unite

معنی : متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن

معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شدن، جفت شدن یا کردن، همبسته کردن یا شدن، جوش خوردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، به عقد هم درآوردن یا در آمدن، همگام شدن، متفقا عمل کردن، (سابقا - سکه ی طلای انگلیسی برابر با 20 شیلینگ) یونیت، بهم پیوست، سکه قدیم انگلیسی

انگلیسی به فارسی

بهم پیوست، متحد کردن، یکی کردن، متفق کردن، وصلت دادن، ترکیب کردن، سکه قدیم انگلیسی

انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )

حالات: unites, uniting, united

• (1) تعریف: to join together into a whole; combine.
• مترادف: amalgamate, combine, conjoin, join, unify
• متضاد: disintegrate, disunite, divide, part, separate
• مشابه: ally, band, blend, bond, coalesce, confederate, conglomerate, connect, coordinate, federate, fuse, incorporate, knit, lump, marry, merge, mingle, mix, piece, splice, wed

- The goal of the movement was to unite the divided nation.

[ترجمه ترگمان] هدف جنبش متحد کردن ملت تقسیم شده بود
[ترجمه گوگل] هدف جنبش پیوستن ملت تقسیم شده بود

• (2) تعریف: to bring together into a state of cooperation, friendship, or mutual understanding.
• متضاد: balkanize, disunite, divide, split
• مشابه: ally, band, bond, connect, consort, join, link, marry, unify

- The persuasive speech united the listeners in support of a common cause.

[ترجمه ترگمان] این سخنرانی قانع کننده شنوندگان را در حمایت از یک علت مشترک متحد ساخت
[ترجمه گوگل] گفتار متقاعد کننده شنوندگان را در حمایت از یک علت مشترک متحد کرد

• (3) تعریف: to bring together in matrimony.
• مترادف: marry, wed
• متضاد: divorce
• مشابه: bind

- The two young people were united at the synagogue last Saturday night.

[ترجمه ترگمان] این دو جوان شنبه شب گذشته در کنیسه جمع شدند
[ترجمه گوگل] دو تن از جوانان در شب گذشته در کنیسه متحد شدند

فعل ناگذر ( intransitive verb )

• (1) تعریف: to become joined into one unit, or to act together as one unit.
• مترادف: amalgamate, combine, conjoin
• متضاد: disintegrate, divide, part
• مشابه: aggregate, ally, associate, band, blend, bond, coalesce, confederate, conglomerate, connect, cooperate, fuse, join, league, merge, mingle, mix, organize, unify

- The various militias united in order to combat their common enemy.

[ترجمه ترگمان] شبه نظامیان مختلف برای مبارزه با دشمن مشترک خود متحد شدند
[ترجمه گوگل] شبه نظامیان مختلف برای مبارزه با دشمن مشترک خود متحد شدند

• (2) تعریف: to be or become joined or bound together.
• متضاد: disunite, divide, part
• مشابه: ally, amalgamate, bond, coalesce, cohere, combine, conglomerate, couple, graft, league, link, merge, wed

- These two edges unite in a very tight bond.

[ترجمه ترگمان] این دو لبه در یک پیوند بسیار محکم گرد هم می آیند
[ترجمه گوگل] این دو لبه در یک باند بسیار تنگ

• combine, integrate; join into one, make one
if a group of people or things unite or if something unites them, they join together and act as a group.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] متحد شدن، متحد کردن، متفق کردن

مترادف و متضاد

متحد کردن (فعل)

incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

وصلت دادن (فعل)

adjoin, match, unite

بهم پیوستن (فعل)

knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

ترکیب کردن (فعل)

incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

یکی کردن (فعل)

incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

متفق کردن (فعل)

unite, confederate

combine; join together

Synonyms: affiliate, ally, amalgamate, associate, band, band together, become one, blend, close ranks, coadjute, coalesce, commingle, concur, confederate, conjoin, connect, consolidate, cooperate, couple, embody, fuse, gather together, hang together, harden, hook up with, incorporate, intertwine, join, join forces, keep together, league, link, marry, meet, merge, mix, pool, pull together, relate, solidify, stay together, stick together, strengthen, throw in with, unify, wed

Antonyms: divide, separate

جملات نمونه

The broken bones of a child unite easily.

استخوان‌های شکسته‌ی یک کودک به‌آسانی جوش می‌خورند.

particles which unite to form new compounds

ذراتی که به‌هم می‌پیوندند و ترکیبات جدیدی را به‌وجود می‌آورند

to unite bricks with mortar

آجرها را با ملاط به هم متصل کردن

a dirt road that unites a farm road with the main highway

جاده‌ی خاکی که راه روستایی را به شاه‌راه اصلی وصل می‌کند

clouds of smoke that unite river fog to form smog

توده‌های دود که به مه رودخانه می‌پیوندد و تشکیل دود مه را می‌دهد

1. The thirteen colonies united to form one country.

سیزده مستعمره برای ایجاد یک کشور، با هم متحد شدند

2. Matrimony united two famous Virginia families.

ازدواج دو خانواده معروف "ویرجینیا" را با هم متحد کرد

3. America and Russia were united against a common enemy in World War

آمریکا و روسیه در جنگ جهانی دوم بر علیه دشمن مشترکشان، متحد شدند

4. to unite bricks with mortar

آجرها را با ملاط به هم متصل کردن

5. particles which unite to form new compounds

ذراتی که به هم می پیوندند و ترکیبات جدیدی را به وجود می آورند

6. we must all unite to face this situation

باید همگی برای مقابله با این دشواری متحد شویم.

7. clouds of smoke that unite river fog to form smog

توده های دود که به مه رودخانه می پیوندد و تشکیل دود مه را می دهد

8. if the two parties unite they will become much stronger

اگر آن دو حزب یکی بشوند بسیار نیرومندتر خواهند شد.

9. the broken bones of a child unite easily

استخوان های شکسته ی یک کودک به آسانی جوش می خورند.

10. We must unite with them and at the same time struggle against them.

[ترجمه ترگمان]ما باید با آن ها متحد شویم و همزمان با آن ها مبارزه کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید با آنها متحد شویم و همزمان با آنها مبارزه کنیم

11. The two shops will unite into one.

[ترجمه ترگمان]این دو مغازه با هم متحد خواهند شد
[ترجمه گوگل]دو مغازه به یک هم پیوند خواهند خورد

12. We will unite in fighting crime.

[ترجمه ترگمان]ما در جنگ با هم متحد خواهیم شد
[ترجمه گوگل]ما در مبارزه با جرایم متحد خواهیم شد

13. If the opposition groups manage to unite, they may command over 55% of the vote.

[ترجمه ترگمان]اگر گروه های مخالف موفق به اتحاد شوند، ممکن است بیش از ۵۵ درصد آرا را صادر کنند
[ترجمه گوگل]اگر گروه های اپوزیسیون بتوانند متحد شوند، ممکن است بیش از 55 درصد از رای دهی را اداره کنند

14. Oil and water will not unite.

[ترجمه ترگمان]نفت و آب متحد نخواهند شد
[ترجمه گوگل]نفت و آب متحد نخواهند شد

15. Will they unite behind the new leader?

[ترجمه ترگمان]ایا آن ها پشت سر فرمانده جدید متحد می شوند؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها پشت سر رهبر جدید متحد خواهند شد؟

16. Working men of all countries, unite!

[ترجمه ترگمان]با کارگران همه کشورها متحد شوید!
[ترجمه گوگل]کارگران همه کشورها متحد می شوند!

17. The nations of western Europe decided to unite.

[ترجمه ترگمان]ملت های اروپای غربی تصمیم گرفتند متحد شوند
[ترجمه گوگل]کشورهای اروپای غربی تصمیم گرفتند متحد شوند

18. The two parties have been trying to unite since the New Year.

[ترجمه ترگمان]این دو حزب از سال نو در تلاش هستند تا متحد شوند
[ترجمه گوگل]دو حزب از سال جدید تلاش کرده اند متحد شوند

19. Our goal is to unite the opposition parties and defeat the President.

[ترجمه ترگمان]هدف ما اتحاد احزاب مخالف و شکست رئیس جمهور است
[ترجمه گوگل]هدف ما متحد کردن احزاب مخالف و شکست دادن رئیس جمهور است

20. Oil will not unite with water.

[ترجمه ترگمان]نفت با آب متحد نخواهد شد
[ترجمه گوگل]روغن با آب مخلوط نخواهد شد

21. We should unite in fighting/unite to fight poverty and disease.

[ترجمه ترگمان]ما باید در مبارزه \/ اتحاد برای مبارزه با فقر و بیماری متحد باشیم
[ترجمه گوگل]ما باید در مبارزه / متحد کردن برای مبارزه با فقر و بیماری متحد شویم

22. Railways unite the capital with all important cities.

[ترجمه ترگمان]راه آهن پایتخت را با همه شهرهای مهم متحد می کند
[ترجمه گوگل]راه آهن سرمایه را با تمام شهرهای مهم متحد می کند

He united the people and led them to victory.

او مردم را متحد کرد و به پیروزی رساند.

If the two parties unite they will become much stronger.

اگر آن دو حزب یکی بشوند بسیار نیرومندتر خواهند شد.

The danger of famine united the people.

خطر قحطی مردم را متحد کرد.

پیشنهاد کاربران

متحدسازی، اتحاد

متحد شدن، یکی شدن، به هم پیوستن

کلمات دیگر: