کلمه جو
صفحه اصلی

entrench


معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن
معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با سنگر محصور کردن، (در اثر فرسایش) آبکند ساختن، پر شکاف کردن

انگلیسی به فارسی

تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قراردادن


تقویت کنید، تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: entrenches, entrenching, entrenched
(1) تعریف: to protect or fortify (oneself), as with trenches.

(2) تعریف: to establish firmly and unchangeably.

- His beliefs were entrenched, and neither his daughter nor his son could change his mind.
[ترجمه ترگمان] عقاید او مستحکم بودند و نه دختر او و نه پسرش نمی توانست ذهنش را تغییر دهد
[ترجمه گوگل] اعتقادات او تأیید شد و نه دخترش و نه پسرش می توانست ذهن خود را عوض کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to impinge or encroach (usu. fol. by on or upon).
مشابه: trespass

• settle firmly, strongly establish; establish a strong defensive position; dig foxholes or trenches for defense; intrude, encroach (also intrench)

مترادف و متضاد

establish, make inroads


تجاوز کردن به (فعل)
poach, violate, entrench, intrench

خندق کندن (فعل)
moat, entrench, intrench

در سنگر قرار دادن (فعل)
entrench, intrench

سنگربندی کردن (فعل)
trench, entrench

Synonyms: anchor, confirm, define, dig in, embed, ensconce, fence, fix, fortify, found, ground, hole up, implant, infix, ingrain, install, lodge, plant, protect, root, seat, set, settle, strengthen


trespass


Synonyms: break in on, encroach, impinge, infringe, interfere, interlope, intervene, intrude, invade, make inroads, stick nose into


Antonyms: stay off


جملات نمونه

1. entrench a town
شهری را سنگر بندی کردن،شهری را مستحکم کردن

2. he did not entrench upon his mother's fortune
او به اموال مادرش دست درازی نکرد.

3. As the essential measure to secure and entrench lasting reform we will introduce fair votes by proportional representation for Parliamentary elections.
[ترجمه ترگمان]به عنوان اقدامی اساسی برای تضمین و نهادینه کردن اصلاحات پایدار، ما آرا منصفانه را از سوی نماینده متناسب انتخابات پارلمانی معرفی خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک اقدام ضروری جهت تضمین و تثبیت اصلاحات پایدار، با نمایندگی متناسب برای انتخابات پارلمانی، رای های منصفانه را معرفی خواهیم کرد

4. We will create a Supreme Court to entrench and defend these fundamental reforms to the relationship between the citizen and the state.
[ترجمه ترگمان]ما یک دادگاه عالی برای تثبیت و دفاع از این اصلاحات اساسی در رابطه بین شهروندان و دولت ایجاد خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما یک دیوان عالی برای ایجاد و حمایت از این اصلاحات بنیادی برای روابط میان شهروند و دولت ایجاد خواهیم کرد

5. To hold on stubbornly, as to a position; entrench oneself.
[ترجمه ترگمان]این است که آدم کله شقی را تحمل کند و خود را حفظ کند
[ترجمه گوگل]برای نگه داشتن به شدت، به عنوان یک موقعیت؛ خودت را تسخیر کن

6. Indeed, it could entrench certain people's view of themselves as anti - Western outsiders.
[ترجمه ترگمان]در حقیقت، آن می تواند دیدگاه مردم را از خودشان به عنوان افراد خارجی ضد غربی افزایش دهد
[ترجمه گوگل]در حقیقت، این میتواند دیدگاه خاص افراد را نسبت به بیگانگان ضد غربی به خود جلب کند

7. They entrench themselves behind undeniable facts.
[ترجمه ترگمان]آن ها خود را در پشت حقایق مسلم پنهان می کنند
[ترجمه گوگل]آنها خود را پشت حقایق غیر قابل انکار می اندازند

8. Will the economic crisis force change, or entrench privilege?
[ترجمه ترگمان]آیا بحران اقتصادی تغییر خواهد کرد یا قدرت را تقویت خواهد کرد؟
[ترجمه گوگل]آیا بحران اقتصادی موجب تغییر یا تقویت امتیاز خواهد شد؟

9. The evidence for this is that, in the past, such agreements helped to entrench protectionist policies.
[ترجمه ترگمان]شواهد این موضوع این است که در گذشته، چنین agreements به تقویت سیاست های حمایتی حمایتی کمک کردند
[ترجمه گوگل]شواهدی برای این است که در گذشته، چنین توافقی به تقویت سیاست های حمایت گرانه کمک کرد

10. We will reform recent legislation affecting the independent channels to entrench the interests of quality broadcasting and to guarantee political independence.
[ترجمه ترگمان]ما قانون جدید موثر بر کانال های مستقل را اصلاح خواهیم کرد تا منافع پخش کیفیت و تضمین استقلال سیاسی را تثبیت کنیم
[ترجمه گوگل]ما قوانین اخیر را که بر روی کانال های مستقل تأثیر می گذاریم، به منظور تقویت منافع پخش کافی و تضمین استقلال سیاسی اصلاح می کنیم

11. Many believe that the consultation process was manipulated to entrench one-man, one-party rule.
[ترجمه ترگمان]بسیاری بر این باورند که روند مشاوره برای تثبیت یک قانون یک فرد، یک قانون یک حزب، دستکاری شده بود
[ترجمه گوگل]بسیاری معتقدند که روند مشاوره به منظور تقویت حکومت یک طرفه و یک طرفه دستکاری شده است

12. But if the managers' stockholding ratio is more than or equal to 3 88%, the increasement of the managers' stockholding may raise the agent costs and entrench upon external stockholders.
[ترجمه ترگمان]اما اگر نسبت مدیران به نسبت مساوی یا برابر با ۳ % % باشد، increasement مدیران ممکن است هزینه های نماینده را بالا برده و بر سهامداران خارجی نهادینه کند
[ترجمه گوگل]اما اگر نسبت سهام سهام مدیران بیش از 88 درصد یا برابر باشد، افزایش سهام سهامداران ممکن است هزینه های عامل را بالا ببرد و سهامداران خارجی را تقویت کند

13. But once the occupiers have left, the chances that the Iraqis will entrench and cherish a stable, federal, pluralist democracy must still be rated at less than even.
[ترجمه ترگمان]اما زمانی که اشغالگران به جا گذاشته شدند، شانس این که عراقی ها در آن ایستادگی کنند و یک دموکراسی پایدار، فدرال و کثرت گرا داشته باشند، باید کم تر از حتی کم تر مورد ارزیابی قرار گیرند
[ترجمه گوگل]اما زمانی که اشغالگران ترک کرده اند، احتمال اینکه عراقی ها یک دموکراسی پایدار، فدرال، پلورالیست را پایبند و گرامی بدارند، باید کمتر از آن چیزی باشد که حتی ارزش آن را داشته باشد

14. Critics say the constitutional blessing of collective rights and traditional authorities smacks of corporatism and will entrench undemocratic caciques (political bosses).
[ترجمه ترگمان]منتقدان می گویند که حمایت قانون اساسی از حقوق جمعی و مقامات سنتی، of را در بر می گیرد و undemocratic caciques (روسای سیاسی)را تثبیت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]منتقدان می گویند که برکت قانون اساسی حقوق جمعی و مقامات سنتی از شرکت های سهامی عام است و موجبات نزاع غیر دموکراتیک (رهبران سیاسی) را فراهم می آورد

His government is now firmly entrenched and it would be difficult to overthrow it.

دولت او اکنون سخت استقرار یافته است و بر انداختن آن مشکل خواهد بود.


entrenched commercial interests

علایق بازرگانی دارای ریشه‌های عمیق


He did not entrench upon his mother's fortune.

او به اموال مادرش دست درازی نکرد.


The soldiers entrenched and awaited the enemy.

سربازان سنگر گرفتند و به انتظار دشمن نشستند.


اصطلاحات

entrench a town

شهری را سنگربندی کردن، شهری را مستحکم کردن


پیشنهاد کاربران

تثبیت کردن

در بازار محصور کردن می توان معنی کرد، طوریکه بنگاه در قالب انحصار جلوی ورود رقبا را بگیرد

تحکیم بخشیدن

- قرار گرفتن، جای گرفتن

- داشتن نگرش، عادت، عقیده، ایده و . . . که به صورت قوی در ذهن یا درون یک فرد وجود دارد و به سادگی قابل تغییر نیست


تاسیس کردن، برپا کردن چیزی قوی و محکم

جا افتادن

ریشه دواندن

نهادینه شده


کلمات دیگر: