کلمه جو
صفحه اصلی

entangle


معنی : گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن
معانی دیگر : (در شاخ و برگ یا تور یا ریشه های زیرآبی و غیره) گیرانداختن، (ریسمان و گیسو) گوراندن، آشفتن، درهم پیچاندن، (اشکال و دردسر و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دامنگیر کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، گیج کردن، سردرگم کردن، هاج کردن (هاژ کردن)

انگلیسی به فارسی

گرفتارکردن، گیرانداختن، پیچیده کردن


گرفتار شدن، گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: entangles, entangling, entangled
مشتقات: entangled (adj.), entangler (n.)
(1) تعریف: to cause to be snarled or tangled.
مترادف: snarl, tangle
متضاد: disentangle, extricate, untangle
مشابه: enmesh, ensnare, foul, intertwine, knot, mat, mesh, ravel

(2) تعریف: to involve, as in a difficult, complex, or unpleasant situation.
مترادف: embroil, enmesh, tangle
متضاد: disentangle, extricate
مشابه: ensnare, entrap, implicate, incriminate, involve, mesh, mire, snare, web

(3) تعریف: to cause to be complex or difficult; confuse.
مترادف: complicate, embroil, involve, snarl
متضاد: unravel
مشابه: confuse, embarrass, jumble, muddle, perplex, ravel

• embroil, involve; become enmeshed, become ensnared
if something is entangled in something such as a rope, wire, or net, it is caught in it very firmly.
if you are entangled in something, you are involved in difficulties from which it is hard to escape.
if you are entangled with someone, you are involved in a relationship with them that causes problems or difficulties.

مترادف و متضاد

گیر انداختن (فعل)
knot, confuse, involve, circumvent, enmesh, entangle, embrangle, mesh

پیچیده کردن (فعل)
entangle, complicate

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

گرفتار کردن (فعل)
confuse, incriminate, draw, implicate, hook, involve, enlace, enmesh, entangle, embrangle, tangle, muddle, immesh, enwrap

involve, mix up


Synonyms: bewilder, burden, catch, clog, come on, complicate, compromise, confuse, corner, dishevel, duke in, embarrass, embrangle, embroil, enchain, enmesh, ensnare, entrap, fetter, hamper, hook, impede, implicate, intertangle, intertwine, interweave, jumble, knot, lead on, mat, muddle, perplex, puzzle, ravel, rope in, set up, snag, snare, snarl, swindle, tangle, trammel, trap, twist, unsettle


Antonyms: disentangle, exclude, explain, untangle, untwist


جملات نمونه

1. to entangle a ball of yarn
کلاف ریسمان را درهم پیچاندن

2. Bureaucracy can entangle ventures for months.
[ترجمه ترگمان]Bureaucracy می تواند به مدت چند ماه دست به دست و پا کند
[ترجمه گوگل]بوروکراسی می تواند سرمایه گذاری ها را برای چند ماه انجام دهد

3. His tactics were to entangle the opposition in a web of parliamentary procedure.
[ترجمه ترگمان]تاکتیک او درگیر کردن اپوزیسیون در یک وب رویه پارلمانی بود
[ترجمه گوگل]تاکتیک های او این بود که اپوزیسیون را در یک وبسایت از پارلمان درگیر کند

4. At best, they can entangle the nets of a fishing boat and kill the crew.
[ترجمه ترگمان]در بهترین حالت، آن ها می توانند دام یک قایق ماهیگیری را به هم بزنند و خدمه را بکشند
[ترجمه گوگل]در بهترین حالت، آنها می توانند از شبکه قایق ماهیگیری استفاده کنند و خدمه را بکشند

5. Arrange a net to entangle game when it springs the trap.
[ترجمه ترگمان]یک تور دور هم جمع کنید تا به دام بیفتند
[ترجمه گوگل]یک توری را برای تسخیر بازی در زمانی که تله تیراندازی را تنظیم کنید

6. Entangle now interrupts channeling spells such as Starfall and Blizzard.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر این حرف را قطع می کند و وردهای جادویی را به عنوان starfall و blizzard قطع می کند
[ترجمه گوگل]Entangle در حال حاضر وقایع جادویی کانال مانند Starfall و Blizzard را متوقف می کند

7. "They probably do not have the chance to entangle like a ' card-carrying ' polymer would do, " Jaeger said. "The molecules are anchored to the gold particles, but only on one end.
[ترجمه ترگمان]Jaeger گفت: \" آن ها احتمالا شانس وارد کردن مانند یک پلیمر با کارت بازی را ندارند و این مولکول ها به ذرات طلا می چسبند، اما تنها در یک انتها
[ترجمه گوگل]Jaeger گفت: 'آنها احتمالا شانس به عنوان یک پلیمر حمل کارت ندارند مولکول ها به ذرات طلایی متصل می شوند، اما فقط در یک انتها

8. Original will entangle the red new striae gravidarum in the puerperal period abdominal wall to turn the silver-white color gradually the old striae gravidarum.
[ترجمه ترگمان]تلاش اصلی برای دور کردن رنگ نقره ای رنگ puerperal به تدریج رنگ نقره ای - سفید را به هم می زند تا رنگ نقره ای - سفید را به تدریج the gravidarum پیر تبدیل کند
[ترجمه گوگل]اصلی، قرمز جدید striae gravidarum را در دیواره شکمی دوران کودکی به وجود می آورد تا رنگ نقره ای سفید را به تدریج تبدیل شود

9. To entangle or catch ( a rope, for example ).
[ترجمه ترگمان]به دست کشیدن یا گیر کردن (به عنوان مثال طناب)
[ترجمه گوگل]برای کشیدن یا گرفتن (به عنوان مثال طناب)

10. Youfu as well . Very soon, the two entangle and flop onto the ground.
[ترجمه ترگمان]Youfu هم همینطور طولی نکشید که دو entangle به زمین افتاد و روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل]شما همچنین خیلی زود، این دو درهم و برهم زدن بر روی زمین

11. How did Mary manage to entangle her hair so badly in the brambles?
[ترجمه ترگمان]مری چطور توانسته بود موهایش را انقدر خراب کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه ماری توانست موهایش را به شدت در آغوش بگیرد؟

12. Could I but entangle your feet with my and hold them fast my breast!
[ترجمه ترگمان]آیا می توانستم پای تو را با پای خودم گره بزنم و آن ها را محکم روی سینه ام نگه دارم!
[ترجمه گوگل]آیا می توانم پا را با خود بسوییم و سریع سینه ام را نگه دارم؟

13. This time i dare not to entangle you again.
[ترجمه ترگمان]این دفعه جرات نمی کنم تو را درگیر کنم
[ترجمه گوگل]این بار جرأت نمیکنم مجددا شما را مجذوب کنم

14. How did Alice manage to entangle her hair so badly in the brambles?
[ترجمه ترگمان]چطور آلیس توانسته بود موهایش را انقدر خراب کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه آلیس موفق شد تا موهایش را به شدت درگیر کند؟

15. This group of people entangle to dream of fetch of pilot a ship into a harbour.
[ترجمه ترگمان]این گروهی که entangle را دنبال می کردند کشتی را به لنگرگاه می بردند
[ترجمه گوگل]این گروه از مردم به خواب رفتن از خلبان یک کشتی به بندر

to entangle a ball of yarn

کلاف ریسمان را درهم پیچاندن


The elk's antlers got entangled in the branches of the tree.

شاخ گوزن در شاخه‌های درخت گیر کرد.


a bird entangled in the coils of a net

پرنده‌ای که در حلقه‌های تور گیر افتاده است


They entangled the country in civil war.

آنان کشور را گرفتار جنگ‌های داخلی کردند.


پیشنهاد کاربران

محدود کردن - تأخیر کردن - به اشتباه انداختن - شامل شدن - مختل کردن

1 ) گیر انداختن چیزی داخل تور یا طناب یا هر چیزی
The dolphin had become entangled in/with the fishing nets.
دلفین داخل تور ماهیگیری گیر افتاده بود .

2 ) گیر افتادن در شرایطی که نمیشه از آن بیرون رفت ( بیرون رفتن و راحت شدن از آن سخته )
He went to the shop to buy bread, and got entangled in/with a carnival parade.
او به برای خریدن نان به مغازه رفت و در رژه ی کارنیوال گیر افتاد.

در هم تنیدن


کلمات دیگر: