از مستخدمانش چمدان های او را حمل می کرد.

68. one of his most fanatical followers
یکی از تندروترین طرفداران او

69. one of his political foes
یکی از دشمنان سیاسی او

70. one of hitler's ardent followers
یکی از پیروان تندوتیز هیتلر

one book

یک کتاب


from one place to another

از یک جا به جای دیگر


Only one person came.

فقط یک نفر آمد.


one o'clock

ساعت یک


We are all of one voice.

همه یک زبان هستیم.


the one solution to this problem

یگانه راه حل این مسئله


She is the one person I trust.

او تنها کسی است که به او اعتماد دارم.


one day in the near future

روزی در آینده‌ی نزدیک


one day in Khordad

روزی در خرداد


this is one hell of a lie!

این درست یک دروغ محض است!


One of us is going to die.

یکی از ما خواهد مرد.


One must always be ready.

آدم باید همیشه آماده باشد.


what else can one do?

انسان چه کار دیگری می‌تواند بکند؟


Among the dead was one Karim Abbassy.

در میان مردگان شخصی به نام کریم عباسی وجود داشت.


One should love one's neighbors.

انسان باید نسبت به همسایگان خود مهر بورزد.


They rent a house, but I own one.

آن‌ها خانه اجاره می‌کنند؛ ولی من از خودم خانه دارم.


Do you have books? I would like to borrow one.

کتاب داری؟ دلم می‌خواهد یکی (از تو) قرض کنم.


Which apple do you want? the one that is on the table.

کدام سیب را می‌خواهی؟ آن که روی میز است.


He can't tell one tree from another.

او نمی‌تواند یک درخت را از دیگری تشخیص بدهد.


One of them went west, the other went east.

یکی از آن‌ها به غرب رفت و دیگری به شرق.


I for one think he is lying.

من یکی فکر می‌کنم که او دروغ می‌گوید.


For one thing, it is still raining.

از طرفی هنوز هم دارد باران می‌آید.


She is accountant and secretary all in one.

او هم حسابدار است هم منشی.


He was welcome by one and all.

همه به او خوش آمد گفتند.


اصطلاحات

with one accord

با یکدلی


all one

علی‌السویه، بی‌تفاوت، فرقی ندارد، بدون اهمیت


at one

همدل، متوافق، متفق، یک‌دل و یک زبان، متحد


be one up on someone

یکی جلو بودن از کسی، یکی طلبکار بودن


for one

به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی


in one (or all in one)

روی‌هم، جمعاً، هم- هم


one after another

یکی پس از دیگری، پشت سر هم


one and all

همه، همه‌کس


one another

همدیگر، یکدیگر


one by one

یکی پس از دیگری، یکی‌یکی، منفرداً، سوا‌سوا


one can't be in two places at once

(آدم نمی‌تواند در آن واحد در دو جا باشد) با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را بلند کرد


one day at a time

کم‌کم، به‌تدریج، روزبه‌روز


one for all and all for one

(همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش


one good turn deserves another

با کسانی که به تو نیکی کرده‌اند نیکی کن


one is innocent until proven guilty

تا گناه کسی اثبات نشده است، بی‌گناه است


one of those things

یکی از آن چیزها (ی احتراز‌ناپذیر یا تغییر‌ناپذیر و غیره)


one rotten apple spoils the barrel

(یک سیب گندیده جعبه‌ی سیب را فاسد می‌کند) یک بز گر گله را گر می‌کند


one swallow does not make a summer

با یک گل بهار نمی‌شود


the One

خداوند، خدای یکتا


پیشنهاد کاربران

یک

واحد مطلق، خدای واحد مطلق ( در الهیات )

یک، یکی دیگه

کسی

یکی

یکی از
as one Indian observer has put it : همان طور که یکی از ناظران هندی گفته است

به معنای �برگزیده� هم هست

. He's the one
اون برگزیده هست.

one
بر پایهء یِک بایستی شمارهء :
۱۱ بشود : یک دَه ولی ما می گوییم : یازدَه
یازدَه : یاز - دَه
ya z , yanz , yan
یان یا یاز یا یانز مانند شانز در شانزده هم ریشه با :
انگلیسی : one
آلمانی : Eins



یک، یگانه، واحد و. . . . .

1

لغت one تغییر یافته ی واحد است .


one's goose is cooked = یقین کامل به دردسر افتادن، لو رفتن، شکست خوردن

1 - sounds like my goose is cooked, cops are tracking the location, l can't run anywhere

بنظر میرسه گاوم زایید، پلیس ها دارند موقعیتم رو ردیابی میکنند، نمیتونم جایی فرار کنم

2 - he is a real damn prick، your goose is
cooked, stop gambling with him

او یه عوضی به تمام عیار است، گاوت زایید، قمار رو تمومش کن

One's goose is cooked = گاو شخص زاییده ( افتاده تو هچل )


1 - apparently our goose is cocked, cops tracking the location where we are now,

ظاهرا گاومون زاییده، پلیس ها دارند موقعیتم مان را ردیابی میکنند

2 - Goddammit! he is being paid for CIA, my goose is cooked, nowhere to run

لعنت بهش! او جاسوس سیا است، گاوم زاییده، راهی به فرار نیست

ضمیر one به معنای یکی
معادل فارسی ضمیر one یکی است. زمانی که به چیزی یا کسی از قبل اشاره شده باشد و یا مخاطب از آن مطلع است، از این ضمیر استفاده می شود. مهم ترین نقش این ضمیر جلوگیری از تکرار یک اسم است. مثال:
. which cupcake would you like? the one in the front ( کدام کیک فنجانی را میخواهی؟ آن یکی که در جلو است. )
?which one would you like ( کدام یکی را می خواهی؟ )

ضمیر one به معنای کسی
ضمیر one در مفهوم کسی اشاره دارد به فرد خاصی که عمل بخصوصی را انجام داده و یا از ویژگی بخصوصی برخوردار است. مثال:
. he is the one who killed my brother ( او کسی است که برادر مرا کشت. )

صفت one به معنای یک
معادل فارسی صفت one یک است. این صفت به معنای عدد 1، عددی که قبل از 2 و بعد از 0 است و یک عدد فرد محسوب می شود. مثال:
zero, one, two ( صفر، یک، دو )
- قبل از یک واحد سنجش برای تاکید. مثال:
one hundred and ninety - one people ( یک صد و نود و یک نفر )
- اشاره به فردی یا چیزی بخصوص عضوی از یک گروه. مثال:
. one of our daughters just got married ( یکی از دخترهای ما تازه ازدواج کرده است. )

حرف تعیین کننده one به معنای تنها
واژه one به عنوان یک تخصیصگر، به معنای تنها است. one در این مفهوم برای تاکید کردن بر موضوعی بکار می رود. مثال:
. he's the one person you can rely on in an emergency ( او تنها کسی است که در شرایط اضطراری می توانی ( به او ) اعتماد کنی. )

حرف تعیین کننده one به معنای یک
حرف تعیین کننده one در مفهوم یک برای اشاره به مناسبتی بخصوص اما در زمانی نامشخص بکار می رود. مثال:
. i'd like to go skiing one christmas ( دوست دارم در یک کریسمس به اسکی بروم. )

منبع: سایت بیاموز

پشماش ریخت/فکش افتاد/دهنش وا موند از تعجب
ولی فکش افتاد یعنی به خاطر این تعجب کرد که یکی خواسته اونو ضایع کنه. تعجب کسی که اینکه روش کم شده بود منظوره


کلمات دیگر: