صفت ( adjective )
حالات: nicer, nicest
مشتقات: nicely (adv.), niceness (n.)
• (1) تعریف: agreeable; attractive.
• مترادف: agreeable, attractive, pleasant
• متضاد: mean, nasty
• مشابه: charming, likable, personable, seemly, sweet, winning, winsome
- She trusted him because he had a nice face.
[ترجمه nazanin] او به آن اعتماد کرد زیرا او چهره دلنشینی داشت
[ترجمه امیر] خوب، خیلی خوب
[ترجمه ترگمان] او به او اعتماد داشت، چون صورت قشنگی داشت
[ترجمه گوگل] او به او اعتماد کرد زیرا او چهره خوبی داشت
- The hotel looked a bit rundown from the outside, but it was really very nice.
[ترجمه ترگمان] هتل کمی از بیرون به نظر می رسید، اما خیلی خوب بود
[ترجمه گوگل] این هتل از خارج بیرون زد، اما بسیار خوب بود
• (2) تعریف: enjoyable; pleasant.
• مترادف: delightful, enjoyable, good
• متضاد: unpleasant
• مشابه: cool, pleasant, pleasing, pleasurable, swell
- I hope you have a nice time at your sister's.
[ترجمه سامی] امیدوارم زمان هوبی در کنار خواهرتان داشته باشی
[ترجمه ترگمان] امیدوارم زمان خوبی برای خواهرت داشته باشی
[ترجمه گوگل] امیدوارم زمان خوبی در خواهرتان داشته باشید
• (3) تعریف: thoughtful of others; courteous; kind.
• مترادف: considerate, courteous, gracious, kind, polite, well-mannered
• متضاد: nasty, rough, unrefined
• مشابه: amiable, decent, decorous, fine, genteel, refined, respectable, seemly, well-bred
- It was nice of her to visit me in the hospital.
[ترجمه ترگمان] خیلی خوب بود که او مرا در بیمارستان ملاقات می کرد
[ترجمه گوگل] از او خوشش نیامد که مرا در بیمارستان ببیند
- He is a very nice man, always offering to help and always willing to listen.
[ترجمه ترگمان] او مرد بسیار خوبی است، همیشه پیشنهاد کمک می کند و همیشه مایل است که گوش بدهد
[ترجمه گوگل] او یک مرد بسیار خوب است، همیشه برای کمک و همیشه مایل به گوش دادن است
• (4) تعریف: showing a high degree of skill or craftsmanship.
• مترادف: fine, skillful
• مشابه: adept, clever, exquisite, painstaking
- They're expensive shoes but they show nice handiwork.
[ترجمه ترگمان] آن ها کفش های گران قیمت هستند، اما کاره ای خوب را نشان می دهند
[ترجمه گوگل] آنها کفش های گرانبها هستند، اما دست نشانده خوبی دارند
• (5) تعریف: of good reputation; virtuous.
• مترادف: good, respectable, virtuous
• متضاد: nasty, rotten
• مشابه: decent, proper
- They wanted their daughter to marry a nice boy, not one of these ruffians.
[ترجمه ترگمان] آن ها می خواستند دخترشان با یک پسر خوب ازدواج کنند، نه یکی از این حرامی ها
[ترجمه گوگل] آنها می خواستند دخترشان با یک پسر خوب ازدواج کنند، نه یکی از این خرافات
• (6) تعریف: of great subtlety or fineness.
• مترادف: fine, subtle
• متضاد: rough
• مشابه: clever, delicate, discernible, discriminable
- There is a nice distinction between these two things that many people miss.
[ترجمه ترگمان] تمایزی میان این دو چیز وجود دارد که بسیاری از مردم آن را از دست می دهند
[ترجمه گوگل] تمایزی خوب بین این دو چیز که بسیاری از مردم از دست می دهند وجود دارد