صفت ( adjective )
• : تعریف: keenly attentive or responsive; quick to perceive.
• مترادف: attentive, keen, perceptive, ready, sharp, wide-awake
• متضاد: abstracted, dopey, faraway, inattentive, stupid
• مشابه: agile, astir, awake, aware, clearheaded, guarded, knowing, lively, observant, on guard, on the ball, quick, quick-witted, responsive, swift, vigilant, watchful
- The alert infant held up her head and fixed her eye on the dangling toy.
[ترجمه ترگمان] کودک هشیار سرش را بالا گرفت و چشم به عروسک آویزان دوخت
[ترجمه گوگل] نوزاد هشدار سرش را بالا گرفت و چشمش را بر روی اسب سواری آویزان کرد
- If the driver had not been alert, he would certainly have hit the deer.
[ترجمه ترگمان] اگر راننده خبردار نشده بود، حتما به گوزن ضربه می زد
[ترجمه گوگل] اگر راننده هشدار نداشته باشد، مطمئنا گرسنه خواهد شد
- She hadn't slept well and wasn't very alert at the meeting.
[ترجمه M] او خیلی خوب نخوابیده بود و در جلسه زیاد هشیار نبود.
[ترجمه ترگمان] او خوب نخوابیده بود و در جلسه حاضر نبود
[ترجمه گوگل] او خوابیده بود و در این نشست خیلی هشدار نداشت
- The dog was alert to each small sound in the woods.
[ترجمه ترگمان] سگ به صدای هر صدای کوچک در جنگل گوش می داد
[ترجمه گوگل] سگ به هر صدای کوچک در جنگل هشدار داد
- You should be alert to the dangers that such an undertaking poses.
[ترجمه ترگمان] شما باید نسبت به خطراتی که چنین اقدامی ژست می گیرد، آگاه باشید
[ترجمه گوگل] شما باید به خطراتی که این چنین وظیفه ای را ایجاد می کنید هشدار می دهید
اسم ( noun )
• : تعریف: a warning or a period of warning, as of severe weather or military attack.
• مترادف: alarm, signal, warning
• مشابه: admonition
- They interrupted the television program for a severe storm alert.
[ترجمه ترگمان] آن ها برنامه تلویزیون را برای هشدار طوفان شدید قطع کردند
[ترجمه گوگل] آنها برنامه تلویزیونی را برای هشدار طوفان شدید قطع کردند
- We stayed in the basement until the tornado alert was over.
[ترجمه ترگمان] ما در زیرزمین ماندیم تا گردباد به پایان رسید
[ترجمه گوگل] ما در زیرزمین ماندیم تا هشدار سقفی تمام شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: alerts, alerting, alerted
مشتقات: alertly (adv.), alertness (n.)
• : تعریف: to warn or give notice of an emergency or other impending event.
• مترادف: notify, warm
• مشابه: alarm, inform, tell, wake, warn
- The mayor alerted the citizens that they were in danger from the hurricane.
[ترجمه ترگمان] شهردار به شهروندان اخطار کرد که در خطر طوفان هستند
[ترجمه گوگل] شهردار شهروندان را به شهادت رساند که از طوفان در خطر هستند
- The principal's office alerted the parents to the fact that their daughter was using drugs.
[ترجمه ترگمان] دفتر مدیر به والدین هشدار داد که دخترشان از مواد مخدر استفاده می کند
[ترجمه گوگل] دفتر اصلی به والدین اطلاع داد که دخترشان از مواد مخدر استفاده کرده است
- Pain is a signal that alerts the brain to injury or illness.
[ترجمه ترگمان] درد یک سیگنال است که مغز را به آسیب و یا بیماری هشدار می دهد
[ترجمه گوگل] درد یک سیگنال است که از مغز به آسیب یا بیماری هشدار می دهد
- The electric company sends out a notice to alert you of an impending shutoff.
[ترجمه ترگمان] شرکت الکتریکی هشداری برای هشدار به شما در مورد یک سانحه قریب الوقوع ارسال می کند
[ترجمه گوگل] شرکت برق یک اخطار به شما می دهد تا شما را از یک وقفه پیشگیرانه مطلع کند