کلمه جو
صفحه اصلی

normative


معنی : اصلی، قانونی، اصولی، هنجاری، معیاری، قاعدهای
معانی دیگر : (دستور زبان) تجویزی، هنجارا، هنجارگرا، فرمایشی، وابسته به معیار و ضابطه، استاندی

انگلیسی به فارسی

هنجاری، قاعدهای، اصولی، معیاری، قانونی، اصلی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: normatively (adv.), normativeness (n.)
• : تعریف: of, pertaining to, or prescribing a law, standard, or norm, esp. with regard to correctness in speaking, writing, or behavior.
مشابه: classic, customary, exemplary, prescriptive, standard

• standard, normal
normative means making or stating rules of behaviour or standards to be followed.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] دستوری
[آمار] هنجارین

مترادف و متضاد

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

قانونی (صفت)
valid, rightful, lawful, standard, canonical, legal, juridical, legitimate, statutory, forensic, normative, licit

اصولی (صفت)
material, doctrinaire, principled, normative, systematic

هنجاری (صفت)
normative

معیاری (صفت)
normative

قاعده ای (صفت)
normative

جملات نمونه

1. normative grammar
دستور زبان هنجارگرا

2. A normative grammar of a language describes how its authors think the language should be spoken or written.
[ترجمه ترگمان]یک دستور normative یک زبان توضیح می دهد که چگونه نویسندگان آن فکر می کنند که زبان باید حرف زده یا نوشته شود
[ترجمه گوگل]یک دستورالعمل هنجاری یک زبان نشان می دهد که چگونه نویسندگان آن فکر می کنند که زبان باید گفتاری یا نوشته شود

3. Normative sexual behaviour in our society remains heterosexual.
[ترجمه نیوشا] رفتار عادی جنسی در جامعه ما گرویدن به جنس مخالف است
[ترجمه ترگمان]رفتار جنسی هنجاری در جامعه ما همچنان دارای جنس مخالف است
[ترجمه گوگل]رفتار عادی جنسی در جامعه ما همجنسگرایانه است

4. They are normative because the assessment will depend inpart on the value judgements adopted by the assessor.
[ترجمه ترگمان]آن ها هنجاری هستند زیرا ارزیابی به قضاوت ارزش اتخاذ شده توسط ارزیاب بستگی دارد
[ترجمه گوگل]اینها هنجاری هستند، زیرا ارزیابی بستگی دارد به قضاوت ارزش که توسط ارزیابی انجام شده است

5. The biggest things in the normative order are institutions.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین چیزها در نظم هنجاری موسسات هستند
[ترجمه گوگل]بزرگترین چیزها در نظم هنجاری نهادی است

6. Normative positivism asserts what legal positivists deny, namely that there is a necessary connection between law and positive morality.
[ترجمه ترگمان]اثبات گرایی حقوقی ادعا می کند که positivists قانونی چه چیزی را انکار می کند، یعنی ارتباط لازم بین قانون و اخلاق مثبت وجود دارد
[ترجمه گوگل]پوزیتیویسم حاکم بر این است که پوزیتیویستهای قانونی انکار می کنند، یعنی اینکه ارتباط قانونی بین قانون و اخلاق مثبت وجود دارد

7. At very best, any particular religion can be normative or valid only for those who happen to subscribe to it.
[ترجمه ترگمان]در بهترین حالت، هر مذهب خاص می تواند تنها برای کسانی که در آن ثبت نام می کنند، هنجاری یا معتبر باشد
[ترجمه گوگل]در بهترین حالت، هر مذهبی خاص می تواند فقط برای کسانی که به عضویت در آن می روند هنجاری یا معتبر باشد

8. Summary 1 Welfare economics deals with normative issues or value judgements.
[ترجمه ترگمان]خلاصه ۱ اقتصاد رفاهی با مسایل هنجاری یا قضاوت ارزشی سر و کار دارد
[ترجمه گوگل]خلاصه 1 اقتصاد رفاه با مسائل حاکمیتی یا ارزش قضاوت می پردازد

9. The active influential citizen described ill normative political theory is not excused from the obligations of the subject.
[ترجمه ترگمان]یک شهروند با نفوذ فعال که نظریه سیاسی هنجاری را تشریح می کند، از تعهدات این موضوع معاف نیست
[ترجمه گوگل]شهروند با نفوذ فعال توصیف نظریه سیاسی هنجاری سیاسی را از تعهدات موضوع محروم نمیکند

10. Social capacities are normative or prescriptive, in that they include responsibilities for whose discharge the actor can be praised or criticized.
[ترجمه ترگمان]ظرفیت های اجتماعی، هنجاری یا تجویزی هستند، که در آن شامل مسئولیت هایی می باشد که مسیول تخلیه آن ها می تواند مورد تمجید قرار گیرد یا مورد انتقاد قرار گیرد
[ترجمه گوگل]ظرفیت های اجتماعی هنجاری یا تجربی هستند، در حالی که آنها شامل مسئولیت هایی است که تخلیه می تواند باعث تحسین یا انتقاد از بازیگری شود

11. Of themselves, of course, the rules are normative, and their validity is thus unaffected by issues of fact.
[ترجمه ترگمان]البته، قوانین هنجاری هستند و اعتبار آن ها تحت تاثیر مسایل حقیقت قرار نمی گیرد
[ترجمه گوگل]از خودشان البته، قواعد هنجاری هستند، و از این رو اعتبار آنها تحت تأثیر مسائل واقع نیست

12. Normative theory specifies how things in society ought to be, given a desired set of outcomes and philosophical position.
[ترجمه ترگمان]با توجه به یک مجموعه مطلوب از پیامدها و موقعیت فلسفی، نظریه هنجاری این مساله را مشخص می کند که چگونه چیزها در جامعه باید باشند
[ترجمه گوگل]تئوری نظری بیانگر این مطلب است که چطور باید در جامعه باید با توجه به نتایج مورد نظر و موقعیت فلسفی باشد

13. They had dealt with the normative dilemma: should they stay at home or not after the child was born?
[ترجمه ترگمان]آن ها با معضل هنجاری مواجه شده بودند: آیا آن ها باید در خانه بمانند یا نه بعد از تولد کودک؟
[ترجمه گوگل]آنها با معضل هنجاری برخورد کرده اند: آیا آنها باید پس از تولد فرزندشان در خانه باشند یا نه؟

14. Using measures which explain variations in utilisation in normative formulas is to confuse what is with what ought to be.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از معیارهایی که تغییرات در استفاده از فرمول های هنجاری را توضیح می دهند، اشتباه کردن آن چیزی است که باید باشد
[ترجمه گوگل]استفاده از معیارهایی که تغییرات در استفاده در فرمول های هنجاری را توضیح می دهد، اشتباه است که با چه چیزی باید باشد

normative grammar

دستور زبان هنجارگرا


پیشنهاد کاربران

بهنجار

normative ( روان شناسی )
واژه مصوب: هنجاری
تعریف: مربوط به هنجار


کلمات دیگر: