کلمه جو
صفحه اصلی

nick


معنی : شکستگی، دندانه، شکاف، شکستن، دندانه دندانه کردن، غافلگیر کردن
معانی دیگر : (دندانه ی کوچکی که با چاقو روی چوب خط ایجاد می کنند و هر چیز شبیه آن) دندانه، خراش، بریدگی، خط، چاک، (چینی و شیشه) پریدگی، لب پریدگی، (فلز) تورفتگی، قری، لب پریده کردن، توانداختن، شکافدار کردن، خراش دادن، (چوب خط را) خط انداختن، دندانه دار کردن، چاکدار کردن، زخم سطحی ایجاد کردن، به طور سطحی اصابت کردن، (خودمانی) جریمه کردن، مجنون کردن، گران فروختن، تقلب کردن، تیغ زدن، (انگلیس - خودمانی) زندان، هلفدانی، حدس دقیق زدن، بموقع زدن یا گرفتن، (انگلیس - خودمانی) بازداشت کردن، توقیف کردن، (انگلیس - خودمانی) دزدیدن، بالاکشیدن، بلند کردن، کش رفتن، اسم خاص مذکر، موقع بحرانی، سربزنگاه

انگلیسی به فارسی

شکستگی، شکاف، دندانه، موقع بحرانی، سربزنگاه،دندانه دندانه کردن، شکستن


نیک، شکاف، دندانه، شکستگی، دندانه دندانه کردن، شکستن، غافلگیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

• small cut; chip; notch; jail (british slang); pinch, steal (british)
cut slightly; chip; make a notch in; steal, pinch (british slang); demand price; arrest (british slang)
if you nick something, you make a small cut into the surface of it.
a nick is a small cut made in the surface of something.
if someone nicks something, they steal it; an informal word.
if something is achieved in the nick of time, it is achieved successfully, but at the last possible moment; an informal expression.

اسم ( noun )
عبارات: in the nick of time
(1) تعریف: a shallow cut, notch, or chip in a surface.
مترادف: notch
مشابه: chip, cut, dent, gash, gouge, graze, score, scrape, scratch

- His made a nick in the table with his knife.
[ترجمه ترگمان] نیک با کاردش به میز اشاره کرد
[ترجمه گوگل] او با استفاده از چاقو خودش را در جدول گذاشت

(2) تعریف: (chiefly British; informal) prison or police station (prec. by "the").

- You'll end up in the nick if you're not careful.
[ترجمه ترگمان] اگر مراقب نباشی تو نیک خواهی شد
[ترجمه گوگل] اگر نگران نباشید، در نیک به پایان می رسد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nicks, nicking, nicked
(1) تعریف: to make a shallow cut, notch, or chip in.
مترادف: cut
مشابه: chip, graze, groove, notch, score

- He nicked his chin with the razor.
[ترجمه ترگمان] با تیغ ریش خود را سوراخ کرد
[ترجمه گوگل] او چانه اش را با تیغ تیز کرد

(2) تعریف: to graze or hit so as to make a superficial injury.
مترادف: graze
مشابه: scrape

- A bullet nicked his shoulder.
[ترجمه ترگمان] یک گلوله شانه اش را سوراخ کرد
[ترجمه گوگل] یک گلوله شانه اش را نابود کرد

(3) تعریف: (chiefly British; informal) to steal.

- He nicked my wallet!
[ترجمه ترگمان] ! کیف پولم رو پاره کرد
[ترجمه گوگل] او کیف پول من را نابود کرد!

(4) تعریف: (chiefly British; slang) of the police, to arrest (someone) for an illegal act.

- The police nicked him for forgery.
[ترجمه ترگمان] پلیس او را به جرم جعل سرقت کرده است
[ترجمه گوگل] پلیس او را به خاطر جعل جعل کرد

مترادف و متضاد

شکستگی (اسم)
fracture, break, fraction, decrepitude, nick

دندانه (اسم)
tine, peg, leaf, dent, cog, nick, cam, tooth, indentation, serration, jag, denticle

شکاف (اسم)
crack, fracture, break, hiatus, breach, cut, incision, gap, craze, chap, split, flaw, chink, slot, notch, fraction, nick, breakthrough, seam, slit, slash, chasm, chine, suture, crevice, rip, cleft, rake, hair crack, interstice, scar, stoma

شکستن (فعل)
fracture, chop, break, disobey, deflect, refract, shatter, stave, violate, cleave, fraction, nick, knap, pip, smite, crackle, infract

دندانه دندانه کردن (فعل)
nick

غافلگیر کردن (فعل)
surprise, nick, steal up

chip, scratch


Synonyms: cut, damage, dent, dint, indent, jag, knock, mark, mill, notch, scar, score, slit


جملات نمونه

1. to nick a plate
بشقاب را لب پریده کردن

2. to nick a stick of wood
چوب را خطدار کردن

3. in the nick of time
درست بموقع،سربزنگاه،سروقت،درست بهنگام

4. the razor has a bad nick
تیغ ریش تراشی دندانه ی بدی دارد.

5. Nick finished what he was saying and jumped down from the platform.
[ترجمه ترگمان]نیک جمله اش را تمام کرد و از سکو پایین پرید
[ترجمه گوگل]نیک چیزی را که او گفته بود به پایان رساند و از پلت فرم پایین رفت

6. Nick rolled down his window and spat.
[ترجمه ترگمان]نیک از پنجره پایین غلتید و تف کرد
[ترجمه گوگل]نیک پنجره ی پنجره اش را بریده و نفس می کشد

7. Make a nick in the cloth with the scissors.
[ترجمه ترگمان] یه نیک رو با قیچی درست کن
[ترجمه گوگل]با استفاده از قیچی، یک نکته را در پارچه بردارید

8. Nick Faldo was beaten by Peter Baker in a play-off.
[ترجمه ترگمان]نیک Faldo \"توسط\" پیتر بیکر \"توسط\" پ بی - - ی - - ت - - ر \"کتک خورد\"
[ترجمه گوگل]نیک فالدو توسط پیتر بیکر در یک بازی پیروز شد

9. Nick was comfortably ensconced in front of the TV set.
[ترجمه ترگمان]نیک به راحتی در جلوی تلویزیون نشسته بود
[ترجمه گوگل]نیک به راحتی در مقابل تلویزیون قرار گرفت

10. Nick has always been good at finding cheap flights.
[ترجمه ترگمان]نیک در یافتن پروازهای ارزان همیشه خوب بوده است
[ترجمه گوگل]نیک همیشه در جستجوی پروازهای ارزان قیمت بوده است

11. Nick seemed very pleasant on the phone.
[ترجمه ترگمان]نیک از تلفن خیلی خوشحال به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]نیک به نظر تلفن بسیار دلپذیر بود

12. Come on, Nick, shake a leg or we'll never be ready in time.
[ترجمه ترگمان]بیا نیک، یه پاشو تکون بده وگرنه هیچ وقت آماده نخواهیم بود
[ترجمه گوگل]بیا، نیک، پا را لرزاند یا ما هرگز در زمان آماده نیستیم

13. Nick sounds like a nice guy.
[ترجمه ترگمان] نیک \"بنظر آدم خوبی میاد\"
[ترجمه گوگل]نیک به نظر می رسد یک پسر خوب است

14. I'm sorry, Nick, I got waylaid.
[ترجمه ترگمان] معذرت می خوام، \"نیک\"، سر راه اومدم
[ترجمه گوگل]من متاسفم، نیک، من روحانی شده

15. Five months after Nick had left her, she married another man on the rebound.
[ترجمه ترگمان]پنج ماه بعد از اینکه نیک او را ترک کرد با یک مرد دیگر ازدواج کرد
[ترجمه گوگل]پنج ماه پس از آنکه نیک او را ترک کرد، او با یک مرد دیگر ازدواج کرد

16. We got there just in the nick of time.
[ترجمه ترگمان] درست سر موقع رسیدیم
[ترجمه گوگل]ما فقط در لحظه ای از آنجا آمده ایم

The cup had many nicks.

فنجان لب‌پریدگی‌های زیادی داشت.


The razor has a bad nick.

تیغ ریش‌تراشی دندانه‌ی بدی دارد.


to nick a plate

بشقاب را لب‌پریده‌کردن


to nick a stick of wood

چوب را خطدار کردن


The bullet nicked his leg.

گلوله به‌طور سطحی به رانش اصابت کرد.


He nicked himself while shaving.

او موقع ریش‌تراشی صورت خود را کمی برید.


the shopkeeper who regularly nicked his elderly customers

مغازه‌داری که پیوسته مشتریان سالخورده‌ی خود را تیغ می‌زد


اصطلاحات

in the nick of time

درست به‌موقع، سربزنگاه، سروقت، درست به‌هنگام


پیشنهاد کاربران

prison . زندان

To nick someone means to cut them slightly with a sharp object.
for example:
While cutting the carrots, the cook nicked his finger with the edge of his knife.

خراش ایجاد کردن ( مثلا موقع اصلاح )

دزدیدن

شکاف شکستن

یه اسم پسرونه اس

بعضی مواقع
nick
به عنوان
a network interface card
استفاده میشه که میشه کارت رابط کاربری شبکه

در جواب حسین باید بگم که اونی که میگی nic عه و k نداره

بُرِشَکیدَن = ( بُریدن => بُرش ک = بُرشکیدن )
I nicked my chin while I was shaving.
موقع اصصلاح، خودمو برشکیدم.



کلمات دیگر: