کلمه جو
صفحه اصلی

unison


معنی : اتفاق، هم اهنگی، اتحاد، هم صدایی، یک صدایی، هماوایی
معانی دیگر : (موسیقی) قطعه ی مشتمل بر دو نت یا آوای مشابه، قطعه ی تک آوا، توافق کامل، هم اندیشی، هم رای بودن، همنوایی

انگلیسی به فارسی

هماوایی، هم اهنگی، هم صدایی، یک صدایی، اتحاد،اتفاق


انگلیسی به انگلیسی

• harmony, agreement
if a group of people do something in unison, they all do it together at the same time.
if people or organizations act in unison, they act in the same way because they agree with each other or because they want to achieve the same aims.

اسم ( noun )
(1) تعریف: (prec. by in) the simultaneous sounding of voices, or of musical tones in the same pitch or in octaves.

(2) تعریف: agreement; accord.
مشابه: unity

- They acted in unison to fight the enemy.
[ترجمه علی جادری] آنها در جنگ با دشمن همصدا بودند .
[ترجمه محمد] در هم تنیدگی
[ترجمه ترگمان] آن ها با هم مخالف بودند تا با دشمن بجنگند
[ترجمه گوگل] آنها برای مبارزه با دشمن در هم ادغام شدند

مترادف و متضاد

Antonyms: discord, disharmony


harmony


Synonyms: accord, accordance, agreement, alliance, community, concert, concord, concordance, conjunction, consent, consonance, cooperation, federation, league, reciprocity, sympathy, unanimity, union, unity


اتفاق (اسم)
accident, event, case, happening, occurrence, fluke, accidentalism, unison, hazard, confederation, fortuity, confederacy, federation, happenstance, joinder

هم اهنگی (اسم)
accord, harmony, coordination, cadence, consonance, concert, unison, synchrony, concordance

اتحاد (اسم)
consolidation, sodality, accretion, alliance, union, solidarity, association, unison, incorporation, marriage, confederation, band, injunction, league, confederacy

هم صدایی (اسم)
consonance, unison, assonance, homophony

یک صدایی (اسم)
unison, monophony

هماوایی (اسم)
unison

جملات نمونه

unison singing

تک خوانی


They sang in unison.

آن‌ها هم‌آواز شدند.


1. unison singing
تک خوانی

2. in unison
1- (دارای دونت مشابه و همزمان) همنوا،با همنوایی 2- (قطعه ی موسیقی - در حالی که همه ی خوانندگان و نوازندگان بخش معینی رابا هم اجرا می کنند) همنوا،هم صدا،هم آواز

3. they sang in unison
آنها هم آواز شدند.

4. 'Good morning!' the kids replied in unison.
[ترجمه ترگمان]صبح به خیر! بچه ها با هم گفتند:
[ترجمه گوگل]'صبح بخیر!' بچه ها به طور مشترک جواب دادند

5. The last verse will be sung in unison.
[ترجمه ترگمان]آخرین شعر با هم هماهنگ خواهد شد
[ترجمه گوگل]آخرین آیه در هم خواننده خواهد بود

6. 'Good morning, Mrs Crawford,' the children shouted in unison.
[ترجمه ترگمان]بچه ها با هم گفتند: صبح به خیر، خانم کرافرد
[ترجمه گوگل]'صبح به خیر، خانم کرافورد،' بچه ها در هم شکسته بودند

7. Try to sing in unison if you can.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید همزمان با هم آواز بخوانید
[ترجمه گوگل]اگر می توانید سعی کنید با هم در میان بگذارید

8. 7000 pairs of hands clapped in unison to the song.
[ترجمه ترگمان]۷۰۰۰ جفت دست، هماهنگ با آهنگ کف زدند
[ترجمه گوگل]7000 جفت دست به طور مشترک به آهنگ آواز خواندن

9. Michael and the landlady nodded in unison.
[ترجمه ترگمان]میخائیل و زن کاروانسرا دار سر تکان دادند
[ترجمه گوگل]مایکل و همسرش در هم شکسته اند

10. Management and workers must act in unison to compete with foreign business.
[ترجمه ترگمان]مدیریت و کارگران باید هماهنگ عمل کنند تا با تجارت خارجی رقابت کنند
[ترجمه گوگل]مدیریت و کارگران باید به طور همزمان با کسب و کار خارجی رقابت کنند

11. The governments acted in unison to combat terrorism.
[ترجمه ترگمان]دولت ها با یکدیگر هماهنگ بودند تا با تروریسم مبارزه کنند
[ترجمه گوگل]دولت ها برای مبارزه با تروریسم عمل می کردند

12. They ran together, their legs moving in unison.
[ترجمه ترگمان]همه با هم می دویدند و پاهایشان با هم هماهنگ می شدند
[ترجمه گوگل]آنها با هم فرار کردند، پاهایش متحرک بودند

13. Bassoons, on the other hand, when used in unison with trombones tend to dull their brilliance.
[ترجمه ترگمان]از سوی دیگر، از طرف دیگر، هنگامی که به طور هماهنگ با ترومبون مورد استفاده قرار می گرفت، همیشه درخشندگی و درخشش خود را از دست می داد
[ترجمه گوگل]باقیمانده، از سوی دیگر، هنگامی که با ترومبون ها به طور همزمان استفاده می شود، درخشندگی خود را از دست می دهند

14. Instead our heads turned in unison towards the dancers, among whom battle seemed already to have started.
[ترجمه ترگمان]به جای این که سر ما با یکدیگر به سوی رقاص رقاص حرکت کنند، در میان ایشان به نظر می رسید که در میان ایشان پیکار آغاز شده است
[ترجمه گوگل]در عوض، سرهایمان به سمت رقصنده های متحدانه تبدیل شده اند، که در میان آنها نبرد شروع به کار کرد

15. When men and women work in unison they can get a hold of anything.
[ترجمه ترگمان]وقتی مردان و زنان با هم هماهنگ می شوند، آن ها می توانند هر چیزی را تحمل کنند
[ترجمه گوگل]هنگامی که مردان و زنان در همکاری کار می کنند، می توانند از هر چیزی دست بردارند

اصطلاحات

in unison

1- (دارای دونت مشابه و هم‌زمان) هم‌نوا، با هم‌نوایی 2- (قطعه‌ی موسیقی - درحالی‌که همه‌ی خوانندگان و نوازندگان بخش معینی را با هم اجرا می‌کنند) هم‌نوا، هم‌صدا، هم‌آواز


in unison

3- (مجازی) هم‌دل و هم‌صدا، متفق‌القول، همه‌باهم، متحدالقول


پیشنهاد کاربران

In unison

همگی با هم،
به اتفاق،
متحد،
کاملا هم رای با هم،
در توافق کامل،
یک صدا،



کلمات دیگر: