1. tell her to wait
به او بگو صبر کند.
2. tell him if you want to
اگر می خواهی به او بگو.
3. tell him not to mess with me again!
به او بگو دیگر سر به سرم نگذارد!
4. tell it straight
رک گفتن
5. tell me your name
نامت را به من بگو.
6. tell that ape not to bother the baby!
به آن نره غول بگو بچه را اذیت نکند!
7. tell them a story
برایشان یک قصه بگو.
8. tell apart
از هم تمیز دادن
9. tell me another!
(عامیانه) حرفت را باور نمی کنم !،دست از این حرف ها بردار!
10. tell off
1- بر شمردن (و از جمع کل جدا کردن) 2- (عامیانه) شدیدا موآخذه کردن 3- جداکردن،انتخاب کردن
11. tell on
1- اثر کردن بر (معمولا اثر منفی)،اثر داشتن 2- لو دادن،چغلی کردن،خبر کشی کردن
12. tell someone's fortune
فال کسی را گرفتن،طالع کسی را دیدن
13. tell tales about somebody
غیبت کسی را کردن،پشت سر کسی حرف زدن
14. tell that to the marines!
(عامیانه) حرف هایت را باور نمی کنم !،کم دروغ بگو!
15. tell the time (or tell time)
ساعت را خواندن،وقت روز را دانستن
16. tell the truth and shame the devil
حتی اگر به ضررت تمام می شود راست بگو
17. tell the world
آشکارا به همه اعلام کردن،به جهانیان گفتن
18. always tell the truth
همیشه راست بگو.
19. fossils tell much about the past
سنگواره ها درباره ی گذشته اطلاعات فراوان می دهند.
20. i tell you now what we have heretofore kept secret from you
آنچه را که تاکنون از تو مخفی داشته ایم اکنون به تو بازگو می کنم.
21. i'll tell 'em
به اونا خواهم گفت.
22. i'll tell you everything and keep back nothing
همه چیز را به شما خواهم گفت و هیچ چیز را پنهان نخواهم کرد.
23. pray tell me
استدعا می کنم به من بگویید.
24. to tell a lie
دروغ گفتن
25. to tell a secret
رازی را افشا کردن
26. to tell a story
قصه گفتن
27. to tell one thing from another
یک چیز را از چیز دیگر باز شناختن (تمیز دادن)
28. to tell one's beads
دانه های تسبیح را برشمردن
29. to tell right from wrong
نیکی را از بدی تشخیص دادن
30. to tell the truth
حقیقت را گفتن
31. to tell the truth, the whole truth, and nothing but the truth
گفتن حقیقت،همه ی حقیقت و هیچ چیز جز حقیقت
32. to tell you the truth i am not so interested
راستش را بخواهی چندان علاقه مند نیستم.
33. hear tell
(محلی) خبردار شدن،خبر یافتن،آگاه شدن
34. i'll tell you what
(عامیانه) بگذار ببینم،بهتر است که،از من بشنو
35. never tell tales out of school
امور و اسرار محل کار خودت را پیش دیگران مطرح نکن،دهان لق نباش
36. to tell (you) the truth
راستش را بخواهی (بخواهید)،راستی
37. to tell you the truth
راستش را بخواهی،به راستی
38. can you tell the difference between these two rugs?
فرق میان این دو قالیچه را تشخیص می دهی ؟
39. dancers who tell stories through bodily gestures
رقصندگانی که با حرکات بدن،داستان بیان می کنند.
40. don't shuffle, tell us where it is!
طفره نرو،بگو کجاست !
41. he can't tell one tree from another
او نمی تواند یک درخت را از دیگری تشخیص بدهد.
42. i can't tell those twins apart
آن دوقلوها را نمی توانم از هم تشخیص بدهم.
43. i couldn't tell her face in the early morning dimness
در نور کم پگاه چهره ی او را تشخیص نمی دادم.
44. you mustn't tell anyone about this
شما نباید در این باره به کسی بگویید.
45. live to tell the tale
از خطر جان به در بردن و برای دیگران گزارش دادن
46. say (or tell or count) one's beads
با تسبیح دعا کردن
47. do what i tell you!
آنچه را که به تو می گویم بکن !
48. he omitted to tell when he was going
او تاریخ رفتن خود را نگفت.
49. he still can't tell his right hand from the left
او هنوز دست راست و چپ خود را نمی شناسد.
50. he wanted to tell the news to the whole world
او می خواست آن خبر را به همه ی جهانیان اعلام کند.
51. how can you tell if this painting is a masterpiece?
از کجا می توانی بفهمی که این نقاشی شاهکار است ؟
52. if anyone calls tell them i am sleeping
اگر کسی تلفن زد (به او) بگو من خوابیده ام.
53. oh yes, i'll tell him
بله درست است،به او خواهم گفت.
54. one can not tell the future
آینده را نمی توان دانست.
55. to kiss and tell
بوسیدن و بروز دادن
56. what did you tell them?
به آنها چه گفتی ؟
57. a child can not tell right from wrong
بچه فرق میان درست و غلط را نمی داند.
58. go, otherwise i will tell your father!
برو والا به پدرت می گویم !
59. he was trying to tell the good story he had heard overnight
او سعی می کرد که داستان خوبی را که شب پیش شنیده بود بازگو کند.
60. i am going to tell you a story
داستانی برایت خواهم گفت.
61. i beseech you to tell me
استدعا می کنم به من بگویید.
62. i can afford to tell you bluntly that . . .
می توانم رک به شما بگویم که . . .
63. i have sworn to tell the truth
سوگند خورده ام که حقیقت را بگویم.
64. i need somebody to tell me what is what
نیاز دارم که کسی مرا راهنمایی کند.
65. i was aching to tell her the news
بی صبرانه می خواستم خبر را به او بدهم.
66. i'd die before i'd tell
ترجیح می دهم که بمیرم ولی نگویم.
67. if you see her, tell her
اگر او را دیدی به او بگو.
68. in case he asks, tell him we don't have a car
اگر پرسید بگو ماشین نداریم.
69. it is wrong to tell lies
دروغ گفتن درست نیست.