کلمه جو
صفحه اصلی

vassal


معنی : غلام، رعیت، بنده، تبعه، خراجگزار، همبیعت بالرد
معانی دیگر : (فئودالیته) رعیت (کشاورزی که زمین ارباب را کشت می کرد و در مقابل بخشی از محصول و ساعات خود را به او می داد و متعهد به خدمت در قشون او بود)، نوکر، خدمتکار

انگلیسی به فارسی

(حقوق، قدیم، انگلیس) خراجگزار، همبیعت بالرد، تبعه،بنده، غلام، رعیت


واشنگتن، رعیت، تبعه، خراجگزار، غلام، همبیعت بالرد، بنده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: in the Middle Ages, one who was granted the use of land in return for allegiance and service to a feudal lord.

(2) تعریف: one who is subordinate or dependent, such as a servant or subject.
مشابه: appendage

• tenant-farmer, one who gave total allegiance to a feudal lord in return for protection and the right to occupy and cultivate land, serf; subordinate; servant, enslaved person
in feudal society, a vassal was a man who was protected by a lord, to whom he gave military service and from whom he received lands to live on.
a vassal country or nation is one which is dominated by another country or nation.

مترادف و متضاد

غلام (اسم)
bondsman, peon, bondman, slave, bondservant, lad, serf, vassal, thrall, page, galley slave

رعیت (اسم)
citizen, peasant, bondman, vassal, cotter, cottar, helot, villein

بنده (اسم)
servant, slave, bondservant, vassal, thrall, helot, villein

تبعه (اسم)
vassal, national

خراجگزار (اسم)
tributary, vassal

همبیعت بالرد (اسم)
vassal

جملات نمونه

1. Wales was a vassal kingdom at that time.
[ترجمه مترجم] ولز در آن زمان یک پادشاهی خراجگزار بود ( به پادشاهی انگلستان خراج می داد )
[ترجمه ترگمان]ولز در آن زمان پادشاهی vassal بود
[ترجمه گوگل]ولز در آن زمان یک پادشاهی واعظ بود

2. He was a vassal, as indeed his father had been forty years earlier.
[ترجمه ترگمان]او از همه vassal بود، درست مثل پدرش چهل سال پیش بود
[ترجمه گوگل]او یک وصال بود، همانطور که پدرش 40 سال پیش بود

3. Since he was already a papal vassal Sancho found the powers of the Church difficult to check.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که او یکی از بندگان پاپ بود، قدرت کلیسا را سخت بررسی کرد
[ترجمه گوگل]از آنجا که او قبلا یک وصال پاپ بود، سانچو توانایی کلیسا را ​​برای بررسی دشوار یافت

4. The lord gave his vassal protection, and rewarded him; the vassal swore to serve his lord.
[ترجمه ترگمان]پادشاه به vassal نفوذ کرد و او را پاداش گرفت؛ vassal قسم خوردند که به ارباب خود خدمت کنند
[ترجمه گوگل]پروردگار حفاظت از وصال خود را داد و به او پاداش داد؛ وصال سوگند به خدمت پروردگار خود داد

5. Ceremonial acknowledgment by a vassal of allegiance to his lord under feudal law.
[ترجمه ترگمان]اذعان داشت که تحت قوانین فئودالی به ارباب خود وفادار است
[ترجمه گوگل]تصدیق رسمی توسط وصال وفاداری به پروردگار خود تحت قانون فئودالی

6. Before the Jiawu War, the suzerain vassal relationship existed between Qing Dynasty and Korea.
[ترجمه ترگمان]پیش از جنگ Jiawu، رابطه suzerain suzerain بین دودمان کینگ و کره وجود داشت
[ترجمه گوگل]قبل از جنگ جیاو، روابط واسیلی سوئزرین بین سلسله چینگ و کره وجود داشت

7. You're a student you're an empty vassal and you don't.
[ترجمه ترگمان]تو یک دانشجو هستی که vassal empty و تو هم نیستی
[ترجمه گوگل]شما یک دانش آموز هستید که یک مجرد خالی هستید و شما نیستید

8. The vassal swore that he would be loyal to the king forever.
[ترجمه ترگمان]The قسم خورده بود که برای همیشه به پادشاه وفادار خواهد بود
[ترجمه گوگل]وصال سوگند یاد کرد که او برای همیشه پادشاه وفادار خواهد بود

9. So the forepart Non - invasive Measurement of Vassal wall become more important.
[ترجمه ترگمان]بنابراین اندازه گیری غیر تهاجمی دیوار Vassal از اهمیت بیشتری برخوردار است
[ترجمه گوگل]بنابراین اندازه گیری غیر تهاجمی دیوار وصال از اهمیت بیشتری برخوردار است

10. The opinion book from the vassal to a lord.
[ترجمه ترگمان]این کتاب از the vassal به یک لرد است
[ترجمه گوگل]کتاب عالمان از وصال به لرد

11. Pekingese dogs were and the local fan in the country (vassal State) reveal no doubt that only a simple use of violence in the so-called "law enforcement. "
[ترجمه ترگمان]سگ های Pekingese و هواداران محلی در کشور (دولت)بدون شک نشان می دهند که تنها استفاده ساده از خشونت در اصطلاح \"اجرای قانون\" است
[ترجمه گوگل]سگ های پنگوئن و طرفداران محلی در این کشور (دولت وصال) بدون شک بدون شک تنها استفاده ساده از خشونت در اصطلاح 'اجرای قانون' را نشان می دهد '

12. The lord in return owed his vassal protection and an assured livelihood.
[ترجمه ترگمان]خداوند به vassal و تامین معیشت او مدیون بود
[ترجمه گوگل]ارباب در عوض به محافظت از واشنگتن و وظیفه قانونی خود اطمینان داد

13. The change of vassal and bristly situation, return on big sth one's own advantage enter.
[ترجمه ترگمان]تغییر شرایط vassal و bristly، بازگشت به مزیت بزرگ کاری، وارد شدن به آن شد
[ترجمه گوگل]تغییر وضعیت واسل و محجوب، بازگشت به سود خود بزرگ است

14. I, your vassal, have employed and troubled your unknown sovereignty.
[ترجمه ترگمان]من، vassal شما، کار کردن و قدرت ناشناخته شما را به کار گرفته اند
[ترجمه گوگل]من، وصال تو، حاکمیت ناشناخته خود را مشغول کرده اید

15. The fidelity owed by a vassal to his feudal lord.
[ترجمه ترگمان]وفاداری به فرمانروای فئودالی او مدیون بود
[ترجمه گوگل]وفاداری به وسیله یک وصال به صاحب فئودالی او سپرده شد

پیشنهاد کاربران

تابعه

گماشته ، دست نشانده

خراجگزار


کلمات دیگر: