کلمه جو
صفحه اصلی

nominal


معنی : صوری، جزئی، کم قیمت، اسمی
معانی دیگر : وابسته به یا مشتمل بر نام یا نام گذاری، نامی، نامانه، اسما (نه واقعا)، ظاهری، سطحی، ناچیز، اندک، کم، (دستور زبان) وابسته به اسم، اسمواره، نامواره، سازه ی اسمی

انگلیسی به فارسی

اسمی


اسمی، صوری، جزئی، کم قیمت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: in name alone.
مترادف: titular
متضاد: actual, real
مشابه: ostensible, putative, so-called, theoretical, token

- The former colony was given nominal independence but had no real government of its own.
[ترجمه کوثر طاهریان] به مستعمره سابق استقلال ظاهری داده شده بود اما دولت واقعی خودش را نداشت
[ترجمه ترگمان] این مستعمره سابق استقلال اسمی داشت، اما هیچ دولت واقعی از خود نداشت
[ترجمه گوگل] مستعمره سابق به استقلال اسمی داده شد اما دولت واقعی خود را نداشت
- He's a nominal member of the church.
[ترجمه ترگمان] عضو nominal کلیسا است
[ترجمه گوگل] او یک عضو اسمی کلیسا است
- As nominal governor of the state, she had no real power.
[ترجمه ترگمان] به عنوان فرماندار رسمی ایالت، اون قدرت واقعی نداره
[ترجمه گوگل] او به عنوان حاکم اسمی ایالت، قدرت واقعی نداشت

(2) تعریف: small or unimportant.
مترادف: insignificant, slight, small, token, trifling
متضاد: considerable
مشابه: inconsequential, minor, moderate, modest, negligible, paltry

- Membership requires only a nominal contribution.
[ترجمه زهرا رحمانی] عضویت تنها به مشارکت جزیی نیاز دارد.
[ترجمه ترگمان] عضویت تنها نیازمند مشارکت نامی است
[ترجمه گوگل] عضویت فقط به سهم اسمی نیاز دارد

(3) تعریف: of, denoting, like, having, or providing a name.
مشابه: titular

(4) تعریف: in grammar, of or involving nouns or noun phrases.

• relating to or being a name; relating to or being a noun (grammar); very small; token; in name only, so-called
you use nominal to describe a position or characteristic which someone or something is supposed to have but which it does not have in reality.
a nominal price or sum of money is very small in comparison with the real cost or value of the thing you are buying or selling.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اسمی
[برق و الکترونیک] نامی، اسمی
[زمین شناسی] اسمی،لفظی
[حقوق] اسمی، صوری، سمبولیک
[ریاضیات] اسمی، صوری
[آمار] اسمی

مترادف و متضاد

صوری (صفت)
exterior, formal, simulated, superficial, ostensible, nominal, simulative, factitious, factitive

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

کم قیمت (صفت)
light, nominal

اسمی (صفت)
nominal, onomastic, substantival

supposed, theoretical


Synonyms: alleged, apparent, as advertised, formal, given, honorary, in effect only, in name only, mentioned, named, ostensible, pretended, professed, puppet, purported, seeming, self-styled, simple, so-called, stated, suggested, titular


Antonyms: actual, real, true


insignificant


Synonyms: cheap, inconsiderable, inexpensive, low, low-priced, meaningless, minimal, small, symbolic, token, trifling, trivial, unnecessary


Antonyms: important, significant


جملات نمونه

1. nominal lists of priests
فهرست نام کشیشان

2. a nominal christian
مسیحی اسمی

3. a nominal fee
مبلغ ناچیز

4. a nominal leader
رهبر ظاهری

5. the intrinsic value of a gold coin is usually less than its nominal value
ارزش واقعی یک سکه ی طلا (ارزش فلز آن) معمولا از ارزش اسمی آن کمتر است.

6. She is only the nominal chairman: the real work is done by somebody else.
[ترجمه ترگمان]او تنها رئیس اسمی است: کار واقعی توسط شخص دیگری انجام می شود
[ترجمه گوگل]او تنها رئیس اسمی است: کار واقعی توسط شخص دیگری انجام می شود

7. The shares were sold for well below their nominal value.
[ترجمه ترگمان]سهام به خوبی به ارزش اسمی خود فروخته شدند
[ترجمه گوگل]سهام به خوبی تحت ارزش اسمی آنها فروخته شد

8. A nominal charge is made for use of the tennis courts.
[ترجمه زهرا رحمانی] یک هزینه ی جزیی برای استفاده از زمین های تنیس گرفته می شود.
[ترجمه ترگمان]هزینه اسمی برای استفاده از زمین های تنیس صورت می گیرد
[ترجمه گوگل]هزینه اسمی برای استفاده از زمین های تنیس ساخته شده است

9. She's the nominal head of our college - the real work is done by her deputy.
[ترجمه ترگمان]او رئیس اسمی کالج ما است - کار واقعی توسط معاون او انجام شده است
[ترجمه گوگل]او رئیس اسمی کالج ما است - کار واقعی توسط معاون وی انجام می شود

10. We had to pay a nominal fee to join the club.
[ترجمه ترگمان]ما باید یه هزینه معمولی برای ملحق شدن به کلوپ داشته باشیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور به پرداخت اسمی برای پیوستن به باشگاه شدیم

11. We make a nominal charge for use of the tennis courts.
[ترجمه ترگمان]ما مسئول استفاده از زمین های تنیس هستیم
[ترجمه گوگل]ما هزینه اسمی برای استفاده از زمین های تنیس می پردازیم

12. The charge of the box lunch was nominal.
[ترجمه ترگمان]بار ناهار باکس اسمی بود
[ترجمه گوگل]شارژ ناهار جعبه اسمی بود

13. This service is available at a nominal charge.
[ترجمه ترگمان]این سرویس در یک شارژ اسمی موجود است
[ترجمه گوگل]این سرویس با هزینه اسمی در دسترس است

14. We only pay a nominal rent.
[ترجمه ترگمان]ما فقط یه اجاره ظاهری میدیم
[ترجمه گوگل]ما فقط اجاره اسمی را پرداخت میکنیم

15. She charged only a nominal fee for her work.
[ترجمه ترگمان]او فقط برای کار خود یک هزینه اسمی مطالبه کرد
[ترجمه گوگل]او تنها هزینه اسمی برای کارش را پرداخت

a nominal Christian

مسیحی اسمی


a nominal fee

مبلغ ناچیز


nominal lists of priests

فهرست نام کشیشان


a nominal leader

رهبر ظاهری


پیشنهاد کاربران

متوسط، متعادل، معمولی

صوری

نمایی ، نمادی ، نمادینه، نمایشی ، نِمودی

اسمی: nominal income = not real
صوری: nominal leader = official
جزئی: nominal fee = little
کم قیمت

ساخت واژه ( در زبانشناسی )

در روش تحقیق کسایی که به زبان انگلیسی میخونن
دو طبقه بندی برای متغییر ها وجود دارد
۱ - ( کیفی ) categorical
2 - ( کمی ) numerical
خود کیفی به متغیرهای nominal و ordinal تقسیم میشه
و کمی به coutinuous وdiscrete
متغییر nominal مثل جنسیت ( مرد و زن ) مثل مکان ( ایران ، امریکا و . . . ) که نمیتوان تقسیم کیفیت کنید ( خوب ، بسیار خوب ، عالی ، بسیار عالی و. . ) مثل ordinal .


( درمورد پول ) بسیار ناچیز و کمتر از حد معمول

nominal ( adj ) =خفیف، جزئی، ناچیز، اندک، اسمی، صوری، سمبولیک، سطحی، ظاهری، غیر واقعی، نمادین، لقبی، عنوانی، تشریفاتی

مترادف ها : slight، Moderate، minute

Definition = در نام یا فکر اما نه در واقعیت یا نه به عنوان واقعیت همه چیز/مقدار کم پول در مقایسه با قیمت یا ارزش مورد انتظار بسیار ناچیز/مربوط به یک اسم/بسیار کم یا کوچکتر از مقدار معمول/مورد استفاده برای توصیف چیزی است که گفته می شود یک چیز خاص است ، اما در واقع آن چیز نیست/مبلغ صوری یا نمادین مربوط به قیمتها یا نرخهایی است که در زمان حال صحیح هستند اما تأثیر تورم را نشان نمی دهند/

a nominal sum/charge = مبلغ / هزینه ناچیز ( جزئی )

examples:
1 - She's the nominal head of our college - the real work is done by her deputy.
او رئیس اسمی ( سمبولیک ) کالج ما است - کار واقعی توسط معاون او انجام می شود.
2 - For a nominal fee, they will deliver orders to customers' homes.
با پرداخت هزینه ناچیزی ( جزئی ) ، آنها سفارشات را به خانه های مشتریان تحویل می دهند.
3 - There is a nominal fee for the workshop.
برای کارگاه هزینه جزئی در نظر گرفته شده است.
4 - The hotel developers will lease the land for a nominal fee .
توسعه دهندگان هتل زمین را با پرداخت هزینه ناچیز اجاره می کنند.
5 - We pay our volunteers a nominal amount.
ما مبلغی جزئی به داوطلبان خود پرداخت می کنیم.
6 - The costs incurred to activate the new service would be nominal.
هزینه های انجام شده برای فعال سازی سرویس جدید ناچیز خواهد بود.
7 - Although he has retired, the company is still under his nominal control.
اگرچه او بازنشسته شده است ، این شرکت هنوز تحت کنترل اسمی ( نمادین ) او است.
8 - He regarded this responsibility as purely nominal.
وی این مسئولیت را کاملاً نمادین می دانست.
9 - Merchandise imports have expanded significantly faster than world trade in both real and nominal dollar values.
واردات کالا هم از نظر ارزش واقعی و هم نمادین ( صوری ) دلار به طرز چشمگیری سریعتر از تجارت جهانی افزایش یافته است.



کلمات دیگر: