کلمه جو
صفحه اصلی

uncle


معنی : خریدار مال دزدی، عمو، دایی
معانی دیگر : شوهر خاله، شوهر عمه، (قدیمی) رجوع شود به: pawnbroker، (عامیانه - برای صدا زدن شخص سالخورده) عمو!، عموجان !، بابا!

انگلیسی به فارسی

عمو، دایی، عم


دایی، عمو، خریدار مال دزدی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: say uncle, cry uncle
(1) تعریف: the brother or brother-in-law of one's father or mother.

(2) تعریف: a familiar form of address to refer to an unrelated older man, used esp. by children.

• brother of one's parent; husband of one's aunt; informal title for an older man (especially a friend of the family); pawnbroker (slang)
your uncle is the brother of your mother or father, or the husband of your aunt.
if you cry uncle, you give up and accept defeat; used in informal american english.

مترادف و متضاد

خریدار مال دزدی (اسم)
receiver, fence, resetter, fencing cully, uncle

عمو (اسم)
uncle, paternal uncle

دایی (اسم)
uncle

جملات نمونه

1. uncle ahmad khan always tipped generously
عمو احمدخان همیشه انعام های سخاوتمندانه می داد.

2. uncle reza had a supple mind
دایی رضا تیز هوش بود.

3. my uncle excelled over everyone else in intelligence
دایی من در هوش از همه سرآمد بود.

4. my uncle had large, hairy hands
عمویم دست های بزرگ و پشمالویی داشت.

5. my uncle was a diligent student
دایی من شاگرد کوشایی بود.

6. my uncle was calculating on the project as completed
عمویم پیش خودش حساب می کرد که آن پروژه تکمیل شده است.

7. come give uncle a kiss, you beggar!
بیا به عموجان یه بوس بده،بی غیرت !

8. bob's your uncle
(انگلیس - عامیانه) به همین سادگی،همین و بس،والسلام

9. say (or cry) uncle
تسلیم شدن،لنگ انداختن

10. ali applied to his uncle for help
علی از عمویش درخواست کمک کرد.

11. he had best call his uncle on the phone
او بهتر است به عمویش تلفن بزند.

12. we all looked up to uncle reza as a role model
ما همه دایی رضا را به عنوان سرمشق تکریم می کردیم.

13. he got a nice legacy from his uncle
او از عمویش ارث خوبی به دست آورد.

14. he has become an instrument of his uncle
او آلت دست عمویش شده است.

15. his expectation of receiving help from his uncle
امیدواری او نسبت به دریافت کمک از عمویش

16. he is always mooching money from his rich uncle
او همیشه از عموی پولدارش پول تلکه می کند.

17. the orphan was in the custody of his uncle
بچه ی یتیم تحت کفالت عمویش بود.

18. it was very rude of you to ignore your uncle
محل نگذاشتن تو نسبت به عمویت کمال بی ادبی بود.

19. After an exile of ten years her uncle returned to Britain.
[ترجمه میتی] عمویش پس از تبعید ده ساله ، به انگلیس بازگشت
[ترجمه Mr.x] عمویش بعد از ده سال تبعید به انگلیس بازگشت
[ترجمه ترگمان]عمویش پس از ده سال تبعید به انگلستان بازگشت
[ترجمه گوگل]پس از تبعید ده ساله، عمویش به انگلیس بازگشت

20. My uncle became severe when I was late.
[ترجمه ترگمان]وقتی دیر کردم عموم جدی شد
[ترجمه گوگل]دایی وقتی دیر شد، عمیق شد

21. He tracked down his cousin and uncle. The latter was sick.
[ترجمه ترگمان]اون پسر عموش و عموش رو پیدا کرد دومی مریض بود
[ترجمه گوگل]او پسر عموی و عمو را دنبال کرد دومی بیمار بود

22. Uncle John winked at me across the table.
[ترجمه ترگمان]عمو جان روی میز به من چشمک زد
[ترجمه گوگل]عمو جان جانم را در کنارم گذاشت

23. I esteem your uncle for his kindness, experience, and honesty.
[ترجمه ترگمان]من به عموی شما نسبت به مهربانی و صداقت و صداقت شما احترام می گذارم
[ترجمه گوگل]من به خاطر مهربانی، تجربه و صداقت خود، عموی خود را محترم شمرده ام

24. My uncle was the mayor of Memphis.
[ترجمه ترگمان] عموم شهردار \"ممفیس\" بود
[ترجمه گوگل]عموی من شهردار ممفیس بود

25. I don't have much contact with my uncle.
[ترجمه ترگمان]من زیاد با عمویم ارتباط ندارم
[ترجمه گوگل]من با دایی من ارتباط زیادی ندارم

26. He came to work for Uncle Julian and learn the business from the ground up.
[ترجمه ترگمان]اون اومده بود برای عمو جولیان کار کنه و تجارت رو از زمین یاد بگیره
[ترجمه گوگل]او برای عمو جولیان کار کرد و کسب و کار را از زمین شروع کرد

اصطلاحات

say (or cry) uncle

تسلیم شدن، لنگ انداختن


پیشنهاد کاربران

( Uncle's Bad Day ( name one of parts play Red Dead Redemption II
به معنای:روز بد آنکل.

دایی، عمو

دایی. عمو. شوهرخاله. شوهرعمه

عمو ، برادر پدر ، دایی ، برادر مادر.

father`s or mother`s brother

عمو ۰ دایی

عمو

عمو. دایی. شوهر خاله. شوهر عمه.

Your parent's uncle died
دایی پدر و مادرت فوت شده

دایی و عمو

عمو دایی کاکا

My uncle he is married

دایی من متاهل هست

عمو
I was talking to my son future uncle when I was late for an interview
Please mediate now
با عموی اینده پسرم صحبت میکردم که دیر به مصاحبه رسیدم
الان پادرمیانی کن خواهش میکنم

مرد های فامیل بگیم بهتره ">


Uncle :
عمو . دایی . شوهر عمه . شوهر خاله


Aunt: عمه. زندایی. خاله . زن عمو

غلط کردم و در جواب say uncle به معنی بگو غلط کردم استفاده میشود

دایی ، عمو

در اصطلاح به معنی غلط کردم
Say uncle بگو غلط کردم
Uncle غلط کردم


Uncle:دایی_عمو

عمو و دایی

My uncle won't return the tool he borrowed
دایم اون وسیله ای که قرض گرفته پس نمیاره


کلمات دیگر: