کلمه جو
صفحه اصلی

unify


معنی : متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن
معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، تک ساختن


متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unifies, unifying, unified
• : تعریف: to bring together into a single unit or entity; unite.
مترادف: amalgamate, blend, combine, conjoin, consolidate, fuse, join, marry, merge, unite
متضاد: disunite, divide, separate
مشابه: agglomerate, ally, band, bond, coalesce, commingle, compound, confederate, converge, group, harmonize, heal, knit, link, mingle, synthesize, wed, yoke

- The enemy attack on the country had the effect of unifying the population.
[ترجمه ترگمان] حمله دشمن به کشور، تاثیر وحدت جمعیت را داشت
[ترجمه گوگل] حمله دشمن به کشور، تاثیر جمعیت را متحد ساخت
- The two nations were eventually unified under one flag.
[ترجمه ترگمان] این دو کشور در نهایت زیر یک پرچم متحد شدند
[ترجمه گوگل] دو کشور در نهایت تحت یک پرچم متحد شدند
- This new piece of evidence helps to unify the various parts of the theory.
[ترجمه ترگمان] این مدرک جدید به متحد کردن بخش های مختلف این نظریه کمک می کند
[ترجمه گوگل] این شواهد جدید، کمک می کند تا بخش های مختلف نظریه را متحد سازند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: unifying (adj.), unifier (n.)
• : تعریف: to become a single unit or entity; unite.
مترادف: coalesce, confederate, merge, unite
متضاد: disunite

- Because of strongly opposing views and struggles over leadership, it took years for the workers to unify.
[ترجمه ترگمان] به دلیل دیدگاه های مخالف و مبارزات بر سر رهبری، سال ها طول کشید تا کارگران متحد شوند
[ترجمه گوگل] به دلیل دیدگاه های قوی و مخالفت با رهبری، سال ها طول کشید تا کارگران متحد شوند

• unite, join, cause to become one
if you unify a number of different things or people, you join or bring them together.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] یکی کردن، برابر نمودن

مترادف و متضاد

unite


متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

یکی کردن (فعل)
incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

یکی شدن (فعل)
unify, coalesce

متشکل کردن (فعل)
unify, form, organize

تک ساختن (فعل)
unify

Synonyms: affiliate, ally, associate, band, become one, bring together, combine, connect, consolidate, cooperate, couple, gather together, hook up with, join, join forces, link, marry, merge, pool, pull together, stick together, wed


جملات نمونه

1. The team decided unanimously to abide by the captain's ruling.
اعضاء تیم,متفق القول به این نتیجه رسیدند که به رای کاپیتان وفادار بمانند

2. Senator Ervin abided by his promise not to allow demonstrations in the committee room.
سناتور اروین به قول خود مبنی بر این که اجازه ندهد تظاهرات در اتاق کمیته برگزار شود, پایبند ماند

3. My mother cannot abide dirt and vermin.
مادرم نمی تواند کثیفی و حیوانات موذی را تحمل کند

4. it is possible to unify the world and abolish war
یکپارچه کردن جهان و بر اندازی جنگ امکان پذیر است.

5. The independence movement sought to unify the country with a national identity built around a common language.
[ترجمه ترگمان]جنبش استقلال به دنبال متحد کردن کشور با هویت ملی ساخته شده در اطراف یک زبان مشترک بود
[ترجمه گوگل]جنبش استقلال به دنبال متحد کردن کشور با هویت ملی بود که در اطراف زبان مشترک ساخته شده بود

6. How can we unify such scattered islands into a nation?
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانیم چنین جزایر پراکنده را در یک کشور متحد کنیم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توان چنین جزایر پراکنده را به یک ملت متحد کرد؟

7. The new leader hopes to unify the country.
[ترجمه ترگمان]رهبر جدید امیدوار است کشور را متحد کند
[ترجمه گوگل]رهبر جدید امیدوار است کشور را متحد کند

8. No one dissents from the decision to unify.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس از تصمیم خود برای اتحاد منصرف نشد
[ترجمه گوگل]هیچ کس از تصمیم برای متحد شدن مخالف نیست

9. If the new leader does manage to unify his warring party it will be quite an achievement.
[ترجمه ترگمان]اگر رهبر جدید بتواند حزب warring خود را متحد کند، این یک موفقیت خواهد بود
[ترجمه گوگل]اگر رهبر جدید موفق شود حزب متخاصم خود را متحد کند، این یک پیشرفت است

10. He said he would seek to unify the Conservative Party and win the next general election.
[ترجمه ترگمان]او گفت که به دنبال متحد کردن حزب محافظه کار و برنده شدن در انتخابات عمومی بعدی خواهد بود
[ترجمه گوگل]او گفت که او به دنبال متحد کردن حزب محافظه کار و پیروزی در انتخابات بعدی است

11. Demanding but worthwhile effort to unify qualitative and quantitative research methods under one logic of inference.
[ترجمه ترگمان]درخواست از تلاش های ارزشمند برای متحد کردن روش های تحقیق کمی و کیفی تحت یک منطق استنتاجی
[ترجمه گوگل]تلاش تقاضای، اما ارزشمند برای متحد کردن روش های تحقیق کیفی و کمی تحت یک منطق استنباط

12. Music serves to identify and unify members of the group, as well as to entertain.
[ترجمه ترگمان]موسیقی برای شناسایی و متحد کردن اعضای این گروه و همچنین سرگرم کردن آن ها خدمت می کند
[ترجمه گوگل]موسیقی برای شناسایی و متحد کردن اعضای گروه و همچنین سرگرمی است

13. Unify says the software offers data dependent routing, fault tolerance and integrity, along with debugging and administration functions.
[ترجمه ترگمان]Unify می گوید که این نرم افزار مسیریابی وابسته به داده ها، تحمل عیب و تمامیت، همراه با debugging و وظایف مدیریت را ارایه می دهد
[ترجمه گوگل]Unify می گوید این نرم افزار مسیریابی وابسته به داده ها، تحمل گسل و یکپارچگی را همراه با عملکرد اشکال زدایی و مدیریت ارائه می دهد

14. What Lednor and Versloot have done is to unify these unrelated chemical curiosities by suggesting one underlying mechanism.
[ترجمه ترگمان]آنچه که Lednor و Versloot انجام داده اند این است که این عجایب شیمیایی غیر مرتبط را با پیشنهاد یک مکانیزم اساسی متحد کنند
[ترجمه گوگل]چه لدورر و Versloot انجام داده اند این است که این کنجکاوی های شیمیایی غیر مرتبط را با پیشنهاد یک مکانیسم زیربنایی متحد کنند

15. Nothing is better designed to galvanise a people, unify it, strengthen it.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بهتر از این طراحی نشده است که مردم را تحت تاثیر قرار دهد، آن را متحد کند، تقویت کند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز بهتر نیست که مردم را هدف قرار دهد، آن را متحد کند، آن را تقویت کند

16. It displays the feature to unify rationality and irrationality, stability and openness, practicality and possibility, and definiteness and indefiniteness .
[ترجمه ترگمان]این امر ویژگی اتحاد عقلانیت و نامعقول بودن، ثبات و آزادی، کاربردی بودن و عدم قطعیت و ابهام را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این ویژگی را برای متحد کردن عقلانیت و غیر منطقی، ثبات و باز بودن، عملی بودن و امکان، و تعریف و نامعلوم نمایش می دهد

17. The management and the service unify, is exchange control work important way.
[ترجمه ترگمان]مدیریت و خدمات یکپارچه، کار کنترل تبادل است
[ترجمه گوگل]مدیریت و خدمات یکپارچه شده است، کار مهم کنترل کار است

18. First, the classroom form and the prominent student unify for the center.
[ترجمه ترگمان]اول، کلاس درس و دانش آموز برجسته برای مرکز متحد می شوند
[ترجمه گوگل]اول، فرم کلاس و دانش آموز برجسته برای مرکز متحد می شوند

Nader unified the country against the common enemy.

نادر کشور را در مقابل دشمن مشترک متحد کرد.


It is possible to unify the world and abolish war.

یکپارچه کردن جهان و براندازی جنگ امکان‌پذیر است.


a unified design

یک طرح یکدست


a unified system of taxation for all

نظام مالیاتی یکسان برای همه


پیشنهاد کاربران

عقد اتحاد با . . . . . .

یِکیدن.
یکانیدن.

یگانه سازی

Anthony Scaramucci, the former White House communications director, says "I would make the case to your viewers and listeners that Donald Trump is a great unifier, he just happens to be unifying all of us against him, ”
YahooFinance@

یکپارچه شدن

Make league with someone/something

پیوند زدن، پیوند دادن

بچه ها پیوند زدن نمیشه اصلا هم چین معنی ندارد

متحد شدن در هر شرایط
if we unified we would be successful
unify is the key of success

متحد کردن


کلمات دیگر: