کلمه جو
صفحه اصلی

tend


معنی : پرستاری کردن، گراییدن، مواظب بودن، میل کردن، نگهداری کردن از، وجه کردن، متمایل بودن به، گرایش داشتن
معانی دیگر : پروردن، تیمار کردن، پرورش دادن، مراقبت کردن، پاییدن، نگهداری کردن، مواظبت کردن، توجه کردن (به)، رسیدگی کردن، پرداختن به، (کشتیرانی) آماده بودن، هشیار بودن، متمایل بودن، میل داشتن، رو به سویی داشتن، به طرفی متوجه بودن (یا رفتن)، آمادگی داشتن، احتمال داشتن، انجامیدن، رسیدن به، منتج شدن

انگلیسی به فارسی

گراییدن، میل کردن


نگه داری کردن از، وجه کردن، پرستاری کردن، مواظب بودن، متمایل بودن به، گرایش داشتن


تمایل، گراییدن، میل کردن، نگهداری کردن از، وجه کردن، پرستاری کردن، مواظب بودن، متمایل بودن به، گرایش داشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: tends, tending, tended
(1) تعریف: to have an inclination or disposition to behave in a certain way or display a certain characteristic; be inclined.
مترادف: incline, trend
مشابه: gravitate, lean

- Human beings tend to fear things that are unfamiliar to them.
[ترجمه ترگمان] انسان ها دوست دارند از چیزهایی بترسند که برای آن ها نا آشنا باشند
[ترجمه گوگل] انسانها تمایل دارند از چیزهایی که به آنها نا آشنا هستند بترسند
- He tends to speak very softly when he's nervous.
[ترجمه hn] او معمولا وقتی نگران است خیلی آرام صحبت می کند.
[ترجمه ترگمان] وقتی عصبی است، خیلی آرام صحبت می کند
[ترجمه گوگل] او تمایل دارد وقتی که عصبی است، به آرامی صحبت کند
- This breed of dog tends to be lively and require a great deal of exercise.
[ترجمه ترگمان] این گونه از سگ به ورزش کردن تمایل دارد و به ورزش بسیار زیادی نیاز دارد
[ترجمه گوگل] این نژاد سگ تمایل دارد پر جنب و جوش باشد و نیاز به تمرین زیادی دارد

(2) تعریف: to go in a certain direction (usu. fol. by to or toward).
مترادف: bear, head, trend
مشابه: aim, bend, drift, gravitate, steer

- This area gets more pollution when the wind tends to the east.
[ترجمه ترگمان] این منطقه زمانی که باد به سمت شرق متمایل می شود بیشتر در معرض آلودگی قرار می گیرد
[ترجمه گوگل] این ناحیه آلودگی بیشتری را در هنگام وزش باد به سمت شرق می گیرد
- The road tends toward the right as it reaches the bottom of the hill.
[ترجمه ترگمان] جاده به سمت راست متمایل می شود چون به پایین تپه می رسد
[ترجمه گوگل] جاده به سمت راست به سمت پایین تپه می رود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tends, tending, tended
• : تعریف: to care for or maintain; look after (a person or thing).
مترادف: care for, keep, look after, maintain, mind, minister to, take care of, watch
متضاد: forget, neglect
مشابه: attend, groom, guard, herd, manage, nurse, oversee, protect, shepherd

- My neighbor tends the children after school.
[ترجمه ترگمان] همسایه من بچه ها را بعد از مدرسه راهنمایی می کند
[ترجمه گوگل] همسایه من بعد از مدرسه به فرزندانش کمک می کند
- He tended the campfire all night.
[ترجمه ترگمان] تمام شب در آتش نشسته بود
[ترجمه گوگل] او در تمام شب از آتش سوزی استفاده کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to give one's attention (usu. fol. by to).
مترادف: attend
مشابه: care, watch

- Tend to your own affairs.
[ترجمه ترگمان] برو به کاره ای خودت برس
[ترجمه گوگل] قدم زدن به امور خود

• be inclined, be disposed; care for, watch over; nurse; service customers
if something tends to happen, it usually happens or it often happens.
if you tend someone or something, you look after them carefully; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] میل کردن، گرائیدن

مترادف و متضاد

پرستاری کردن (فعل)
attend, minister, nurse, tend

گراییدن (فعل)
join, tend

مواظب بودن (فعل)
tend, watch, look after

میل کردن (فعل)
will, tend

نگهداری کردن از (فعل)
tend

وجه کردن (فعل)
tend

متمایل بودن به (فعل)
tend

گرایش داشتن (فعل)
tend

be apt, likely


Synonyms: aim, bear, be biased, be conducive, be disposed, be inclined, be in the habit of, be liable, bend, be predisposed, be prejudiced, conduce, contribute, dispose, drift, favor, go, gravitate, have an inclination, have a tendency, head, impel, incline, influence, lead, lean, look, make for, move, move toward, point, redound, result in, serve to, trend, turn, verge on


care for


Synonyms: accomplish, administer, attend, baby-sit, cater to, cherish, control, corral, cultivate, defend, direct, do, do for, feed, foster, guard, handle, keep, keep an eye on, keep tabs on, look after, maintain, manage, mind, minister to, nurse, nurture, oversee, perform, protect, ride herd on, safeguard, see after, see to, serve, shepherd, shield, sit, superintend, supervise, take care of, take under wing, wait on, watch, watch out for, watch over


Antonyms: abandon, ignore, neglect


جملات نمونه

This motor tends to overheat.

این موتور زود داغ می‌شود.


It tends to snow here a lot in winter.

هنگام زمستان در اینجا احتمال برف زیاد است.


1. tend on
خدمت کردن،دست به سینه جلوی کسی ایستادن،تیمار کردن

2. prices tend to show an upward tendency
قیمت ها رو به افزایش هستند.

3. to tend plants
گیاه پرورش دادن

4. to tend the sick
از بیماران پرستاری کردن

5. women tend to live longer than men
احتمال طول عمر زن ها از مردها بیشتر است.

6. foreign students tend to cluster together
دانشجویان خارجی تمایل به همگرایی دارند.

7. modern designs tend to simplicity
طرح های جدید به سادگی تمایل دارند.

8. the newspapers tend to lump all these extremist groups together
روزنامه ها تمایل دارند که همه ی این دستجات افراطی را از یک قماش بدانند.

9. girls and boys tend to form groups of their peers
دختران و پسران تمایل به تشکیل گروه های همسال خود را دارند.

10. small windowless rooms tend to smother me
اتاق های کوچک و بی پنجره دل مرا می گیرند.

11. the feathers under the cage tend to incriminate the cat
پرهای زیر قفس گناه را متوجه گربه می کند.

12. i have observed that foreign students tend to isolate themselves
متوجه شده ام که شاگردان برون مرزی به انزوا گرایش دارند.

13. you mind your own business and i'll tend to mine
تو سرت به کار خودت باشد و من هم به کارهای خودم می رسم (در کار من دخالت نکن).

14. I tend to forget things unless I mark them down.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم چیزها رو فراموش کنم مگر اینکه اونا رو پیدا کنم
[ترجمه گوگل]من تمایل به چیزهایی را فراموش کرده ام مگر آن که آنها را علامت بزنم

15. Centrally heated offices tend to be stuffy.
[ترجمه ترگمان]دفاتر داغ و گرم خفه می شوند
[ترجمه گوگل]دفاتر مرکزی گرم به نظر می آیند

16. Children tend to get pushed back in crowds.
[ترجمه ترگمان]کودکان تمایل دارند که به جمعیت بازگردند
[ترجمه گوگل]کودکان تمایل دارند که دوباره در جمعیت نفوذ کنند

17. Rising import prices tend to feed back into domestic prices.
[ترجمه امید] افزایش قیمت های واردات بازخوردی از قیمت های داخلیه
[ترجمه آزاد] افزایش قیمت محصولات وارداتی غالبا بر روی قیمت محصولات داخلی اثر گذار است.
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت واردات تمایل به تغذیه دوباره به قیمت های داخلی دارد
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت های واردات تمایل به بازگشت به قیمت های داخلی دارد

18. Women tend to live longer than men.
[ترجمه امید] احتمال طول عمر زن ها از مردها بیشتر است
[ترجمه ترگمان]زنان بیشتر از مردان زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]زنان تمایل دارند بیش از مردان زندگی کنند

19. As people accumulate more wealth, they tend to spend a greater proportion of their incomes.
[ترجمه ترگمان]وقتی مردم ثروت بیشتری جمع می کنند، تمایل به خرج کردن بخش بیشتری از درآمد خود دارند
[ترجمه گوگل]همانطور که مردم ثروت بیشتری جمع می کنند، تمایل بیشتری نسبت به درآمد خود دارند

20. Schools tend to perpetuate the myth that boys are better at sport than girls.
[ترجمه ترگمان]مدارس تمایل دارند این افسانه را جاودانه کنند که پسران در ورزش بهتر از دختران هستند
[ترجمه گوگل]مدارس تمایل دارند که اسطوره ای را که پسران در ورزش نسبت به دختران بهتر هستند، ادامه دهند

21. Women tend to attribute their success to external causes such as luck.
[ترجمه ترگمان]زنان تمایل دارند که موفقیت خود را به عوامل خارجی مثل شانس نسبت دهند
[ترجمه گوگل]زنان تمایل دارند موفقیت خود را به دلایل خارجی مانند شانس نشان دهند

22. I tend to watch the television for pleasure rather than edification.
[ترجمه ترگمان]من بیشتر تمایل دارم که تلویزیون را به خاطر لذت تماشا کنم تا اینکه درس عبرتی باشد
[ترجمه گوگل]من تمایل به تماشای تلویزیون برای لذت به جای آموزش

23. Your essays tend to concentrate on one theme to the exclusion of everything else.
[ترجمه ترگمان]مقالات شما تمایل دارند روی یک موضوع به استثنای موارد دیگر تمرکز کنند
[ترجمه گوگل]مقالات شما تمایل به تمرکز بر روی یک موضوع به حذف همه چیز دیگری است

24. The worst sufferers of the condition tend to live in highly polluted areas.
[ترجمه ترگمان]بدترین مبتلایان به این بیماری در مناطق بسیار آلوده زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]بدترین افراد مبتلا به این بیماری در مناطق بسیار آلوده زندگی می کنند

to tend plants

گیاه پرورش دادن


to tend the sick

از بیماران پرستاری کردن


who is tending the store in your absence?

در غیاب تو، کی از مغازه مراقبت می‌کند؟


You mind your own business and I'll tend to mine.

تو سرت به کار خودت باشد و من هم به کارهای خودم می‌رسم (در کار من دخالت نکن).


Modern designs tend to simplicity.

طرح‌های جدید به‌سادگی تمایل دارند.


He tends towards extreme views.

او نسبت به عقاید افراطی گرایش دارد.


This road tends south.

این جاده رو به جنوب است (به جنوب می‌رود).


the ideals toward which the revolution continually tended

آرمان‌هایی که انقلاب دائماً به‌سوی آن‌ها می‌رفت


Women tend to live longer than men.

احتمال طول عمر زن‌ها از مردها بیشتر است.


This kind of attitude tends to defeat.

اینگونه طرز برخورد به شکست خواهد انجامید.


اصطلاحات

tend on

خدمت کردن، دست‌به‌سینه جلوی کسی ایستادن، تیمار کردن


پیشنهاد کاربران

تشدید کردن

غالبا یا طبیعتا بگونه اى بودن یا کارى انجام دادن

بسنده کردن

to lead or conduce, as to some result or condition
to be inclined to or have a tendency toward a particular quality, state, or degree

ترجیحا

Usually do sth .
انجام دادن کاری

احتمال داشتن

تمایل داشتن

The age of child domestic workers tends to be 12 and above
"غالبا" اینگونه است که سن کارگران خانگی کودک 12 سال و بالاتر باشد

مراقبت کردن
تمایل داشتن

پروردن، تیمار کردن، پرورش دادن، مراقبت کردن، پاییدن، نگهداری کردن، مواظبت کردن، توجه کردن ( به ) ، رسیدگی کردن، پرداختن به، ( کشتیرانی ) آماده بودن، هشیار بودن، متمایل بودن، میل داشتن، رو به سویی داشتن، به طرفی متوجه بودن ( یا رفتن ) ، آمادگی داشتن، احتمال داشتن، انجامیدن، رسیدن به، منتج شدن


تمایل داشتن
میل داشتن

گرایش یا تمایل

tend to ایجاب کردن , موجب شدن
tend to expunge موجب نابود شدن

مستعد بودن، گرایش داشتن

مراقبت کردن

تمایل داشتن به اغلب

نسبت به

You don't tend to find many fresh food markets here
احتمال اینکه بازار مواد غذایی تازه اینجا ببینید خیلی کم است ( اصلا وجود ندارند اینجا ازون بازارها )

Have/show tendency
تمایل داشتن

Also To tend upon

To wait upon
To wait
To serve
To attend

۱ - تمایل به چیزی داشتن to be incluned
۲ - مراقبت یا تیمارداری کردن, مواظبت کردن
Care for something

• He tended his garden and fed the chickens

دوستان، چرا یک معنا که توسط دوستی نوشته شده، باز تکرار می کنید؟
لطفا فقط معانی جدیدی که به ذهن خودتان خطور می‎کند، بنویسید

کارواژگان ( dehnen :دِنِن ) در زبان آلمانی و ( tend:تِند ) در زبان انگلیسی از کارواژه ( تنیدن ) در پارسی که به ( تن ) نیز اشاره دارد، گرفته شده اند.
همچنین است: واژه تَنِش و tension در زبان انگلیسی

Women tend to live longer than men
70ددصد ، نسبت به


کلمات دیگر: