temperate

معنی : ملایم، میانه رو، معتدل

معانی دیگر : (آب و هوا) معتدل، دادوند، معتدله، خویشتن دار (self-restrained هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

معتدل، ملایم، میانه رو

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

مشتقات: temperately (adv.), temperateness (n.)

• (1) تعریف: characterized by moderation or self-control; restrained.
• مترادف: moderate, restrained, self-controlled
• متضاد: inordinate, intemperate
• مشابه: abstemious, balanced, composed, conservative, equable, mellow, middle-of-the-road, mild, self-possessed

- temperate opinions

[ترجمه ترگمان] نظرات معتدل
[ترجمه گوگل] نظرات معتدل

• (2) تعریف: moderate in amount or quality; not excessive.
• مترادف: average, moderate
• متضاد: immoderate
• مشابه: mean, normal, ordinary, standard, typical, usual

• (3) تعریف: characterized by moderate temperatures and relatively mild weather.
• مترادف: balmy, clement, mild
• مشابه: calm, clear, fair, gentle, halcyon, moderate, sunny

- the temperate zones

[ترجمه ترگمان] مناطق معتدل
[ترجمه گوگل] مناطق معتدل

• (4) تعریف: not overindulging in alcoholic drink.
• مترادف: abstemious, abstinent, sober
• متضاد: intemperate
• مشابه: moderate, on the wagon, teetotaling

- Leading a temperate life became the law during Prohibition.

[ترجمه ترگمان] رهبری یک زندگی معتدل قانون منع مشروبات الکلی بود
[ترجمه گوگل] رهبری یک زندگی معتدل قانون در زمان ممنوعیت تبدیل شد

• moderate, self-restrained, composed, reasonable
a temperate place has weather that is never extremely hot or extremely cold.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] معتدل - میانه رو

مترادف و متضاد

ملایم (صفت)

good-tempered, easy, calm, quiet, moderate, gentle, meek, soft, peaceful, downy, smooth, benign, mild, bland, clement, sedate, lenient, good-natured, temperate, peaceable

میانه رو (صفت)

moderate, frugal, sober, temperate

معتدل (صفت)

liberal, modest, moderate, medium, mild, well-proportioned, temperate, middle-of-the-road, pinkish, soft-spoken

calm, moderate

Synonyms: agreeable, balmy, checked, clement, collected, composed, conservative, constant, cool, curbed, discreet, dispassionate, equable, even, even-tempered, fair, gentle, levelheaded, medium, mild, modest, pleasant, reasonable, regulated, restrained, self-controlled, self-restrained, sensible, sober, soft, stable, steady, unexcessive, unextreme, unimpassioned, warm

Antonyms: immoderate, stormy, violent

controlled, sober

Synonyms: abstemious, abstentious, abstinent, continent, moderate, restrained, self-restraining

Antonyms: drunk, excessive, inebriated, uncontrolled

جملات نمونه

1. The United States is mostly in the North Temperate Zone.

ایالات متحده عمدتاً در منطقه معتدله شمالی قرار دارد

2. All students received the appeal to be temperate and not to jump to conclusions in judging the new grading system.

از همه دانشجویان خواسته شد که حد اعتدال را رعایت نمایند و نسبت به سیستم نمره دهی جدید، زود قضاوت نکنند

3. Mrs. Rollins commended her class for their temperate attitude when she announced the extra assignment.

خانم "رولینز" بچه های کلاس خود را به خاطر رفتار آرامشان در هنگام اعلام کردن تکالیف زیاد، تحسین کرد

4. temperate zone

منطقه ی معتدله

5. a temperate reply

پاسخ ملایم

6. the temperate climate of shiraz

هوای معتدل شیراز

7. These birds only survive in temperate latitudes.

[ترجمه ترگمان]این پرندگان تنها در عرض های جغرافیایی زنده می مانند
[ترجمه گوگل]این پرندگان فقط در عرض های معتدل زنده ماندند

8. The Nile Valley keeps a temperate climate throughout the year.

[ترجمه ترگمان]دره نیل، آب و هوای معتدل را در طول سال حفظ می کند
[ترجمه گوگل]دره نیل آب و هوای معتدل را در طول سال نگه می دارد

9. He is temperate in his habits.

[ترجمه ترگمان]او در عادات خود معتدل است
[ترجمه گوگل]او در عادت هایش معتدل است

10. Please be more temperate in your language.

[ترجمه ترگمان]لطفا در زبان خود more باشید
[ترجمه گوگل]لطفا در زبان خود معتدل تر باشید

11. The plant grows only in the temperate zone.

[ترجمه ترگمان]گیاه فقط در منطقه معتدل رشد می کند
[ترجمه گوگل]این گیاه فقط در منطقه معتدل رشد می کند

12. Britain has a temperate climate.

[ترجمه ترگمان]بریتانیا آب و هوای معتدل دارد
[ترجمه گوگل]بریتانیا دارای آب و هوای معتدل است

13. In Temperate regions there are regular seasonal cycles, ultimately driven by the regular cycling of the Earth around the sun.

[ترجمه ترگمان]در مناطق Temperate، چرخه های فصلی منظم وجود دارند که در نهایت توسط دوچرخه سواری منظم زمین اطراف خورشید رانده می شوند
[ترجمه گوگل]در مناطق مرطوب، چرخه فصلی منظم وجود دارد، و در نهایت به دوچرخه سواری منظم زمین در اطراف خورشید رانده می شود

14. People in temperate countries pay little attention to mangroves: trees that grow at the ocean s edge.

[ترجمه ترگمان]مردم در کشورهای معتدل توجه کمی به درخت مانگرو می کنند: درختانی که در لبه اقیانوس رشد می کنند
[ترجمه گوگل]مردم در کشورهای معتدل توجه زیادی به درختان انبه که در اقیانوس ها رشد می کنند، توجه کمتری دارند

15. Temperate forests pose the problem of seasonality.

[ترجمه ترگمان]جنگل های Temperate مشکل فصلی بودن را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]جنگل های معدنی مشکل فصلی را ایجاد می کنند

16. Trichostrongylus is rarely a primary pathogen in temperate areas, but is usually a component of parasitic gastroenteritis in ruminants.

[ترجمه ترگمان]Trichostrongylus به ندرت پاتوژن های اصلی در مناطق معتدل است، اما معمولا جزیی از بیماری های انگلی در ruminants است
[ترجمه گوگل]Trichostrongylus به ندرت یک پاتوژن اولیه در مناطق معتدل است، اما معمولا یک جزء گاستروانتریت انگلی در مجاری گوسفند است

17. It is distributed in the tropical, subtropical, and temperate zones of the world.

[ترجمه ترگمان]آن در مناطق استوایی، نیمه استوایی و معتدل جهان توزیع شده است
[ترجمه گوگل]این در مناطق گرمسیری، زیرمجموعه و معتدل جهان توزیع شده است

18. Temperate forests--including deciduous, coniferous, mixed and mountain forests--account for about half of the earth's forest cover.

[ترجمه ترگمان]جنگل های Temperate - از جمله درختان برگریز، مخروطی، ترکیبی و کوهستانی - - نیمی از پوشش جنگلی زمین را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]جنگل های معتدل - از جمله جنگل های جنگلی، مخروطی، مخلوطی و کوهستانی - حدود نیمی از پوشش جنگل های زمین را تشکیل می دهند

a temperate reply

پاسخ ملایم

the temperate climate of Shiraz

هوای معتدل شیراز

پیشنهاد کاربران

متعادل، میانه رو

ملایم، معتدل

temperate ( اعتیاد )
واژه مصوب: میانه رو
تعریف: ویژگی فردی که رفتاری میانه روانه در مصرف الکل دارد

کلمات دیگر: