کلمه جو
صفحه اصلی

patient


معنی : مریض، بیمار، شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری
معانی دیگر : شکیب، ناشتاب، خوددار، پرتحمل، پر حوصله، با گذشت، حاکی از صبر، صبورانه، پرپشتکار، ساعی، کوشا، پر استقامت، مشتری پزشک، (نادر) غیر فعال، کنش گیر، منفعل، رام، وارفته، (قدیمی) دردمند، رنجکش، پذیرش

انگلیسی به فارسی

شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری، پذیرش، بیمار، مریض


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a person or animal undergoing medical treatment.
مترادف: case
مشابه: client, inmate, invalid, outpatient, victim

- The patient listened carefully to the doctor's explanation.
[ترجمه امین رضا کمالی] بیمار با دقت به توضیح دکتر گوش کرد
[ترجمه 🦋] - بیمار با دقت به توضیحات پزشک گوش فرا داد
[ترجمه Tiam] بیمار بادقت به توضیحات پزشک گوش داد.
[ترجمه ترگمان] بیمار با دقت به توضیحات دکتر گوش می داد
[ترجمه گوگل] بیمار به دقت به توضیح دکتر گوش داد
- The dentist's waiting room was filled with patients.
[ترجمه آراز فرشباف] اتاق انتظار آن دندان پزشک پر از بیماران بود.
[ترجمه محمد ارشاد کوهی] اتاق دندان پزشک با بیماران کامل شده بود
[ترجمه 🦋] اتاق انتظار دندانپزشک پر از بیماران شد
[ترجمه Tiam] اتاق انتظار دندانپزشک پر از بیمار بود.
[ترجمه B] اتاق انتظاد دندان پزشک با بیماران پر شده بود یا اتاق انتظار دندان پزشک پر از بیمار بود.
[ترجمه ترگمان] اتاق انتظار The پر از بیماران بود
[ترجمه گوگل] اتاق انتظار دندانپزشک با بیماران پر شده است
صفت ( adjective )
مشتقات: patiently (adv.)
(1) تعریف: enduring misfortune, pain, or hardship calmly or without complaining.
مترادف: long-suffering, tolerant
متضاد: rebellious
مشابه: enduring, meek, philosophic, resigned, steadfast, stoic

- His parents were patient folks who calmly accepted what they believed was their lot in life.
[ترجمه امیررضا رحیم زاده] پدر و مادرش کسانی بودند که به آرامی آنچه را که باور داشتند در زندگی شان بود پذیرفته بودند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش کسانی بودند که به آرامی آنچه را که باور داشتند در زندگی شان بود پذیرفته بودند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش مردمی آرام بود که به آرامی قبول می کردند، آنها معتقد بودند که در زندگی آنها زیاد است

(2) تعریف: willing or able to wait calmly when faced with delay or obstacles, or when tempted to take immediate action.
مترادف: forbearing
متضاد: impatient
مشابه: calm, composed, cool, imperturbable, nonchalant, self-possessed, serene, unflappable

- Be patient. The bus will be here soon.
[ترجمه ترگمان] صبور باشید اتوبوس به زودی به اینجا خواهد رسید
[ترجمه گوگل] صبور باش اتوبوس به زودی در اینجا خواهد بود
- They wanted to marry right away, but they were patient and decided to wait.
[ترجمه ترگمان] آن ها می خواستند با او ازدواج کنند، اما بیمار بودند و تصمیم گرفتند منتظر بمانند
[ترجمه گوگل] آنها می خواستند ازدواج کنند، اما بیمار بودند و تصمیم گرفتند صبر کنند

(3) تعریف: steadily persevering; persisting.
مترادف: persevering, persistent
متضاد: impatient
مشابه: assiduous, determined, diligent, dogged, industrious, sedulous, staunch, tenacious, tireless

- She was remarkably patient in pursuing her goals.
[ترجمه ترگمان] او به طور قابل ملاحظه ای در پی گیری اهداف خود صبور بود
[ترجمه گوگل] او در دستیابی به اهدافش مؤثر بود

(4) تعریف: tolerant of others' shortcomings.
متضاد: impatient

- I was lucky to have a patient piano teacher.
[ترجمه سوگند تجری ] خوش شانس بودم که یک معلم صبور پیانو داشتم.
[ترجمه ترگمان] شانس آوردم که معلم پیانو صبور داشته باشم
[ترجمه گوگل] خوش شانس بودم که یک معلم پیانو داشتم
- If you would be more patient with her, she would not be so afraid of you.
[ترجمه ترگمان] اگه تو با اون بیشتر صبور بودی، اون از تو خیلی نمی ترسید
[ترجمه گوگل] اگر شما با او بیشتر صبور باشید، او از ترس شما نیست

(5) تعریف: having or showing forbearance when faced with opposition or challenge from others.

- The boss was patient and listened carefully to all the various objections to his proposal.
[ترجمه ترگمان] رئیس صبور بود و با دقت به همه مخالفت های مختلف با پیشنهاد او گوش می داد
[ترجمه گوگل] این رئیس صبور بود و با توجه به تمام اعتراضات مختلف به پیشنهادش گوش فرا داد

(6) تعریف: marked by patience.
متضاد: impatient

- Being a counselor requires patient listening.
[ترجمه ترگمان] مشاور بودن نیازمند گوش دادن به صبور است
[ترجمه گوگل] داشتن یک مشاور نیاز به گوش دادن به بیمار دارد
- She gave a patient response to the irate questioner in the audience.
[ترجمه ترگمان] او پاسخ بیمار را به \"سوال کننده خشمگین\" در میان حضار داد
[ترجمه گوگل] او یک پاسخ بیمار را به پرسشگر ارجح در مخاطب داد

• one who receives therapy or treatment (medical, psychiatric, etc.)
tolerant, forbearing, long-suffering
if you are patient, you are able to stay calm and not get annoyed, for example when you are waiting for something.
a patient is a person who is receiving medical treatment, or who is registered with a particular doctor.

مترادف و متضاد

مریض (اسم)
sick, valetudinarian, invalid, patient

بیمار (اسم)
sick, patient

شکیبا (صفت)
sturdy, hardy, enduring, tolerant, patient

بردبار (صفت)
meek, hardy, tolerant, patient

صبور (صفت)
patient

از روی بردباری (صفت)
patient

capable, willing to endure


Synonyms: accommodating, calm, composed, easy-going, enduring, even-tempered, forbearing, forgiving, gentle, imperturbable, indulgent, lenient, long-suffering, meek, mild, mild-tempered, persevering, persistent, philosophic, philosophical, quiet, resigned, self-possessed, serene, stoical, submissive, tolerant, tranquil, uncomplaining, understanding, unruffled, untiring


Antonyms: agitated, frustrated, impatient, intolerant, unwilling


person being treated for medical


Synonyms: problem case, convalescent, emergency, inmate, invalid, outpatient, shut-in, sick person, subject, sufferer, victim


Antonyms: doctor


جملات نمونه

1. patient negotiations
مذاکرات صبورانه

2. patient of
1- پر طاقت،پایدار،پراستقامت،تاب آور 2- معنی دار،دارای معنی بخصوص

3. a patient face
سیمای پرشکیبا

4. a patient in guarded condition
بیماری که در وضع وخیم و غیر قابل پیش بینی قرار دارد

5. a patient worker
یک کارگر پشتکار دار

6. the patient became unconscious
بیمار از هوش رفت.

7. the patient became worse
حال بیمار بدتر شد.

8. the patient doesn't look quite right
بیمار کاملا سالم به نظر نمی رسد.

9. the patient experienced chest pains again
بیمار دوباره احساس درد در سینه ی خود کرد.

10. the patient expressed his gratefulness to his doctor
مریض مراتب حق شناسی خود را به دکترش ابراز کرد.

11. the patient gained ground daily
بیمار روز به روز بهتر می شد.

12. the patient hemorrhaged to death
بیمار از شدت خونریزی مرد.

13. the patient is deficient in vitamin c
بیمار کمبود ویتامین ث دارد.

14. the patient is doing well
حال بیمار خوب است.

15. the patient is on her way to the theater
دارند بیمار را به اتاق عمل می برند.

16. the patient is passing blood
از بیمار خون می رود.

17. the patient is slipping fast
حال بیمار به سرعت بدتر می شود.

18. the patient is under continuous observation
بیمار دائما تحت مراقبت است.

19. the patient kept repeating his mother's name
بیمار مرتبا نام مادرش را تکرار می کرد.

20. the patient lay propped on two pillows
بیمار در حال تکیه دادن به دو متکا دراز کشیده بود.

21. the patient man listened to their insults and prayed
مرد پرتحمل به توهین های آنان گوش داد و دعا کرد.

22. the patient seems to be out of the woods
به نظر می رسد که بیمار از خطر جسته است.

23. the patient spoke with effort
بیمار با سختی حرف می زد.

24. the patient vomited blood and died
بیمار خون بالا آورد و مرد.

25. the patient wants the strength to walk
بیمار توانایی راه رفتن ندارد.

26. the patient was easier after the sedative
پس از (خوردن) مسکن،بیمار آرام تر شد.

27. the patient went through convulsions
بیمار دستخوش تشنج شد.

28. this patient is a goner
این مریض مردنی است.

29. this patient should be separated from the others
این بیمار را باید از دیگران مجزا کرد.

30. a disordered patient
بیمار روانی

31. a feverish patient
بیمار تب دار

32. a mental patient
بیمار روانی

33. a moribund patient
بیمار مردنی

34. a terminal patient
بیمار مردنی

35. an ambulatory patient
مریض قادر به راه رفتن

36. the cancer patient has gone into remission
بیمار سرطانی دوران بهبودی را می گذراند.

37. the cancer patient was heavily doped
بیمار سرطانی را سخت تحت تاثیر مواد مخدر قرار داده بودند.

38. the cancer patient wasted away and died
بیمار سرطانی نحیف شد و مرد.

39. to be patient
صبور بودن،شکیبیدن

40. today the patient seems very low
امروز بیمار خیلی بی رمق می نماید.

41. a heavily drugged patient
بیماری که به او مواد مخدر زیادی داده اند.

42. a salvaged cancer patient
بیمار سرطانی درمان شده

43. he asked the patient to rotate her eyes
از بیمار خواست که چشمانش را (در حدقه) بچرخاند.

44. nurses prepped the patient for surgery
پرستاران بیمار را برای جراحی آماده کردند.

45. to discharge a patient from the hospital
بیمار را از بیمارستان مرخص کردن

46. to inject the patient with penicillin
پنی سیلین به بیمار زدن

47. to palpate a patient for signs of liver inflammation
برای بررسی نشانه های آماس کبد (سینه ی بیمار را) لمس کردن

48. to refer a patient to a specialist
بیمار را نزد دکتر متخصص فرستادن

49. to undertake a patient
از بیمار پرستاری کردن

50. a lover must be patient and kind
عاشق باید بردبار و مهربان باشد.

51. before the operation, the patient was anesthetized
پیش از عمل جراحی بیمار را بیهوش کردند.

52. nurses cared for the patient night and day
پرستاران شب و روز از بیمار پرستاری می کردند.

53. the craftsman worked with patient effort
صنعتگر با کوشش و پشتکار کار می کرد.

54. the doctor asked the patient to disrobe
دکتر از بیمار خواست که لباس خود را دربیاورد.

55. the doctor asked the patient to recline on the bed
دکتر از بیمار خواست که روی تخت دراز بکشد.

56. the doctors declared the patient hopeless and she was sent home
دکترها اعلام کردند که بیمار خوب شدنی نیست و او را به منزل فرستادند.

57. the nurse held the patient by the hand and walked him around the room
پرستار دست بیمار راگرفت و او را دور اتاق راه برد.

58. the post-mortem showed that the patient died of a heart attack
کالبدشکافی نشان داد که بیمار در اثر حمله ی قلبی مرده است.

59. as the doctor had suspected, the patient had cancer
همانطور که دکتر حدس زده بود بیمار سرطان داشت.

60. the doctors' effort to save the patient
تلاش پزشکان برای نجات بیمار

61. the glazed eyes of the dying patient
چشمان بی حالت و غبار گرفته ی مریض در حال مرگ

62. any insult to the constitution of a patient suffering from tuberculosis
هر گونه افگار به بنیه ی بیمار مبتلا به سل

63. hysterical symptoms commonly serve to insulate the patient
نشانه های مرض هیستری معمولا به انزوای بیمار کمک می کند.

64. in the middle of the operation, the patient went into shock
در وسط عمل جراحی بیمار رفت توی شوک.

65. it is not possible to see the patient
دیدن بیمار ممکن نیست.

66. sorry, it is impossible to see the patient
متاسفانه ملاقات بیمار ممکن نیست.

67. the school of life taught him to be patient
مدرسه ی زندگی به او شکیبایی آموخت.

68. the endearing words of the nurse to the dying patient
سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

69. a low screen separated his bed from that of the other patient
دیواره ی کوتاهی بستر او را از بستر بیمار دیگر جدا می کرد.

Be patient, your turn will come too.

شکیبا باش نوبت تو هم خواهد رسید.


If you're patient, I'll turn sour grapes into "halva".

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم.


A lover must be patient and kind.

عاشق باید بردبار و مهربان باشد.


to be patient

صبور بودن، شکیبیدن


The patient man listened to their insults and prayed.

مرد صبور به توهین‌های آنان گوش داد و دعا کرد.


patient negotiations

مذاکرات صبورانه


a patient face

سیمای شکیبا


a patient worker

یک کارگر پشتکاردار


The craftsman worked with patient effort.

صنعتگر با کوشش و پشتکار کار می‌کرد.


This hospital has 500 patients.

این بیمارستان پانصد مریض دارد.


One of Mehri's patients brought her a bottle of rose water.

یکی از بیماران مهری برایش یک شیشه گلاب آورد.


اصطلاحات

patient of

1- پرطاقت، پایدار، پراستقامت، تاب‌آور 2- معنی‌دار، دارای معنی به‌خصوص


پیشنهاد کاربران

کسی که صبور است .
کسی که بردبار است .
کسی که از روی بردباری تصمیم می گیرد .
مریض و بیمار

به معنی صبر و شکیبایی هست. که در کتاب کانون زبان هم وجود دارد.

مریض_بیمار

مددجو

بیمار ناخوش احوال feel sick

شکیبا. . . . . صبور. . . . بردبار. . . با حوصله

صبور

با تأمل

مریض

A person or animal undergoing medical treat ment مریض و بیمار معنی اصلی

شکیبا یا صبور 😌😌😌😌😌
( means able to remain calm )


صبور و شکیبا در همه موارد

صبور. شکیبا

معنیnoun:مریض
معنیadjective:بردبار

صبر و حوصله

بیمار ، مریض


صبر و شکیبایی و بردبار

در دستور زبان ، به معنای "منفعل" که فاعل روش تاثیر میزاره
مثل : The room is cleand
The room در اینجا منفعل واقع شده ( Subject - > Patient )

بیمار 😷

مریضی . بیماری

کنش پذیر - مفعول

کسی که صبور است . . . .
کسی که با حوصله است. . . .

صابر و شکیبا.
بردبار.
صبور.
( ناخوش. مریض. بیمار )
گاهی هم تیمار

بردبار با حوصله

Patient means able to remain calm

صبر شکیبا . 🤗. . . . . . . . توانااا😼. . . . . . . . بیمارررر😷

Feel weak

کسی که صبرش زیاده باصبر

بیمار
صبور
و شکیبا

a person who is receiving medical treatment: I am a patient of Dr. Stephen’s

A person who is receiving medical treatment

A person who does not get angry quickly
صبور و بردبار
Patient≠ impatient
e. g : parents have to be patient
خانواده ( پدر و مادر ) باید صبور باشند

( adj ) صبور

being able to stay calm

کسی که از صبر و شکیبایی زیادی برخودار است.
صبور و شکیبا. . .

مهربان

مریض. بی حال

پشتکار پرتلاش

معمولا تو دو چیز کاربرد زیادی داره یکی که بخواد گفته شه شخصی بیمار یا مریضه و یکی دیگش میشه صبور بودن که توی کانون زبان به معنای صبور بودنه

Patient ( adj ) : Able to stay calm in problems
صبوری شکیبایی
Patient ( n ) : Someone who is getting medical treatment
بیمار

شکیبا، بردبار، بیمار، دردمند

با حوصله

با حوصله
صبور
بردبار
مریض و بیمار

بیمار، مریض
Patiant zero: اولین بیمار یه مریضی
Coronavirus `patiant zero

به معنای فروتن

صبور , بیمار

- معنی کلمه ( Patient ) بیمار . مریض \ کسی که وقتی مریض میشه به دیدن دکتر میره \ A man or woman that when get ill ness go to visit*اگه این کلمه در کتاب زبان صفهه ( 17 ) البته T15 ویا در T16 صفهه ( 2 ) باشه . درسته - موفق باشید


این کلمه دو معنای متفاوت داره
اگه verbباشه معنی مریض و
کسیو میده که وقتی مریض میشه
میره پیش دکتر، اما adjectiveاش
که در کتاب ریچ 1 کانون زبان ایران
هم اومده و از ما خواسته شده به
معنی صبور، شکیبا و بردباره.

لایک فراموش نشه😉

در جایی منظور مریض و درجاتی یعنی صبور به جمله باید دقت کرد لایک کنید🥰

در زبانشناسی patient به معنی :پذیرا" می باشد


کلمات دیگر: