کلمه جو
صفحه اصلی

terminate


معنی : محدود، فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
معانی دیگر : پایان دادن یا یافتن، خاتمه دادن یا یافتن، فرجامیدن، به اتمام رساندن یا رسیدن، به خدمت کسی خاتمه دادن، (از خدمت) منفصل کردن، متوقف کردن

انگلیسی به فارسی

منتهی، محدود


پایان دادن، پایان یافتن


بپایان رساندن، خاتمه دادن، منقضی کردن، فسخ کردن،محدود کردن، خاتمه یافتن


خاتمه دادن، پایان دادن، پایان یافتن، منجر شدن، بپایان رساندن، منقضی کردن، فسخ کردن، محدود کردن، محدود


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: terminates, terminating, terminated
(1) تعریف: to bring to an end; put a stop to.
مترادف: discontinue, end, finish
متضاد: begin, continue, initiate, start
مشابه: abolish, bust, cancel, cease, conclude, dissolve, halt, interrupt, kill, sever, stop

- The social security office terminated his benefits.
[ترجمه ترگمان] اداره امنیت اجتماعی مزایای خود را به پایان رساند
[ترجمه گوگل] اداره امنیت اجتماعی مزایای خود را منصرف کرد

(2) تعریف: to occur at or be the conclusion of; conclude.
مترادف: close, conclude, end
متضاد: begin, start
مشابه: complete, finish

- A blessing terminated the church service.
[ترجمه ترگمان] دعای خیر به پایان رسید
[ترجمه گوگل] برکت، خدمات کلیسا را ​​خاتمه داد

(3) تعریف: to serve as a spatial limit to or boundary of.
مترادف: bound, delimit
مشابه: circumscribe, demarcate, limit

(4) تعریف: to end the employment of; release; fire.
مترادف: discharge, dismiss, fire
متضاد: hire
مشابه: can, release, remove, sack

- Many workers were terminated when the company installed robotic devices.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از کارگران در هنگام نصب دستگاه های روباتیک کار خود را متوقف کردند
[ترجمه گوگل] بسیاری از کارگران هنگام شرکت در نصب دستگاه های رباتیک خاتمه یافتند
- They terminated him due to his incompetence.
[ترجمه ترگمان] اونا اونو به خاطر عدم صلاحیت انجام دادن
[ترجمه گوگل] آنها به علت بی کفایتی بودن او را متوقف کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: terminative (adj.), terminatively (adv.)
(1) تعریف: to come to an end, spatially or temporally (often fol. by at, in, or with).
مترادف: conclude, end, stop
متضاد: begin, continue, start
مشابه: cease, close, discontinue, expire, finish, lapse

- The beach terminates at those cliffs.
[ترجمه ترگمان] ساحل به سوی صخره ها منتهی می شد
[ترجمه گوگل] ساحل در آن صخره ها متوقف می شود
- The course will terminate in two weeks.
[ترجمه ترگمان] این دوره ظرف دو هفته به پایان خواهد رسید
[ترجمه گوگل] این دوره در دو هفته خاتمه خواهد یافت
- His employment will terminate at the end of this month.
[ترجمه ترگمان] کار او در پایان ماه جاری به پایان خواهد رسید
[ترجمه گوگل] اشتغال او در پایان ماه جاری پایان خواهد یافت

(2) تعریف: to have as a result or consequence (usu. fol. by in).
مترادف: end, result
مشابه: conclude, finish

- Their reckless spending terminated in bankruptcy.
[ترجمه ترگمان] هزینه های بی ملاحظه آن ها به ورشکستگی منتهی شد
[ترجمه گوگل] هزینه های بی پروا آنها در ورشکستگی متوقف شد

• end, conclude, stop, discontinue, abort
when you terminate something or when it terminates, it ends completely; a formal word.
when a train or bus terminates somewhere, it ends its journey there; a formal word.
if a worker is terminated, they lose their job; used in american english.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] فسخ کردن، مختومه اعلام کردن، خاتمه دادن، خاتمه یافتن، منقضی شدن
[ریاضیات] به پایان رسیدن، منتهی شدن

مترادف و متضاد

محدود (صفت)
definite, adjacent, adjoining, moderate, limited, finite, confined, narrow, bounded, defined, terminate, determinate, limitary, parochial, straightlaced, straitlaced

فسخ کردن (فعل)
annul, cancel, countermand, derogate, disannul, rescind, terminate

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

خاتمه دادن (فعل)
finish, close, complete, end, terminate, conclude

بپایان رساندن (فعل)
end, terminate, knock up, conclude, consummate, finalize, play out, surcease

پایان یافتن (فعل)
finish, end, terminate, surcease, wind up

منجر شدن (فعل)
finish, result, terminate

پایان دادن (فعل)
terminate, wind up

منقضی کردن (فعل)
terminate

stop, finish


Synonyms: abolish, abort, achieve, adjourn, annul, bounce, bound, bring to an end, cancel, cease, close, come to an end, complete, conclude, confine, cut off, define, desist, determine, discharge, discontinue, dismiss, dissolve, drop, eliminate, end, expire, extinguish, fire, halt, issue, lapse, limit, perfect, prorogate, prorogue, put an end to, recess, restrict, result, run out, sack, scratch, scrub, tether, ultimate, wind down, wind up, wrap, wrap up


Antonyms: begin, initiate, open, start


جملات نمونه

The fight terminated with his victory.

مشت‌بازی با پیروزی او به پایان رسید.


This railway terminates in Kerman.

این خط‌آهن در کرمان خاتمه می‌یابد.


He was terminated last year.

پارسال به خدمت او خاتمه دادند.


1. to terminate a conference
کنفرانس را به پایان رساندن

2. This train will terminate at Taunton.
[ترجمه میلاد سهرابی فر کارشناس آموزش] این قطار در Taunton توقف میکند
[ترجمه ترگمان]این قطار به Taunton خاتمه خواهد داد
[ترجمه گوگل]این قطار در Taunton خاتمه خواهد یافت

3. Every summer a number of boys terminate their youthful career in a watery grave.
[ترجمه ترگمان]هر تابستان عده زیادی از پسران شغل جوانی خود را در یک قبر پر آب به پایان می رساندند
[ترجمه گوگل]هر تابستان تعدادی از پسران جوانان خود را در یک قبر آبدار می کنند

4. This train will terminate at the next stop - passengers who wish to continue should change trains.
[ترجمه ترگمان]این قطار با توقف بعدی مسافران که آرزو دارند به تغییر قطارها ادامه دهند، خاتمه خواهد یافت
[ترجمه گوگل]این قطار در ایستگاه بعدی متوقف خواهد شد - مسافرانی که مایل به ادامه هستند باید قطار را تغییر دهند

5. You have no right to terminate the contract.
[ترجمه Rahele] شما حق ندارید قرارداد رو فسخ کنید
[ترجمه ترگمان]تو حق نداری قرارداد رو تموم کنی
[ترجمه گوگل]شما حق ندارید قرارداد را تمدید کنید

6. Either party has the right to terminate the agreement.
[ترجمه ترگمان]یا پارتی حق داره قرارداد رو تموم کنه
[ترجمه گوگل]هر حزب حق دارد که این توافق را خاتمه دهد

7. After a lot of agonizing she decided to terminate the pregnancy.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه خیلی عذاب کشید تصمیم گرفت حاملگی رو تموم کنه
[ترجمه گوگل]پس از بسیاری از مشتاقانه تصمیم گرفت که بارداری را خاتمه دهد

8. The usual procedure adopted is to terminate with a fixed resistance in place of or.
[ترجمه ترگمان]روش معمول اتخاذ شده، خاتمه دادن به مقاومت ثابت در مکان یا مکان است
[ترجمه گوگل]روش معمولی استفاده شده است که با مقاومت ثابت به جای یا خاتمه یابد

9. The Company decided to terminate the project, along with the jobs of the design team.
[ترجمه ترگمان]شرکت تصمیم گرفت این پروژه را همراه با مشاغل تیم طراحی به پایان برساند
[ترجمه گوگل]شرکت تصمیم به پایان دادن به پروژه با مشاغل تیم طراحی نمود

10. The hearing would decide whether the state should terminate the rights of the biological parents and put the child up for adoption.
[ترجمه ترگمان]این جلسه در مورد اینکه آیا دولت باید حقوق والدین بیولوژیک را خاتمه دهد و کودک را به فرزندی قبول کند، تصمیم گیری خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این دادرسی تصمیم می گیرد که آیا دولت باید حقوق والدین بیولوژیک را از بین ببرد و کودک را برای تصویب برساند

11. The order will terminate when the child ceases to be of compulsory school age or if a care order is made.
[ترجمه ترگمان]این ترتیب زمانی خاتمه می یابد که کودک از سن مدرسه اجباری رها شود و یا در صورتی که نظم و درمان درست شود
[ترجمه گوگل]این دستور زمانی پایان می یابد که کودک از سن مدرسه اجباری محروم شود یا در صورت تهیه سفارش مراقبت شود

12. The customer also threatened to terminate his business relationship with the employer.
[ترجمه ترگمان]مشتری همچنین تهدید کرد که رابطه کاری خود با کارفرما را خاتمه خواهد داد
[ترجمه گوگل]مشتری همچنین تهدید کرد که روابط تجاری خود را با کارفرمای خود متوقف کند

13. The company had the right to terminate his employment at any time.
[ترجمه ترگمان]شرکت حق داشت هر بار کارش را به پایان برساند
[ترجمه گوگل]این شرکت حق دارد هر زمان که بخواهد کار خود را خاتمه دهد

14. Both fireballs terminate with high-altitude explosions that shake the ground and rattle windows, but do no damage.
[ترجمه ترگمان]هر دو fireballs با انفجارهای بلندی که سطح زمین را تکان می دهند و پنجره ها را تکان می دهند، پایان خواهند داد، اما هیچ آسیبی به آن ها وارد نمی کنند
[ترجمه گوگل]هر دو آتشفشان با انفجارهای ارتفاع بالا که زمین و لرزش پنجره ها را لرزاند، خاتمه می دهند، اما آسیب نمی بینند

15. Some parents will terminate contact with the therapist because they do not understand why certain questions are being asked.
[ترجمه ترگمان]برخی از والدین با درمانگر ارتباط برقرار می کنند، زیرا آن ها درک نمی کنند که چرا سوالات خاصی پرسیده می شود
[ترجمه گوگل]بعضی از والدین تماس با درمانگر را قطع می کنند زیرا آنها نمی فهمند که چرا سوالات خاصی پرسیده می شود

to terminate a conference

کنفرانس را به پایان رساندن


His heart attack terminated the interview.

سکته‌ی قلبی او، مصاحبه را خاتمه داد.


پیشنهاد کاربران

منقضی شدن

ملغی کردن ، لغو کردن

تخریب شخصیت

به اتمام رسیدن

از بین رفتن


پایان دهنده/خاتمه دهنده چیزی بودن

بعضی اوقات در پزشکی:
سقط کردن ( جنین )

به خدمت کسی خاتمه دادن، ( از خدمت ) منفصل کردن

The Associated Press 👉terminates👈 new staffer amid uproar over tweets about Israel and Palestinians, sparking backlash

Emily Wilder started a new job as a news associate for the Associated Press on May 3. Just 16 days later, she was called and told that she had been 👉terminated👈 for violating the company’s social media policy

WashingtonPost. com@

پایان دادن

تمام کردن
متوقف کردن

terminate ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: پایان دادن
تعریف: متصل کردن خطوط ارتباطی یا خطوط مشترکان به مرکز مخابرات


کلمات دیگر: