کلمه جو
صفحه اصلی

pail


معنی : سطل، دلو، سطل چوبی
معانی دیگر : دول، بقدر یک سطل

انگلیسی به فارسی

سطل، دلو، بقدر یک سطل


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a steep-sided container with a handle; bucket.
مترادف: bucket
مشابه: bail, dipper, pan, receptacle, scuttle, tub, vessel

(2) تعریف: an amount that will fill a pail.
مترادف: bucket
مشابه: dipper, pan, scuttle, tub

• bucket
a pail is a bucket made of metal or wood; an old-fashioned word.

مترادف و متضاد

سطل (اسم)
bail, kit, bucket, pail

دلو (اسم)
bucket, pail

سطل چوبی (اسم)
pail, noggin

جملات نمونه

1. Education is not the filling of a pail but the lighting of a fire.
[ترجمه ترگمان]تحصیل، پر کردن یک سطل نیست، بلکه روشنایی آتش است
[ترجمه گوگل]آموزش و پرورش پر کردن یک سطل نیست بلکه روشن کردن آتش است

2. He kicked over the pail through carelessness.
[ترجمه زارع] او با بی دقتی زیر سطل زد
[ترجمه سبحان] او از طریق بی دقتی بیش از بطری لگد زد
[ترجمه ترگمان]سطل را از روی بی احتیاطی روی سطل انداخت
[ترجمه گوگل]او از طریق بی دقتی بیش از بطری لگد زد

3. He tipped the slops out of the pail.
[ترجمه ترگمان]بعد سطل آب را از داخل طشت بیرون آورد
[ترجمه گوگل]او از انجماد خارج شد

4. The maid plunged the cloth into the pail and cleaned the floor.
[ترجمه ترگمان]خدمتکار پارچه را داخل سطل کرد و کف اتاق را تمیز کرد
[ترجمه گوگل]خدمتکار پارچه را به بطری انداخت و کف را تمیز کرد

5. The boy jarred against a broken metal pail.
[ترجمه ترگمان]پسرک با یک سطل فلزی شکسته به او برخورد کرد
[ترجمه گوگل]این پسر در برابر یک تکه فلزی شکسته ایستاد

6. There was a pail of water on the ground.
[ترجمه ترگمان]یک سطل آب روی زمین بود
[ترجمه گوگل]یک سطل آب بر روی زمین وجود داشت

7. Farini carried a wash tub, lowered a pail into the river, and rinsed out a dozen pocket handkerchiefs.
[ترجمه ترگمان]Farini طشت رخت شویی را حمل کرد و یک سطل را به رودخانه آورد و یک دوجین دستمال جیبی را شست
[ترجمه گوگل]Farini یک ظرف شستشو گذاشت، یک رطوبت را به رودخانه فرو ریخت و ده ها دستمال پاکتی را شستشو داد

8. Zhu had a metal pail, Zheng carried three empty beer bottles, and the policewoman held a ladle.
[ترجمه ترگمان]ژو یک سطل فلزی داشت که ژنگ سه بطری خالی آبجو داشت و پلیس یک ملاقه بزرگ داشت
[ترجمه گوگل]زو دارنده ی فلزی بود، ژنگ سه بطری آبجو خالی را حمل کرد و پلیس ملاقه را نگه داشت

9. A pail of ice-cold water over the pair of them would have been the best idea.
[ترجمه ترگمان]یک سطل آب سرد بر روی یک جفت آن ها بهترین ایده بود
[ترجمه گوگل]یک بطری آب سرد یخبندان بر روی جفت آنها بهترین ایده بود

10. Whiskers Zhu picked up the pail and ladle, then fell in behind old Zheng and Song Anni.
[ترجمه ترگمان]ژو ژو the را برداشت و با ملاقه در پشت سرش افتاد و سپس به پشت سرش افتاد
[ترجمه گوگل]چروک زو چنگال و ملاقه را برداشت، سپس در پشت زنگ و سون آنی افتاد

11. Fill the pail with sand.
[ترجمه ترگمان]سطل را پر کن
[ترجمه گوگل]بطری را با ماسه پر کنید

12. She would retrieve the pail soon, she promised herself, wriggling into a more comfortable position on the wooden bench.
[ترجمه ترگمان]به خودش قول داد که سطل را به زودی باز کند و به جای راحتی روی نیمکت چوبی وول بخورد
[ترجمه گوگل]او زود بطری را بازیابی می کرد، او خودش را وحشت زد، به سمت راحت تر روی نیمکت چوبی چرخید

13. A pail lifted, still and brimming - mirror To tempt a first star to a tremor.
[ترجمه ترگمان]یک سطل آب که هنوز پر بود از آن بود که یک ستاره را به یک لرزش تبدیل کند
[ترجمه گوگل]یک حصیر برداشته، هنوز و سرازیر می شود - آینه برای تشویق ستاره ی اول به یک لرزش

14. They filled their pail and container, and started the return journey.
[ترجمه ترگمان]سطل و container را پر کردند و سفر بازگشت را آغاز کردند
[ترجمه گوگل]آنها سطل و ظرف خود را پر کردند و سفر برگشت را آغاز کردند

15. A pail of cold water for washing was set on the floor so that performers had to bend over to use it.
[ترجمه ترگمان]یک سطل آب سرد برای شستن روی زمین چیده شده بود تا اجرا کنندگان مجبور به خم شدن برای استفاده از آن شوند
[ترجمه گوگل]بخشی از آب سرد برای شستشو بر روی کف نصب شده بود، به طوری که هنرمندان مجبور بودند از آن استفاده کنند

پیشنهاد کاربران

سطل . مثل سطل شیر

سطل
دلو که در لهجه بعضی از عزیزان هموطن لر، دول هم گفته می شود که همان دلو است که در متون کهن ادبی فارسی هم یافت می شود
کله دلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش
سعدی عزیز


کلمات دیگر: