کلمه جو
صفحه اصلی

align


معنی : هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن
معانی دیگر : هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها

انگلیسی به فارسی

تراز کردن، هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن


در یک ردیف قرار گرفتن، به صف کردن، در صف آمدن، ردیف کردن


هم‌تراز کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: aligns, aligning, aligned
(1) تعریف: to form into a straight line.
مترادف: line up, parallel, rank
مشابه: adjust, arrange, even, range

- The commander aligned his soldiers at the top of the hill.
[ترجمه سراجی] فرمانده سربازانش رادربالای تپه به صف کرد.
[ترجمه م.ح.قسمتی] فرمانده سربازانش را بالای تپه به خط کرد.
[ترجمه ترگمان] فرمانده سربازانش را در بالای تپه قرار داده
[ترجمه گوگل] فرمانده سربازان خود را در بالای تپه قرار داد
- He carefully aligned all the books on the shelf.
[ترجمه ترگمان] او با دقت تمام کتاب های روی قفسه را مرتب کرد
[ترجمه گوگل] او تمام کتابهای موجود در قفسه را با دقت هماهنگ کرد

(2) تعریف: to bring (something) into the same line as another.

- She aligned her bow with the target.
[ترجمه ترگمان] اون کمان رو هم با هدف قرار داده
[ترجمه گوگل] او کمانش را با هدف هدف قرار داد
- He aligned his toes with the marks on the floor.
[ترجمه ترگمان] انگشت های پایش را روی زمین قرار می دهد
[ترجمه گوگل] او انگشتان خود را با علامت های روی زمین تراز کرد

(3) تعریف: to bring (oneself) into agreement, usu. with a viewpoint; to ally.
مترادف: ally, associate, join
مشابه: line up

- He aligns himself with the conservatives.
[ترجمه ترگمان] او خود را با محافظه کاران مقایسه می کند
[ترجمه گوگل] او خود را با محافظه کاران هماهنگ می کند

(4) تعریف: to adjust (something), usu. a device, to improve its function.
مترادف: adjust, fine-tune, regulate
مشابه: set

- She aligned her microscope.
[ترجمه ترگمان] میکروسکوپ اون رو هم قرار داده
[ترجمه گوگل] او میکروسکوپ او را تراز کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: aligned (adj.), aligner (n.)
(1) تعریف: to come into line.
مترادف: line up, range, straighten

- His back aligned with the wall.
[ترجمه ترگمان] پشتش به دیوار بود
[ترجمه گوگل] پشت او با دیوار هماهنگ شده است

(2) تعریف: to ally with others in a cause.
مترادف: agree, ally, associate
مشابه: join, sympathize

- The independent group aligned with the radicals.
[ترجمه ترگمان] گروه مستقل با تندروها متحد است
[ترجمه گوگل] گروه مستقل با رادیکال ها هماهنگ شده است

• arrange in a line; be arranged in a line; straighten
if you are aligned with a particular group, you support them in the same political aim.
if you align two objects, you place them in a particular position in relation to each other, usually parallel.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] تراز نمودن ؛ مرتب کردن . - تراز نمودن - به ترتیب در آوردن چیزهابه صورت افقی یا عمودی بسیاری از برنامه های ترسیم و صفحه آرایی فرمانهای مخصوصی برای تراز کردن اشیا و متن دارند
[برق و الکترونیک] همتراز کردن تنظیم دو با چند بخش از یک مدار یا سیستم به گونه ای که کارهایشان به صورت صحیح همزمان شود . با میزان سازی درست عناصر تنظیمگر در مدارهای تنظیم شده می توان پاسخ مطلوب را برای تجهیزات با تنظیم ثابت و نیز امکان ردگیری را برای تجهیزات تنظیم شونده فراهم کرد.
[نساجی] ردیف کردن - در یک امتداد - در یک خط - صف - تراز کردن
[ریاضیات] به خط کردن، ردیف کردن، در یک امتداد قرار دادن
[آمار] تراز کردن

مترادف و متضاد

هم تراز کردن (فعل)
equal, align

ردیف کردن (فعل)
align, row, tier

به صف کردن (فعل)
align, string

در وصف امدن (فعل)
align

در یک ردیف قرار گرفتن (فعل)
align

line up, arrange next to


Synonyms: adjust, allineate, coordinate, even, even up, fix, make parallel, order, range, regulate, straighten


Antonyms: divide, mess up, separate


join; bring to agreement


Synonyms: affiliate, agree, ally, associate, cooperate, enlist, follow, join sides, sympathize


Antonyms: disjoin


جملات نمونه

Later on, he aligned himself with socialists.

بعدها با سوسیالیستها کنار آمد.


1. The party is under pressure to align itself more closely with industry.
[ترجمه ترگمان]حزب تحت فشار است تا خود را با صنعت بیشتری همسو کند
[ترجمه گوگل]حزب تحت فشار است تا خود را با صنعت بیشتر هماهنگ کند

2. We must align ourselves with the workers.
[ترجمه ترگمان]ما باید خودمان را با کارگران هماهنگ کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید با کارگران هماهنگ باشیم

3. Align the ruler and the middle of the paper.
[ترجمه ترگمان]خط کش و وسط کاغذ را هم تراز کنید
[ترجمه گوگل]هماهنگ کردن خط کش و وسط کاغذ

4. Click on this icon to align or justify text.
[ترجمه ترگمان]برای تراز کردن یا توجیه متن بر روی این شمایل کلیک کنید
[ترجمه گوگل]روی این آیکون کلیک کنید تا متن را توجیه یا توجیه کنید

5. They must align themselve with the workers.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید themselve را با کارگران هماهنگ کنند
[ترجمه گوگل]آنها باید با کارگران هماهنگ شوند

6. Newspapers traditionally align themselves with one political party.
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها به طور سنتی خود را با یک حزب سیاسی متحد می کنند
[ترجمه گوگل]روزنامه ها به طور سنتی با یک حزب سیاسی همسو می شوند

7. He has attempted to align the Socialists with the environmental movement.
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرده است که سوسیالیست ها را با جنبش محیط زیست متحد کند
[ترجمه گوگل]او تلاش کرده است تا سوسیالیست ها را با جنبش محیطی هماهنگ کند

8. Make sure that all the holes align.
[ترجمه نگار] توجه کنید تمام سوراخ ها در یک راستا باشند.
[ترجمه ترگمان]دقت کنید که تمام سوراخ ها مرتب باشند
[ترجمه گوگل]اطمینان حاصل کنید که تمام حفره ها هماهنگ شوند

9. The group does not want to align itself too closely with the government.
[ترجمه ترگمان]این گروه نمی خواهد خود را بیش از حد با دولت متحد کند
[ترجمه گوگل]این گروه نمیخواهد خود را بیش از حد با دولت هماهنگ کند

10. Great precision is required to align the mirrors accurately.
[ترجمه ترگمان]دقت عالی برای تراز کردن mirrors به دقت مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]دقیق دقیق لازم است که آینه ها را به درستی تنظیم کنید

11. Align the ruler and the middle of the paper and then cut it straight.
[ترجمه ترگمان]خط کش و وسط کاغذ را هم تراز کنید و سپس آن را صاف کنید
[ترجمه گوگل]خط کش و وسط کاغذ را مرتب کنید و سپس راست را برش دهید

12. A tripod will be useful to align and steady the camera.
[ترجمه ترگمان]یک سه پایه برای تراز کردن و ثابت کردن دوربین مفید خواهد بود
[ترجمه گوگل]سه پایه برای تنظیم و ثابت کردن دوربین مفید خواهد بود

13. The subordinate and superior then align with each other in mutual satisfaction of their unconscious needs.
[ترجمه ترگمان]سپس تابع و برتر با یکدیگر در رضایت متقابل از نیازهای ناخودآگاه خود قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]زیردستان و برتر، سپس با رضایت متقابل نیازهای ناخودآگاه خود، یکدیگر را هماهنگ می کنند

14. Align bolt thrower on target and declare single or multiple shot.
[ترجمه ترگمان]Align را به سمت هدف پرتاب کنید و یک یا چند عکس را اعلام کنید
[ترجمه گوگل]بر روی هدف قرار دهید و یک یا چند ضربه بزنید

پیشنهاد کاربران

هماهنگ

تراز شدن
همتراز شدن

با هم خواندن، همخوانی کردن، مطابقت داشتن

همسو کردن

در یک ردیف قرار دادن

هم تراز کردن - به خط کردن
Aligh the scanner so that the QR Code on Phone A fits inside of the box

در یک ردیف یا جایگاه قرار گرفتن ، هم تراز کردن

don't align yourself with me
خودتو بامن هم تراز نکن، خودتو با من جمع نبند، خودتو با من یکی نکن و. . . . .

هم قدم شدن، خود را با کسی یا چیزی برابر دانستن، نخود هر آشی شدن

صف آرایی کردن

این کلمه همسو کردن یا تغییر دادن چیزی است . معمولا برای اشخاص بکار نمیره و همیشه در حال مقایسه ی دو گزینه است. بعنوان مثال:
Each class project should align well with the course objectives.

هم قطار شدن

align ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تراز کردن 1
تعریف: قرار دادن و تنظیم کردن متن در صفحۀ وب یا بر صفحۀ کاغذ


کلمات دیگر: