کلمه جو
صفحه اصلی

unknowing


معنی : جاهل، نا اگاه، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم
معانی دیگر : ناآگاه، بی خبر، غافل، unknowable ندانسته

انگلیسی به فارسی

( unknowable ) ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، غیرقابل ادراک و فهم، ندانستی، جاهل، بی اطلاع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unknowingly (adv.)
• : تعریف: not knowing; unaware; ignorant.
متضاد: knowing
مشابه: ignorant

• not knowing, unaware, ignorant
unknowing is used to describe someone who is not aware of a particular fact or situation, or of what they are doing.

مترادف و متضاد

جاهل (صفت)
foolish, unwise, uninformed, unknowable, unknowing

نا اگاه (صفت)
incognizant, unknowing

بی اطلاع (صفت)
unaware, unwitting, uninformed, unknowable, unknowing

ندانسته (صفت)
uncharted, unknowable, unknowing

ماورا تجربیات انسانی (صفت)
unknowable, unknowing

ندانستی (صفت)
unknowable, unknowing

غیر قابل ادراک و فهم (صفت)
unknowable, unknowing

unaware


Synonyms: blank, blind, caught napping, daydreaming, deaf, ignorant, inattentive, in the dark, negligent, not informed, not knowing, not told, oblivious, out of it, out to lunch, unbriefed, unconscious, uneducated, unenlightened, uninformed, uninstructed, unschooled


جملات نمونه

1. He was the unknowing cause of all the misunderstanding.
[ترجمه ترگمان]او از همه سو تفاهم بی خبر بود
[ترجمه گوگل]او علت ناشناخته تمام سوء تفاهمات بود

2. Some governments have been victims and perhaps unknowing accomplices in the bank's activities.
[ترجمه ترگمان]برخی از دولت ها قربانی شده اند و شاید همدستان بی خبر در فعالیت های بانک باشند
[ترجمه گوگل]برخی از دولت ها قربانیان و شاید همکاران در فعالیت های بانک بوده اند

3. He took secret pictures of his unknowing victims.
[ترجمه ترگمان]اون عکس های مربوط به قربانی unknowing رو گرفته
[ترجمه گوگل]او تصاویر مخفی از قربانیان بی اطلاع خود را گرفت

4. Incompetent doctors could seriously injure their unknowing patients.
[ترجمه ترگمان]پزشکان بدون مرز می توانند به طور جدی به بیماران unknowing آسیب برسانند
[ترجمه گوگل]پزشکان ناامن می توانند بیماران نامعلوم خود را به طور جدی آسیب برسانند

5. It could have been Hope's unknowing repudiation of the popular notion of black people which fired my imagination.
[ترجمه ترگمان]این می توانست انکار بی خبر مردم سیاه باشد که نیروی تخیلم را به کار انداخته بود
[ترجمه گوگل]این ممکن بود از یاد نبرده شدن هویت مفهوم مردمی سیاه پوست که باعث تخیل من شده بود، باشد

6. They can even become unknowing agents of propaganda.
[ترجمه ترگمان]آن ها حتی می توانند از عوامل تبلیغاتی بی خبر باشند
[ترجمه گوگل]آنها حتی می توانند عاملان تبلیغاتی ناشناخته باشند

7. The Cloud of Unknowing repeatedly insists on the necessity of taking expert advice from a spiritual director at every stage.
[ترجمه ترگمان]ابر of به طور مکرر بر لزوم گرفتن توصیه متخصص از یک مدیر معنوی در هر مرحله اصرار دارد
[ترجمه گوگل]ابر ناآگاهی بارها و بارها بر لزوم توصیه مشاوره از مدیر روحانی در هر مرحله اصرار دارد

8. Penelope all unknowing forwarded their plan. During the night she had made one of her own.
[ترجمه ترگمان] من و پنه لوپه نقشه هاشون رو اجرا کردیم در طول شب یکی از آن ها را باخود آورده بود
[ترجمه گوگل]پنه لوپه همه را ناامید کرد برنامه خود را پیش بینی کرد در طول شب او یکی از خودش را ساخته بود

9. Farmers can unknowing this spreads unknowingly spread the infection with their cutting tools.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان می توانند ندانسته این موضوع را به طور ناخودآگاه گسترش دهند و این عفونت را با ابزار برش خود گسترش دهند
[ترجمه گوگل]کشاورزان می توانند بدون دانستن این گسترش می دانند که عفونت را با ابزار برش خود گسترش می دهند

10. Many women are unknowing fashion victims.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از زنان قربانیان مد بی خبر هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از زنان قربانیان مد قرمز هستند

11. Suddenly one of the best-known bandits in existence turns up, parks nearer us, and starts giving unknowing grins.
[ترجمه ترگمان]ناگهان یکی از بهترین - که در زندگی پیدا می شود، به ما نزدیک تر می شود، و شروع می کند که نیشش را باز کند
[ترجمه گوگل]ناگهان یکی از شناخته شده ترین راهزنان در وجود می آید، پارک ها نزدیکتر ما، و شروع به دادن زرق و برق ناگفته

12. You'll see that, since our fate is ruled by chance, Each man, unknowing, great, Should frame life so that at some future hour Fact and his dreamings meet. Victor Hugo
[ترجمه ترگمان]شما خواهید دید که از آنجا که سرنوشت ما بر حسب تصادف اداره می شود، هر مردی، بی خبر، بزرگ، باید زندگی را طوری اداره کند که در چند ساعت آینده واقعیت و dreamings او را ببیند ویکتور هوگو
[ترجمه گوگل]شما ببینید که، از آنجا که سرنوشت ما به صورت تصادفی حکومت می شود، هر فردی که بی خبر باشد، بزرگ است، باید زندگی را به تصویر بکشد تا در برخی از اوقات آینده واقعیت و رویا او ملاقات کند ویکتور هوگو

13. The image of Moses enveloped in the cloud of unknowing seemed to express the kind of spirituality they were trying to create.
[ترجمه ترگمان]تصویر موسی که در ابر of پیچیده شده بود به نظر می رسید که نوعی معنویت را بیان می کند که تلاش می کردند خلق کنند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که تصویر موسی در ابر ناخودآگاه ظاهرا معنویتی را که سعی در ایجاد آن داشت، بیان می کند

14. Rooted so deep it's in danger of the tree falling on its unknowing pig head.
[ترجمه ترگمان]انقدر عمیق است که در خطر افتادن درخت روی سر خوک unknowing قرار دارد
[ترجمه گوگل]ریشه آن چنان عمیق است که در معرض خطر افتادن درخت قرار دارد


کلمات دیگر: