کلمه جو
صفحه اصلی

enough


معنی : کافی، بسنده، باندازه ء کافی، بقدر کفایت، بس، نسبتا، انقدر، باندازه، باندازه ء کافی
معانی دیگر : به قدر کافی، به حد کفایت، کاملا

انگلیسی به فارسی

کافی، بس، به اندازه کافی، نسبتاً، آن‌قدر، به‌ قدر کفایت، به اندازه، بسنده


کافی، بس، نسبتا، انقدر، باندازه، باندازه ء کافی، بسنده، بقدر کفایت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: adequate to satisfy a requirement or need; sufficient.
مترادف: adequate, sufficient
متضاد: inadequate, insufficient
مشابه: ample, plenty, satisfactory

- I have enough money.
[ترجمه دیانا] من به حد کفایت پول دارم
[ترجمه Fatima] من به اندازه کافی پول دارم.
[ترجمه لعیت] من به اندازه کافی پول دارم
[ترجمه Zahra] من به اندازه کافی پول دارم!
[ترجمه لعیا] من به مقدار کافی پول دارم
[ترجمه hana jon] من به اندازه ی نیاز پول دارم
[ترجمه Freshteh] من به حد کافی پول دارم
[ترجمه M] من پول کافی دارم
[ترجمه ابیگل] معنی Good is not enough. You’ve got to be great یعنی به اندازه کافی من پول دارم
[ترجمه ترگمان] به اندازه کافی پول دارم
[ترجمه گوگل] من پول کافی دارم
اسم ( noun )
• : تعریف: a sufficient quantity or number.
متضاد: paucity, scarcity, shortage
مشابه: plenty, sufficiency

- Do you have enough to finish the job?
[ترجمه A.A] آیا نسبتا رسیدید به ( زمان ) تموم کردن کار؟
[ترجمه ترگمان] به اندازه کافی پول داری که کار رو تموم کنی؟
[ترجمه گوگل] آیا به اندازه کافی کار را تمام کرده اید؟
قید ( adverb )
(1) تعریف: in a way or to a degree that satisfies a need or requirement.
مترادف: adequately, satisfactorily, sufficiently

- The job doesn't pay enough.
[ترجمه ترگمان] این کار به اندازه کافی پول نمی دهد
[ترجمه گوگل] این کار کافی نیست

(2) تعریف: quite; fully.
مشابه: fully, quite

- He was ready enough to begin.
[ترجمه reza.mk] او به اندازه ی کافی برای شروع آماده بود
[ترجمه ترگمان] به اندازه کافی آماده بود که شروع کند
[ترجمه گوگل] او آماده بود به اندازه کافی برای شروع

(3) تعریف: tolerably.
مترادف: all right, tolerably
مشابه: passably

- She plays the drums well enough.
[ترجمه ترگمان] او به اندازه کافی درام می نوازد
[ترجمه گوگل] او به طرز وحشیانه ای بازی می کند
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: Stop!.

- Enough! she cried.
[ترجمه یوسف نادری] او فریاد زد: "بسه دیگه!"
[ترجمه ترگمان] بس است! فریاد زد:
[ترجمه گوگل] کافی! او گریست

• sufficient, adequate
quite, sufficiently, fairly
stop it!, that's sufficient!, no more!
sufficient or adequate amount
adequate amount, sufficient degree
enough means as much as you need. determiner or pronoun here but can also be used as an adjective after a noun. e.g. the fact that he did so much is proof enough.
if you say that something is enough, you mean that you do not want it to continue or get any worse. pronoun or determiner here but can also be used as an adverb. e.g this thing is complicated enough already.
you use enough to say that someone or something has the necessary amount of a quality, or that something is happening to the necessary extent.
you use expressions such as strangely enough and interestingly enough to indicate that you think a fact is strange or interesting.

مترادف و متضاد

کافی (صفت)
adequate, sufficient, enough

بسنده (صفت)
adequate, sufficient, enough

باندازه ء کافی (صفت)
enough

بقدر کفایت (صفت)
enough

بس (قید)
enough, only, sufficiently

نسبتا (قید)
enough, rather, partly, sort of

انقدر (قید)
so, enough, so much

باندازه (قید)
within, enough, snug

باندازه ء کافی (قید)
enough

plenty


Synonyms: abundant, acceptable, adequate, all right already, ample, bellyful, bounteous, bountiful, comfortable, competent, complete, copious, decent, enough already, fed up, full, had it, last straw, lavish, plenteous, plentiful, replete, satisfactory, satisfying, sick and tired of, sufficient, sufficing, suitable, unlimited, up to here


Antonyms: inadequate, insufficient


adequately


Synonyms: abundantly, acceptably, admissibly, amply, averagely, barely, commensurately, decently, fairly, moderately, passably, proportionately, rather, reasonably, satisfactorily, so-so, sufficiently, tolerably


Antonyms: inadequately


Synonyms: abundance, adequacy, ampleness, ample supply, competence, plenitude, right amount, sufficiency, sufficient


Antonyms: inadequacy, insufficiency


جملات نمونه

She sang well enough.

بد نخواند (به اندازه کافی خوب خواند).


Surprisingly enough, he too collects stamps.

تعجب‌آور این است که او هم تمبر جمع می‌کند.


interestingly enough ...

جالب توجه این است که ...


1. enough of your lip!
حرف دهانت را بفهم !

2. enough time to write this book
وقت بسنده برای نگارش این کتاب

3. enough is enough !
(عامیانه) دیگر بس است !،دارد شورش درمی آید!

4. barely enough
به سختی کافی

5. eat enough food to maintain your health
آنقدر خوراک بخور که سلامتی خود را حفظ کنی.

6. good enough
نسبتا خوب،خوب به حد کافی

7. interestingly enough . . .
جالب توجه این است که . . .

8. its enough to drive anyone to the dogs
کافی است که هرکسی را مستاصل کند.

9. not enough money has been appropriated for the construction of the new airport
پول کافی برای ساختن فرودگاه جدید کنار گذاشته نشده است.

10. oddly enough
عجیب است که،جالب اینکه،از عجایب است که

11. sure enough
درست مطابق انتظار،همانطور که انتظار می رفت،راستی،محققا

12. be kind enough to open the window
لطفا پنجره را باز کنید.

13. children, that's enough already!
(عامیانه) بچه ها دیگر بس است !

14. he found enough strength to climb to the summit
او نیروی لازم برای رسیدن به قله را (در خود) پیدا کرد.

15. he had enough ammunition to launch his criticism
او دلائل کافی برای انتقاد کردن داشت.

16. he had enough foresight to save for his old age
این مال اندیشی را داشت که برای ایام پیری خود پول ذخیره کند.

17. he had enough humility to apologize
او آنقدر فروتنی داشت که پوزش بخواهد.

18. he has enough leverage to get anything done in this company
او آنقدر قدرت دارد که می تواند در این شرکت هرکاری را انجام بدهد.

19. he has enough money to live well
او آن قدر پول دارد که خوب زندگی کند.

20. i have enough headaches already
فعلا به اندازه ی کافی دردسر دارم.

21. i know enough german to grasp the tenor of what he says
آنقدر آلمانی می دانم که معنی کلی آنچه را که می گوید درک کنم.

22. she had enough charity to forgive her husband's killers
او آن قدر گذشت داشت که قاتلان شوهرش را بخشید.

23. there isn't enough clearance for this boat to go through the canal
فاصله ی دو طرف آنقدر نیست که این کشتی بتواند از کانال رد شود.

24. was there enough food for everyone?
خوراک به اندازه ی کافی برای همه بود؟

25. we have enough food to last for a month
برای یک ماه غذا داریم.

26. we have enough rice to carry us through to next spring
تابهار آینده برنج داریم (آن قدر برنج داریم که ما را تا بهار آینده برساند).

27. (be) old enough to know better
دارای سنی که عقل بیشتری را ایجاب می کند

28. give someone enough rope
(خودمانی) به کسی اختیار و آزادی عمل بیش از ظرفیت او دادن

29. leave well enough alone
سری را که درد نمی کند دستمال مبند

30. a hint is enough for the wise
عاقل را اشاره ای بس است.

31. a novel good enough to jostle with the others in the market
رمان خوبی که می توانست در بازار با دیگر رمان ها رقابت کند

32. do you have enough money for the deposit on the house?
پول کافی برای ودیعه ی خانه دارید؟

33. he doesn't have enough wit to understand
آن قدر فهم ندارد که این نکته را درک کند.

34. he was naive enough to believe that the emperor was a god
او آنقدر ساده لوح بود که باور می کرد امپراطور خداست.

35. he was persumptuous enough to put his hand in my pocket
آنقدر پررو بود که دستش را در جیبم کرد.

36. his income is enough to satisfy his wants
درآمد او برای اقناع نیازهای او کافی است.

37. his patrimony was enough for a subsistance
ارث پدری او برای گذرانش کافی بود.

38. i am fortunate enough to have good children
نیکبختی من این است که فرزندان خوبی دارم.

39. i don't have enough leisure (time) to go to the movies
من آنقدر وقت آزاد ندارم که به سینما بروم.

40. i don't have enough room
جای کافی ندارم.

41. i have had enough of your cheek!
پررویی بس است !

42. is he competent enough to manage the factory?
آیا او جربزه ی اداره ی کارخانه را دارد؟

43. is he man enough to swing the job?
آنقدر مردی دارد که بتواند آن کار را به انجام برساند؟

44. she had sense enough not to smoke near the gasoline
اینقدر عقلش می رسید که در مجاورت بنزین سیگار نکشد.

45. she sang well enough
بد نخواند (به اندازه کافی خوب خواند).

46. there is not enough space on the shelf for all my books
در تاقچه جای کافی برای همه ی کتاب های من نیست.

47. there is still enough daylight to read a newspaper by
هنوز آنقدر روشنایی روز هست که بتوان روزنامه خواند.

48. there was not enough evidence to convict him
مدرک کافی برای محکوم کردن او وجود نداشت.

49. this noise is enough to try the patience of a saint
این سر و صدا کافی است که یک آدم صبور (مقدس) را هم بی تاب کند.

50. we don't have enough apple to go round
آنقدر سیب نداریم که به همه برسد.

51. we don't have enough money to bulk buy our food
ما آن قدر پول نداریم که مواد غذایی خود را به طور عمده خریداری کنیم.

52. we have time enough to walk to the office
وقت کافی برای پیاده رفتن به اداره را داریم.

53. we haven't received enough moisture this year
امسال به اندازه ی کافی بارندگی نداشته ایم.

54. we will have enough time to visit the stores before dinner
وقت کافی داریم که قبل از شام سری به مغازه ها بزنیم.

55. you are old enough to know better!
سن تو آنقدر هست که بدانی ! (از تو قبیح است !)

56. i have had enough
سیر شده ام،بسم شده،بیزارم

57. there is not enough room to swing a cat
جا کم است،اینجا کوچک است

58. book learning is not enough
دانش کتابی بسنده نیست.

59. by not working hard enough you defeat your own wishes
با تنبلی کردن آرزوهای خودت را نقش برآب می کنی.

60. girls did not receive enough schooling
به دخترها آموزش کافی نمی دادند.

61. give me a long enough lever and i will lift the world
به من اهرمی بده که درازای کافی داشته باشد و من جهان را (با آن) بلند خواهم کرد.

62. he hasn't got sand enough to talk back to his wife
جرات این را ندارد که جواب زنش را بدهد.

63. his income is not enough to maintain two wives and seven children
درآمد او برای نگهداری از دو زن وهفت فرزند کافی نیست.

64. his salary is not enough to cover all of his expenses
حقوق او آن قدر نیست که همه ی مخارج وی را بپوشاند.

65. i have only just enough money
درست به اندازه ی کافی پول دارم.

66. no country is strong enough to gainsay us
هیچ کشوری آنقدر نیرومند نیست که با ما مخالفت کند.

67. properly managed, we have enough food to last us two months
اگر مدیریت صحیح به کار بریم،غذا برای دو ماه کافی خواهد بود.

68. she is not old enough to be placed in a position of trust
سن او آنقدر نیست که بتوان مقام مسئولیت داری را به او محول کرد.

69. the ball didn't have enough of a loft
گوی به اندازه ی کافی قوس نداشت.

(it's) enough!

بس است!


enough time to write this book

وقت بسنده برای نگارش این کتاب


I don't have enough room.

جای کافی ندارم.


He has enough money to live well.

او آن‌قدر پول دارد که خوب زندگی کند.


was there enough food for everyone?

خوراک به اندازه‌ی کافی برای همه بود؟


We have time enough to walk to the office.

وقت کافی برای پیاده رفتن به اداره را داریم.


good enough

نسبتاً خوب، خوب به حد کافی


اصطلاحات

enough is enough !

(عامیانه) دیگر بس است!، دارد شورش در می‌آید!


I have had enough

سیر شده‌ام، بسم شده، بیزارم


پیشنهاد کاربران

کافی
بسنده
به قدر کافی
به اندازه ء کافی
بس
نسبتا

به اندازه کافی، به مقدار کافی، به مقدار لازم

با اندازه ی کافی, کافی, نسبتا
مثال:
It"s enough
ب معنی:
این ب اندازه ی کافی است یــــــــــــا
این کافیست

کافی بودن

کافی

به اندازه ، کافی


به مقدار کافی

کافی اندازه

کافیه، اندازست

کافیه، مناسب

کافی
They do not send you to the kazemiun
Enough of what you ate
آنهاشمارا به کاظمیون نمیفرستند چون از بس چیز میز خوردی

All humans have enough love in their hearts , but they don't know how to use it : )

آنطور که باید، آنچنان که باید، مطابقِ انتظار

She has grown up enough to be a good teacher
او آنقدر بالغ شده که بتواند معلم خوبی شود 🗡🗡

گاهی معنای absolutely داره و گاهی معانی خاص تر، مانند؛ واقعاً_بی چون و چرا_قطعا_بی شک_حتما.
درمجموع این معانی خاص ر با ذکر یه مثال میگم.
Those witches were ugly enough.
آنها /واقعاً_بی چون و چرا_قطعا_بی شک_حتما/ زشت بودند.

مکفی
به قدری که کفایت کند

adj enough

E. g. There was nobody strong enough to lead an effective countervailing force against the dictator

انقدر. . . . . . . No one is stupid enough to believe you

به معنا کافی ، ، به اندازه

اندازه کافی

به معنای. کافی.
است

Do you eat enough vegetables?
آیا تو به قدر کافی سبزیجات میخوری؟

Have had enough of something
وقتی از یک موقعیت یا چیزی عصبانی یا خسته ای و میخوای متوقف بشه
?Haven't you had enough of children
از بچه ها خسته نشدی، بس نیست؟

Have enough of sb
از کسی سیر بودن / شدن
?Haven't you had enough of children
از بچه ها سیر نشدی؟


کلمات دیگر: