کلمه جو
صفحه اصلی

incontinent


معنی : ناپرهیزکار، ناخوددار
معانی دیگر : بی بند و بار، ناخوددار (به ویژه در امور جنسی)، ناخویشتن دار، شهوتران، (ناتوان در نگه داشتن چیزی درون خود) ناگنجا، (قدیمی) بی تاءخیر، فورا، بی درنگ

انگلیسی به فارسی

ناپرهیزکار


بی اختیاری، ناپرهیزکار، ناخوددار


انگلیسی به انگلیسی

• unrestrained, lacking self-control; unable to control urination or defecation (medicine)
someone who is incontinent is unable to control their bladder or bowels.

صفت ( adjective )
مشتقات: incontinently (adv.), incontinence (n.), incontinency (n.)
(1) تعریف: incapable of controlling urination and defecation.

(2) تعریف: not restrained or controlled.
متضاد: continent

مترادف و متضاد

lacking control


ناپرهیزکار (صفت)
impious, incontinent

ناخوددار (صفت)
unrestrained, incontinent

Synonyms: unchecked, uncontrollable, uncontrolled, ungovernable, unsuppressed


Antonyms: continent, restrained


جملات نمونه

1. the incontinent man's stare at the girls
نگاه های خیره ی مرد شهوت پرست به دختران

2. he is incontinent of jealousy and hatred
او قادر به داشتن حسادت و کینه نیست.

3. People often become incontinent when they get very old.
[ترجمه ترگمان]مردم اغلب وقتی که خیلی پیر می شوند، incontinent می شوند
[ترجمه گوگل]وقتی که خیلی پیر می شوند، اغلب بی اختیاری می شوند

4. Many of our patients are incontinent.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماران ما incontinent هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماران ما بی اختیاری هستند

5. Many of our elderly patients are incontinent.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماران سالخورده ما incontinent هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماران مسن ما بی اختیاری هستند

6. His diseased bladder left him incontinent.
[ترجمه ترگمان]مثانه بیمارش بیشتر بهش شلیک کرده بود
[ترجمه گوگل]مثانه بیمار او بی اختیاری را ترک کرد

7. A person who is constipated may also be incontinent of faeces because there is leaking around the hard mass.
[ترجمه ترگمان]کسی که constipated است ممکن است incontinent از مدفوع باشد، زیرا در اطراف توده hard چکه می کند
[ترجمه گوگل]فرد مبتلا به یبوست نیز ممکن است از مدفوع بیضه جلوگیری کند چرا که در اطراف توده سخت قرار دارد

8. She would never wear rubber unless she became incontinent or was taking a course in scuba diving for women.
[ترجمه ترگمان]او هرگز نمی توانست از لاستیک استفاده کند مگر اینکه به incontinent تبدیل شود و یا در غواصی با آب غواصی کند
[ترجمه گوگل]او هرگز لاستیک نخواهد داشت، مگر اینکه او بی اختیاری باشد یا دوره ای در غواصی برای زنان داشته باشد

9. Families with elderly, incontinent parents, may care to know that waterproof bedding can be purchased from this company.
[ترجمه ترگمان]خانواده هایی که دارای والدین مسن و incontinent هستند ممکن است از این موضوع آگاه باشند که بس تر ضد آب را می توان از این شرکت خریداری کرد
[ترجمه گوگل]خانواده ها با سالمندان، والدین بی اختیاری، ممکن است مراقب باشند که از این شرکت می توان از ملافه های ضد آب را خریداری کرد

10. Inevitably, the incontinent patient needs cleaning and drying at very frequent intervals, to prevent infections such as cystitis.
[ترجمه ترگمان]بیمار incontinent به طور قطع نیاز به تمیز کردن و خشک کردن در فواصل مکرر دارد تا از عفونت مانند cystitis جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]بطور ناگهانی، بیمار بی اختیاری نیاز به تمیز کردن و خشک شدن در فواصل بسیار مکرر، برای جلوگیری از عفونت هایی مانند سیستیت دارد

11. The underground water was exhausted by incontinent use.
[ترجمه ترگمان]آب زیرزمینی با استفاده incontinent خسته شده بود
[ترجمه گوگل]آبهای زیرزمینی با استفاده از بی اختیاری خسته شدند

12. Is middleaged woman pee incontinent how be to return a responsibility? With what to medication?
[ترجمه ترگمان]زن میان میان، همیشه به این که مسئولیت رو به عهده بگیره چطور باید مسئولیت رو به عهده بگیره؟ با چی؟
[ترجمه گوگل]آیا زن مبتلا به اختلال نعوظ است که چگونه باید مسئولیتی را به عهده بگیرد؟ چه با دارو؟

13. Relieve oneself is not had in fit incontinent reach bite broken tongue, the body is extremely rare and traumatic.
[ترجمه ترگمان]تسکین دادن خود برای تسکین دادن به زبان شکسته، بدن به شدت نادر و آسیب دیده است
[ترجمه گوگل]خود را تسکین داده است در داخل بی اختیاری در دسترس نیست، به زبان نازک ناب، بدن بسیار نادر و آسیب زا است

14. Perhaps she didn't drink anything before she went to bed because she was worried she was getting incontinent.
[ترجمه ترگمان]شاید قبل از اینکه به رختخواب برود چیزی نمی نوشید، چون نگران بود که او را از بازی در بیاورند
[ترجمه گوگل]شاید او قبل از رفتن به رختخواب چیزی ننوشید زیرا او نگران بود که او بی اختیاری باشد

the incontinent man's stare at the girls

نگاه‌های خیره‌ی مرد شهوت‌پرست به دختران


He is incontinent of jealousy and hatred.

او قادر به داشتن حسادت و کینه نیست.


پیشنهاد کاربران

در پزشکی: عدم توانایی نگهداری ادرار یا مدفوع

1. عدم توانای در کنترل ادرار و مدفوع
having no or insufficient voluntary control over urination or defecation.
2. ضعیف النفس
lacking self - restraint; uncontrolled.
"the incontinent hysteria of the fans

بی اختیاری ( ادرار )


کلمات دیگر: