کلمه جو
صفحه اصلی

obstruct


معنی : مانع شدن، مسدود کردن، ایجاد مانع کردن، جلو چیزی را گرفتن، اشکالتراشی کردن
معانی دیگر : (راه چیزی را) بند آوردن، گرفتن، سد کردن، رهگیری کردن، بستن، (پیشرفت کار و غیره) کار شکنی کردن، گربه رقصانی کردن، کند کردن، چوب لای چرخ گذاشتن، جلو (منظره و غیر را) گرفتن

انگلیسی به فارسی

مسدود کردن، جلو چیزی را گرفتن، مانع شدن، ایجادمانع کردن، اشکال تراشی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obstructs, obstructing, obstructed
مشتقات: obstructed (adj.), obstructive (adj.), obstructively (adv.), obstructer (obstructor) (n.), obstructiveness (n.)
(1) تعریف: to clog or block.
مترادف: block, choke, clog, close, occlude, stop up
متضاد: clear
مشابه: bar, barricade, bottleneck, clot, constrict, dam, foul, hinder, impede, jam, shut down

- Boulders obstructed the path.
[ترجمه مصطفی اسدی] تخته سنگ مسیر رو بست
[ترجمه FS] تخته سنگ مسیر رو بند آورده بود
[ترجمه ترگمان] Boulders راه را مسدود کرد
[ترجمه گوگل] تخته سنگ مسدود مسیر شد
- The people standing in front of us obstructed our view.
[ترجمه ترگمان] مردمی که جلوی ما ایستاده بودند جلوی دید ما را گرفتند
[ترجمه گوگل] مردم ایستاده در مقابل ما مانع دیدگاه ما شدند

(2) تعریف: to interrupt, delay, or hinder the passage or progress of.
مترادف: block, delay, encumber, forbid, frustrate, hinder, impede, interfere with, stall, thwart
متضاد: promote, smooth
مشابه: arrest, bar, constrict, embarrass, interfere, occlude, restrain, restrict, stay, throttle

- The dam obstructs the flow of the river.
[ترجمه ترگمان] سد مانع جریان رودخانه می شود
[ترجمه گوگل] سد مانع جریان رودخانه می شود
- The fallen tree obstructed the morning traffic.
[ترجمه ترگمان] درخت سقوط کرده مانع ترافیک صبحگاهی شد
[ترجمه گوگل] درخت افتاده مانع ترافیک صبح شده بود
- Protesters did their best to obstruct the proceedings of the conference.
[ترجمه ترگمان] معترضان منت های تلاش خود را کردند تا از روند برگزاری کنفرانس جلوگیری کنند
[ترجمه گوگل] معترضان بهترین کار خود را برای جلوگیری از جلسات کنفرانس انجام دادند
- By destroying evidence, he was guilty of obstructing justice.
[ترجمه FS] به دلیل از بین بردن مدارک، او به ممانعت از اجرای عدالت محکوم شد
[ترجمه ترگمان] با نابود کردن مدارک، اون گناه جلوگیری از عدالت بوده
[ترجمه گوگل] با از بین بردن شواهد، وی مجبور بود مانع از عدالت شود

(3) تعریف: to block a view of; block from view.
مترادف: block
مشابه: bar, conceal, hide, obscure, screen

- Their large hats obstructed the movie screen.
[ترجمه ترگمان] کلاه های بزرگشان مانع نمایش فیلم بود
[ترجمه گوگل] کلاه های بزرگ آنها صفحه نمایش فیلم را مسدود کردند

• block; interfere; hinder, impede; thwart; prevent from seeing
if something obstructs a road or path, it blocks it, so that people or vehicles cannot get past.
if someone obstructs something such as justice or progress, they prevent it from happening, developing, or being carried out.

مترادف و متضاد

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

ایجاد مانع کردن (فعل)
obstruct

جلو چیزی را گرفتن (فعل)
obstruct

اشکالتراشی کردن (فعل)
obstruct

prevent, restrict


Synonyms: arrest, bar, barricade, block, check, choke, clog, close, congest, crab, curb, cut off, drag one’s feet, fill, foul up, frustrate, get in the way, hamper, hamstring, hang up, hide, hinder, hold up, impede, inhibit, interfere, interrupt, mask, monkey with, obscure, occlude, plug, restrain, retard, sandbag, shield, shut off, slow down, stall, stonewall, stop, stopper, stymie, terminate, throttle, thwart, trammel, weigh down


Antonyms: abet, aid, assist, boost, clear, help, promote, support


جملات نمونه

1. The group is trying to obstruct the peace process.
[ترجمه ترگمان]این گروه می کوشد تا مانع روند صلح شود
[ترجمه گوگل]این گروه سعی دارد مانع روند صلح شود

2. Large trees may obstruct the passage of light.
[ترجمه ترگمان]درختان بزرگ ممکن است مانع عبور نور شوند
[ترجمه گوگل]درختان بزرگ ممکن است عبور نور را مختل کند

3. Claire positioned herself so as not to obstruct David's line of sight.
[ترجمه ترگمان]کلر خود را طوری قرار داده بود که مانع از دید دیوید نشود
[ترجمه گوگل]کلر خود را در موقعیت قرار داد تا مانع از دید دیوید شود

4. It is an offence to obstruct the police during the course of their duty.
[ترجمه ترگمان]این یک جرم است که در حین انجام وظیفه مانع پلیس می شود
[ترجمه گوگل]در طول وظیفه خود یک جرم است که به پلیس مانع شود

5. Institutions that obstruct the popular will or stand between it and the actions of government get bypassed.
[ترجمه ترگمان]نهادهایی که مانع اراده مردمی می شوند یا در میان آن می ایستند و اقدامات دولت نادیده گرفته می شوند
[ترجمه گوگل]موسساتی که مانع محبوبیت اراده یا ایستادگی میان آن و اقدامات دولت می شوند، دور می شوند

6. Conservatives seek to obstruct people who wish to claim backdated benefits.
[ترجمه ترگمان]محافظه کاران به دنبال مانع شدن از افرادی هستند که می خواهند مزایای backdated را ادعا کنند
[ترجمه گوگل]محافظه کاران به دنبال ایجاد مانع از افرادی هستند که مایل به درخواست مزایای عقب افتاده هستند

7. For example, some Health Authorities tried to obstruct the competitive tendering process for ancillary services.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، برخی از مقامات بهداشتی تلاش کردند تا مانع روند مناقصه رقابتی برای خدمات جانبی شوند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، بعضی از مقامات بهداشتی تلاش کردند مانع فرآیند تدارکات رقابت برای خدمات جانبی شوند

8. It is an offence to obstruct the police in their efforts to search for evidence of a drug offence.
[ترجمه ترگمان]این یک جرم است که مانع از آن می شود که پلیس در تلاش خود برای یافتن مدارک جرم مواد مخدر تحقیق کند
[ترجمه گوگل]این جرم است که مانع از تلاش پلیس برای جستجوی شواهدی از جرائم مواد مخدر شود

9. He was also convicted of conspiracy to obstruct justice and interfering with witnesses.
[ترجمه ترگمان]او همچنین به توطئه برای ممانعت از عدالت و مداخله شاهدان محکوم شد
[ترجمه گوگل]او همچنین به توطئه محکوم شد تا مانع عدالت و دخالت در شاهدان شود

10. Violence, insults, and superheated propaganda obstruct this end.
[ترجمه ترگمان]خشونت، توهین ها و تبلیغات superheated مانع از این کار می شوند
[ترجمه گوگل]خشونت، توهین و تبلیغاتی بیش از حد مانع این امر می شود

11. The provincial gentry's disunity reduced their capacity to obstruct the work of the Ministry of Internal Affairs.
[ترجمه ترگمان]The و gentry استانی توانایی خود را برای ممانعت از کار وزارت امور داخله کاهش دادند
[ترجمه گوگل]جدایی طلبان والیتی ظرفیت های خود را برای جلوگیری از کار وزارت امور داخلی کاهش داد

12. To block off or obstruct ( a pipe or valve, for example ).
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از توقف یا ممانعت (یک لوله یا شیر، برای مثال)
[ترجمه گوگل]برای مسدود کردن یا مسدود کردن (به عنوان مثال یک لوله یا شیر)

13. Roadblocks were set up to obstruct the advance of the demonstrators.
[ترجمه ترگمان]roadblocks برپا شده بودند تا مانع پیشروی تظاهرات کنندگان شوند
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از پیشرفت تظاهرکنندگان، راهپیمایی ها راه اندازی شد

14. To refuse or obstruct the checks and supervision according to law.
[ترجمه ترگمان]امتناع یا ممانعت از چک و نظارت بر طبق قانون
[ترجمه گوگل]برای رد و یا مانع چک و نظارت بر طبق قانون

The water pipe is obstructed.

لوله‌ی آب گرفته است.


Trucks obstructed the road.

کامیونها راه را بند آوردند.


Veins obstructed by blood clots.

رگ‌هایی که لخته‌های خون آن‌ها را مسدود کرده بود.


Government interference obstructed the development of trade.

دخالت دولت مانع توسعه‌ی امور بازرگانی می‌شد.


Trees had obstructed the view of the beach.

درختان منظره‌ی ساحل را کور کرده بودند.


پیشنهاد کاربران

مسدود کردن

سد کردن

ناکام گذاشتن


کلمات دیگر: