کلمه جو
صفحه اصلی

trigger


معنی : گیره، قلاب، پاشنه، ماشه، ماشه اسلحه، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، ماشه کشیدن، راه انداختن، رها کردن
معانی دیگر : (سلاح آتشین) ماشه، (عمل یا حرف و غیره) واکنش انگیز، علت، موجب، سبب، انگیزان، شوند، انگیزه، انگیزاندن، موجب شدن، سبب شدن، (فنر و غیره) ضامن، رها ساز، ماشه را کشیدن، گیره را رها کردن، سنگ زیر چر، چر  نگهدار، ماشه چیزی را کشیدن

انگلیسی به فارسی

ماشه اسلحه، گیره، سنگ زیر چرخ، چرخ نگه دار، ماشه(چیزی را) کشیدن


ماشه، رها کردن، راه انداختن


ماشه، گیره، پاشنه، قلاب، ماشه اسلحه، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، راه انداختن، رها کردن، ماشه کشیدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: quick on the trigger
(1) تعریف: a small lever that when pressed or pulled causes a firearm to fire, or a similar lever on another device or machine.

- He accidentally pulled the trigger and the gun went off.
[ترجمه اذر] تصادفاً ماشه را کشید و گلوله از تفنگ در رفت
[ترجمه علی] او تصادفا ماشه را کشید و تفنگ شلیک کرد
[ترجمه حسن] اوتصادفی ماشه را کشید و تفنگ خالی شد
[ترجمه ترگمان] اون تصادفی ماشه رو کشید و تفنگ خاموش شد
[ترجمه گوگل] او به طور تصادفی ماشه را کشید و اسلحه رفت

(2) تعریف: an event or action that causes another action to take place.

- This massacre of innocent people was one of the triggers of the revolution.
[ترجمه سعید] این کشتار مردم بی گناه یکی از عوامل شروع انقلاب بود
[ترجمه سما] یکی از عوامل انقلاب، کشتار مردم بی گناه بود.
[ترجمه ترگمان] این کشتار مردم بیگناه یکی از the انقلاب بود
[ترجمه گوگل] این کشتار مردم بی گناه یکی از عوامل انقلاب بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: triggers, triggering, triggered
(1) تعریف: to cause, begin, or set off (an action or series of actions).
مشابه: actuate, trip

- The earthquake triggered the tsunami.
[ترجمه محمد خواجه امینیان] این زمین لرزه باعث ایجاد سونامی شد.
[ترجمه ترگمان] زلزله باعث شد که سونامی رخ دهد
[ترجمه گوگل] زلزله باعث سونامی شد
- Getting fired from his job triggered his rage.
[ترجمه علی جادری] اخراج شدنش از کار , باعث خشمش شد .
[ترجمه محمد خواجه امینیان] اخراج از شغل او خشم او را برانگیخت.
[ترجمه ترگمان] از کارش اخراج شد، خشمش رو فعال کرد
[ترجمه گوگل] اخراج از کار خود باعث خشم او شد
- Do you know exactly what triggers your allergy symptoms?
[ترجمه سعید] آیا میدانی دقیقا چه چیزی موجب بروز آلرژی تو می شود؟
[ترجمه ناسناس] تو دقیقا میدونی چه چیزی موجب آلرژی تو میشود
[ترجمه محمد خواجه امینیان] آیا می دانید دقیقاً چه چیزی علائم آلرژی شما را ایجاد می کند؟
[ترجمه ترگمان] تو دقیقا می دونی چی باعث بروز علائم allergy شده؟
[ترجمه گوگل] دقیقا چه چیزی باعث علائم آلرژی شما می شود؟

(2) تعریف: to cause (a gun, bomb, or the like) to fire or explode.
مشابه: spring

- Police are investigating what triggered the explosion in the office building.
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال تحقیق در مورد چیزی است که باعث انفجار در ساختمان دفتر شده است
[ترجمه گوگل] پلیس در حال تحقیق درباره انفجار در ساختمان اداری است

• lever which is pulled on to fire a gun; agent, stimulus; signal in computers which causes the launching of a certain procedure (computers)
start, precipitate, initiate; activate; fire a weapon
the trigger of a gun is the small lever which you pull to fire it.
if something triggers an event, it causes it to happen.
if something triggers off an event or process, it causes it to begin to happen or take place.

دیکشنری تخصصی

[سینما] چکاننده / دکلانشور
[عمران و معماری] پاشنه - ماشه
[کامپیوتر] راه انداختن، رها کردن، ماشه، مدار رهاساز
[برق و الکترونیک] تریگر؛ فرمان 1.آغاز عملکرد ناگهانی با اعمال پالسی به مدار فرمان . 2. پالسی که آغاز کننده پاسخ مدار فرمان است . 3. trigger citcuit - راه اندازی، تحریک
[ریاضیات] ضامن، چاشنی، ماشه
[پلیمر] ماشه

مترادف و متضاد

cause to happen


گیره (اسم)
pin, bend, retainer, nip, becket, clamp, pincer, cleat, pawl, tach, tache, jaw, detent, dog, trigger, holdfast

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

پاشنه (اسم)
stern, pivot, heel, talon, trigger, heelpiece

ماشه (اسم)
trigger

ماشه اسلحه (اسم)
trigger

سنگ زیر چرخ (اسم)
trigger

چرخ نگهدار (اسم)
trigger

ماشه کشیدن (فعل)
trigger

راه انداختن (فعل)
operate, trigger

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

Synonyms: activate, bring about, cause, elicit, generate, give rise to, produce, prompt, provoke, set in motion, set off, spark, start


Antonyms: block, check, halt, stop


جملات نمونه

1. trigger mechanism
کوشبار کار انداز،مکانیزم انگیزان،اسباب به کار اندازی

2. to trigger an atomic reaction
واکنش اتمی را انگیزاندن

3. he pulled the trigger without flinching
او بی پروا ماشه را کشید.

4. to pull the trigger
ماشه را کشیدن

5. to squeeze the trigger
ماشه را فشردن

6. quick on the trigger
(عامیانه) 1- تند دست در تیر اندازی 2- هشیار،فرز،تند کار،زرنگ،زبل

7. to pull a rifle's trigger
ماشه ی تفنگ را کشیدن

8. to use an a-bomb as trigger for an h-bomb
یک بمب اتمی را به عنوان واکنش انگیز بمب هیدروژنی به کار بردن

9. a rifle with a rather uncertain trigger
تفنگی با ماشه ی غیر قابل اطمینان

10. he put his finger on the trigger and got ready to fire
انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده ی تیراندازی شد.

11. she repelled the temptation to pull the trigger
او وسوسه ی چکاندن ماشه را سرکوب کرد.

12. the smell of food can be a trigger for salivation
بوی خوراک می تواند موجب ترشح آب دهان بشود.

13. I pulled the trigger and the gun went off.
[ترجمه ترگمان]ماشه رو کشیدم و تفنگ خاموش شد
[ترجمه گوگل]من ماشه را کشیدم و اسلحه رفت

14. Nuts can trigger off a violent allergic reaction.
[ترجمه ترگمان]آجیل می تواند منجر به واکنش آلرژیک شدید شود
[ترجمه گوگل]آجیل می تواند یک واکنش آلرژیک خشن ایجاد کند

15. He suffers from a brain disorder that can trigger off convulsive fits.
[ترجمه ترگمان]او از اختلال مغزی رنج می برد که می تواند تشنج عصبی را تحریک کند
[ترجمه گوگل]او از یک اختلال مغزی رنج می برد که می تواند باعث اختلالات متقاطع شود

16. Even if the trigger men are caught, those who ordered the killing escape punishment.
[ترجمه احسان] حتی اگر افرادی که ماشه را کشیده و شلیک کرده باشند دستگیر شوند، افرادی که دستور قتل را صادر کردنداز مجازات جسته اند.
[ترجمه ترگمان]حتی اگر افراد ماشه گیر کرده باشند، کسانی که دستور قتل را صادر کرده اند
[ترجمه گوگل]حتی اگر مردانی که در معرض خطر هستند، کسانی را که مجازات فرار از قتل را مرتکب شده اند، بگیرند

17. She raised the gun, and pulled the trigger.
[ترجمه ترگمان]تفنگ را برداشت و ماشه را کشید
[ترجمه گوگل]او اسلحه را بالا برد و ماشه را برداشت

18. Intense sunlight may be a trigger to skin cancer.
[ترجمه احسان] نور شدید آفتاب ممکن است نقطه آغازی برای ابتلا به سرطان پوست شود
[ترجمه ترگمان]نور شدید خورشید ممکن است یک تحریک برای سرطان پوست باشد
[ترجمه گوگل]نور شدید نور خورشید ممکن است موجب سرطان پوست شود

He put his finger on the trigger and got ready to fire.

انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده‌ی تیراندازی شد.


to pull the trigger

ماشه را کشیدن


to use an A-bomb as trigger for an H-bomb

یک بمب اتمی را به‌عنوان واکنش‌انگیز بمب هیدروژنی به کار بردن


The smell of food can be a trigger for salivation.

بوی خوراک می‌تواند موجب ترشح آب دهان بشود.


His speech triggered the riot.

سخنرانی او موجب شورش شد.


to trigger an atomic reaction

واکنش اتمی را انگیزاندن


اصطلاحات

quick on the trigger

(عامیانه) 1- تند دست در تیر‌اندازی 2- هشیار، فرز، تند‌کار، زرنگ، زبل


trigger mechanism

ساز و کار (مکانیسم) برانگیزنده


پیشنهاد کاربران

Verb= موجب شدن
Noune=تحریک

اسم:
ماشه

فعل:
1. باعث شروع به کار چیزی شدن، فعال کردن ( مثل بمب یا سیستم الکترونیکی )
2. راه انداختن، موجب شدن ( به وسیله سلسله ای از رخداد ها )

شروع کردن تحریک کردن* رشته پزشکی

در علم الکترونیک یا علوم فنی و مهندسی این لغت به معنای تحریک نمودن و یا اعمال یک پارامتر بر روی یک مدار یا سیستم می باشد. مانند اعمال ولتاژ یا جریان/ یا تحریک مدار بواسطه پارامتر مورد نظر.

در برق مخابرات نیز ب معنی تحریک میباشد

تحریک

نشانه قرار داده شدن
مورد نشانه قرار گرفتن

تحت تاثیر قراردادن


عامل انگیزشی

یکی از معانی آن activate می باشد
Trigger a memory: remember suddenly

محرک

موجب ِ چیزی شدن

آغازگر - شروع کننده

فرمان گر ، فرمان دهنده

راه انداز ، کارانداز ، آغاز کننده ، فعال گر ، فعال کننده

منفجر کردن
فعال کردن/شدن
موجب شدن
علت
to fire or explode ( a weapon or an explosive charge ) ; to become active; activate

برانگیزنده ( واکنش بد )

اهرم . اهرم به راه انداختن

به معنی ( دلیل یا عامل ) هم میتوانید به جای cause استفاده کنید

این کلمه همراه با Point در علم ماساژ به معنای نقطه ماشه ای ( Trigger Point ) هر دردناک می باشد. نقطه ای دردناک در عضله و یا بافت همبند که با اعمال فشار در آن نقطه درد احساس می گردد.

سطح مجاز

برانگیختن

ماشه تفنگ یا اسلحه

علاوه بر ماشه، در مفهوم چخماق سلاح یا همان گلنگدن هم به کار می رود

ماشه تفنگ

راه انداز

ترغیب کردن


trigger fear= باعث ترس شدن

واکنش

برانگیزاندان، موجب شدن


پزشکی:محرک

Trigger
در پزشکی: محرک

در الکترونیک قدرت به معنی تحریک بکار می رود مثل پالس تحریک

اجرا شدن
فعال شدن

تسریع کردن ( چیزی )
سرعت بخشیدن ( به چیزی )

ایجاد کننده، شروع کننده

تحریک کردن - بر انگیختن

راه انداختن

روانشناسی: محرک

می تونه به معنی �از کوره در رفتن� هم باشه

trigger ( noun ) = ماشه، علت، سبب، موجب، محرک، مسبب

معانی دیگر: تلنگر ( در دیکشنری روانشناسی ) ، ضامن، اهرم، چاشنی/جرقه، آغازگر، عامل/

Definition = قسمتی از اسلحه که هنگام فشار دادن باعث شلیک اسلحه می شود/ک رویداد یا موقعیت و غیره که باعث می شود چیزی شروع شود/چیزی که باعث می شود کسی ناراحت و هراس داشته باشد زیرا باعث شده است که اتفاق بدی را که در گذشته رخ داده است به خاطر بسپارد/رویداد یا چیزی که فوراً باعث واکنش خاصی می شود/بخشی از بمب که باعث انفجار آن می شود/

chemicals trigger in the brain = محرک های شیمیایی در مغز
the trigger for change = جرقه ای برای تغییر

exampels :
1 - to pull/squeeze the trigger
ماشه را کشیدن/شلیک کردن
2 - Pull the trigger!
ماشه را بکش
3 - A quick - fix solution could be a trigger for higher inflation.
یک راه حل سریع می تواند محرکی برای افزایش تورم باشد.
4 - Intense sunlight may be a trigger to skin cancer.
نور شدید خورشید ممکن است موجب سرطان پوست شود.
5 - It's not clear who actually pulled the trigger.
هنوز مشخص نیست چه کسی ماشه را کشیده است.
6 - There are fears that the incident may be a trigger for more violence in the capital.
این نگرانی وجود دارد که این حادثه علت خشونت بیشتر در پایتخت باشد.
7 - his resignation was the trigger that brought about the company's collapse.
استعفای او عاملی بود که باعث سقوط شرکت شد.

trigger ( verb ) = موجب شدن، سبب شدن، به راه انداختن، به کار انداختن، آغاز کردن، به پا کردن /مستمسک چیزی شدن، جرقه زدن، تلنگر زدن

Definition = سبب شروع چیزی شدن/برای ایجاد یک واکنش شدید احساسی از ترس ، شوک ، عصبانیت یا نگرانی در کسی ، خصوصاً به این دلیل که آنها برای یادآوری اتفاق بدی که در گذشته افتاده ساخته شده اند/برای ایجاد اتفاقی ، به ویژه اتفاق بد/

مترادف با کلمه : generate ( verb )

exampels:
1 - Nuts can trigger off a violent allergic reaction.
آجیل می تواند موجب واکنش شدید آلرژیک شود.
2 - . the smoke triggered off the alarm
دود، زنگ خطر را به کار انداخت.



سوق دادن

trigger ( verb ) = provoke ( verb )
به معناهای: موجب شدن، باعث شدن/تحریک کردن، برانگیختن/موجب عکس العمل یا واکنشی شدن

cause

معنی:باعث وقوع چیزی شدن_موجب شروع شدن چیزی.
مثال:. Medical experts believe that easing the lockdown rules will trigger a second wave of the disease
کارشناسان پزشکی معتقدند که تسهیل قوانین قرنطینه باعث وقوع موج دوم این بیماری میشود.

راه افتادن ، شروع شدن ، آغاز شدن
by - election triggered = انتخابات میان دوره ایی شروع / آغاز شده ، راه افتاده است

آغازگر

راه انداز - تحریک
ایجاد شدن - ایجاد کردن

سلام دوستان این واژه در فارکس برای چه چیزی به کار میره؟ ممنون میشم پاسخ بدین

trigger ( اعتیاد )
واژه مصوب: تلنگر
تعریف: محرکی که واکنشی را برمی انگیزد


کلمات دیگر: