کلمه جو
صفحه اصلی

fishy


معنی : مشکوک، مثل ماهی، مورد تردید، ماهی دار
معانی دیگر : (از نظر بو و طعم و غیره) ماهی، ماهی سان، (چشم و حالت آن) ماهی مانند، سرد و بی روح، شک انگیز، تردید انگیز، حاکی از شک و تردید، (دریا و دریاچه و رود و غیره)پر ماهی، ماهی خیز

انگلیسی به فارسی

مثل ماهی، ماهی‌دار، (مجازاً) موردتردید، مشکوک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: fishier, fishiest
مشتقات: fishily (adv.), fishiness (n.)
(1) تعریف: similar to a fish, esp. in taste or smell.
مترادف: piscine
مشابه: piscine

- After scaling the trout, my hands naturally smelled fishy.
[ترجمه ترگمان] بعد از آن ماهی قزل آلا، دستانم به طور طبیعی بوی ماهی می دادند
[ترجمه گوگل] پس از پوسته پوسته شدن ماهی قزل آلا، دست من به طور طبیعی بوی ماهی گرفت
- I like the seafood in the dish, but the broth tastes too fishy to me.
[ترجمه ترگمان] من غذاهای دریایی را در ظرف دوست دارم اما آبگوشت خیلی خوش مزه است
[ترجمه گوگل] غذای دریایی را در ظرف می خواهم، اما برنج برای من غلیظ است

(2) تعریف: (informal) questionable or improbable.
مترادف: improbable, questionable, suspicious, unlikely
مشابه: doubtful, dubious, embroidered, exaggerated, far-fetched, peculiar, shady, slippery, suspect, unreliable

- The others believed him, but his story sounded fishy to me.
[ترجمه ترگمان] دیگران او را باور داشتند، اما داستانش چیز مشکوکی بود
[ترجمه گوگل] دیگران به او اعتقاد داشتند، اما داستان او برای من مبهم بود
- There was something fishy about her explanation.
[ترجمه ترگمان] در این توضیحات چیز مشکوکی وجود داشت
[ترجمه گوگل] چیزی در مورد توضیحش وجود دارد

(3) تعریف: cold and lifeless in expression.
مترادف: expressionless, glassy
مشابه: blank, deadpan, dull, empty, vacant

• dubious, suspicious, strange; of or resembling fish; cold, unfriendly, lacking expression (about a glance)
something that smells or tastes fishy smells or tastes like fish.
if something or someone seems fishy to you, they seem dishonest or suspicious; an informal use.

مترادف و متضاد

مشکوک (صفت)
uncertain, esoteric, questionable, suspicious, doubtful, fishy, dubious, shady, dubitable, precarious, vacillatory, skeptic

مثل ماهی (صفت)
fishy

مورد تردید (صفت)
fishy

ماهی دار (صفت)
fishy

doubtful, suspicious


Synonyms: ambiguous, doubtable, dubious, dubitable, equivocal, far-fetched, funny, implausible, improbable, odd, problematic, queer, questionable, shady, suspect, uncertain, unlikely


Antonyms: aboveboard, honest, likely, probable, real, truthful, unquestionable, unsuspicious


جملات نمونه

1. fishy behavior
رفتار مشکوک

2. fishy eyes
چشمان سرد و بی حالت

3. i scented something fishy going on
بو بردم که تقلبی در کار است.

4. she gave him a fishy glance
نگاهی حاکی از شک و تردید به او افکند.

5. the kitchen has a fishy smell
آشپزخانه بوی ماهی می دهد.

6. i could smell that something fishy was going on
شستم خبر دار شد که کلکی در کار است.

7. There is something fishy about her.
[ترجمه ترگمان]یه چیز مشکوکی در مورد اون هست
[ترجمه گوگل]چیزی در مورد او ماهر است

8. There was definitely something fishy going on.
[ترجمه ترگمان]حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست
[ترجمه گوگل]قطعا چیزی با مزه در حال وقوع بود

9. There's something very fishy about him.
[ترجمه ترگمان]چیز مشکوکی درباره او وجود دارد
[ترجمه گوگل]چیزی در مورد او بسیار ماهر است

10. The whole thing is beginning to smell fishy to me.
[ترجمه ترگمان]همه چیز کم کم دارد به مشامم می رسد
[ترجمه گوگل]همه چیز شروع به بوی ماهی برای من است

11. It sounds fishy to me.
[ترجمه ترگمان]به نظر من که مشکوکه
[ترجمه گوگل]این برای من ماهیانه است

12. There seems to be something fishy going on.
[ترجمه ترگمان]کاسه ای زیر نیم کاسه است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد چیزی به نام ماهیانه در حال وقوع است

13. A fishy story Luncheon with a definitely fishy flavour was served by Rochdale Ladies' guild recently.
[ترجمه ترگمان]یک داستان عجیب و غریب که به طور حتم یک بوی ماهی از آن به مشام می رسید، به تازگی توسط صنف بانوان Rochdale تهیه شده بود
[ترجمه گوگل]یک داستان ماهی کوچولو با استفاده از طعم کاملا ماهیانه اخیرا از سوی انجمن زنان لشکر Rochdale خدمت کرده است

14. Why does fish usually smell fishy?
[ترجمه ترگمان]چرا ماهی معمولا بوی ماهی می دهد؟
[ترجمه گوگل]چرا ماهی معمولا بوی ماهی می دهد؟

15. The crab left too much of a fishy aftertaste.
[ترجمه ترگمان]خرچنگ آن را بیش از حد fishy گذاشت
[ترجمه گوگل]خرچنگ بیش از حد از یک بعد از ظهر ماهیانه را ترک کرد

16. What's that fishy smell?
[ترجمه ترگمان]این بوی ماهی چیه؟
[ترجمه گوگل]این بوی ماهی چیست؟

The kitchen has a fishy smell.

آشپزخانه بوی ماهی می‌دهد.


fishy eyes

چشمان سرد و بی‌حالت


fishy behavior

رفتار مشکوک


She gave him a fishy glance.

نگاهی حاکی از شک و تردید به او افکند.


پیشنهاد کاربران

مشکوک بودن ، مشکوک

there is somrthing fishy to do
کاسه ای زیر نیم کاسه است ( اصطلاح )

مشکوک


کلمات دیگر: