کلمه جو
صفحه اصلی

transition


معنی : تحول، انتقال، عبور، برزخ، گذار، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر
معانی دیگر : گذر، تغییر، جا به جایی، ترابش، ورتش

انگلیسی به فارسی

گذار، انتقال، تحول، عبور، برزخ، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر


گذار، تحول


انتقال، عبور، تغییر از یک حالت بحالت دیگر، مرحله تغییر، برزخ، انتقالی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: transitional (adj.), transitionally (adv.)
• : تعریف: a process of changing from one position, stage, or situation to another.
مترادف: passage
مشابه: alteration, change, changeover, conversion, leap, progression, saltation, shift, transformation

- There were painful experiences during his transition from boyhood to manhood.
[ترجمه ترگمان] در دوران گذار او از دوران کودکی تا مردانگی، تجربیات دردناکی وجود داشت
[ترجمه گوگل] تجربه های دردناکی در طی گذر از دوران کودکی به مردانگی رخ داده است
- The nation's citizens hoped for a peaceful transition from dictatorship to democracy.
[ترجمه ترگمان] شهروندان کشور امید به انتقال مسالمت آمیز از دیکتاتوری به دموکراسی داشتند
[ترجمه گوگل] شهروندان کشور امیدوار بودند که انتقال صلح آمیز از دیکتاتوری به دموکراسی صورت گیرد

• passage, change, transformation
a transition is a change from one form or state to another.

دیکشنری تخصصی

[سینما] ربط تصویری - ربط دهنده - شات انتقالی - انتقال / تغییر
[عمران و معماری] تبدیل - عبور - تعویض - انتقال
[برق و الکترونیک] گذار
[مهندسی گاز] تحول، انتقال
[زمین شناسی] گذرا، تحول ،انتقال ،عبور،تغییر از یک حالت بحالت دیگر،مرحله تغییر،انتقالی
[نساجی] عبوری - انتقالی - گذرا - تغییر فاز - تحول
[ریاضیات] تغییر حالت، ترایش، انتقال، عبور، تحول
[پلیمر] گذرا

مترادف و متضاد

تحول (اسم)
change, mutation, evolution, transition, upheaval, vicissitude, solstice, transmogrification

انتقال (اسم)
transfer, shunt, transmission, transmittance, transmittal, shift, devolution, turnover, transportation, conveyance, transition, conductance, conduction, remittance, reassignment, remitment, transmittancy

عبور (اسم)
pass, transmission, passage, ferry, outlet, passageway, transition, transit, crossing, passing

برزخ (اسم)
isthmus, transition, limbo

گذار (اسم)
transition

مرحله تغییر (اسم)
transition

تغییر از یک حالت بحالت دیگر (اسم)
transition

change, often major


Synonyms: alteration, changeover, conversion, development, evolution, flux, growth, metamorphosis, metastasis, passage, passing, progress, progression, realignment, shift, transformation, transit, transmutation, turn, turning point, upheaval


Antonyms: beginning, conclusion, end, finish, introduction, sameness, stagnation, start


جملات نمونه

Japan's transition to a multiparty democracy was fast.

ورتش ژاپن به سوی یک دموکراسی چند حزبی سریع بود.


1. japan's transition to a multiparty democracy was fast
ورتش ژاپن به سوی یک دموکراسی چند حزبی سریع بود.

2. an adept transition from tragedy to comedy
یک تغییر ماهرانه از تراژدی به کمدی

3. a period of transition
یک دوره ی تحول

4. The transition from a totalitarian state to a free country will be long and slow.
[ترجمه ترگمان]گذار از یک ایالت totalitarian به یک کشور آزاد طولانی و کند خواهد بود
[ترجمه گوگل]انتقال از یک دولت توتالیتر به یک کشور آزاد طولانی و کند خواهد بود

5. The health-care system is in transition at the moment.
[ترجمه ترگمان]سیستم بهداشت و درمان در حال حاضر در حال انتقال است
[ترجمه گوگل]سیستم مراقبت بهداشتی در حال حاضر در حال تغییر است

6. The transition to a multi-party democracy is proving to be difficult.
[ترجمه ترگمان]گذار به دموکراسی چند حزبی دشوار است
[ترجمه گوگل]انتقال به دموکراسی چند حزبی دشوار است

7. Adolescence is the period of transition between childhood and adulthood.
[ترجمه ترگمان]Adolescence دوره گذار بین کودکی و بزرگسالی است
[ترجمه گوگل]نوجوانی دوره گذار بین دوران کودکی و بزرگسالی است

8. The negotiators hoped to effect a smooth transition to an interim administration.
[ترجمه ترگمان]مذاکره کنندگان امیدوار بودند که یک انتقال آرام به یک دولت موقت ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]مذاکره کنندگان امیدوار بودند که یک انتقال صاف به یک دولت موقت صورت گیرد

9. Inevitably the transition will yield some sticky moments.
[ترجمه ترگمان]این انتقال به طور اجتناب ناپذیری منجر به چند لحظه چسبناک خواهد شد
[ترجمه گوگل]به ناچار گذار چند لحظه چسبناک را به وجود خواهد آورد

10. In the past this process of transition has often proven difficult.
[ترجمه ترگمان]در گذشته این فرآیند گذار اغلب دشوار بوده است
[ترجمه گوگل]در گذشته این روند انتقال بسیار دشوار است

11. They all support a peaceful transition.
[ترجمه ترگمان]همه آن ها از یک گذار صلح آمیز حمایت می کنند
[ترجمه گوگل]همه آنها از گذار صلح آمیز حمایت می کنند

12. Her transition from girl to woman was complete.
[ترجمه ترگمان]انتقال او از دختر به زن کامل بود
[ترجمه گوگل]انتقال او از دختر به زن کامل بود

13. Ex-soldiers can be disorientated by the transition to civilian life.
[ترجمه ترگمان]سربازان سابق می توانند با انتقال به زندگی مدنی گیج شوند
[ترجمه گوگل]سربازان سابق می توانند با گذار به زندگی غیرنظامی غرق شوند

14. The transition from school to work can be difficult.
[ترجمه ترگمان]انتقال از مدرسه به کار می تواند دشوار باشد
[ترجمه گوگل]انتقال از مدرسه به کار می تواند دشوار باشد

15. The new government has promised a smooth transition of power.
[ترجمه ترگمان]دولت جدید به انتقال آرام قدرت قول داده است
[ترجمه گوگل]دولت جدید وعده داده است انتقال صاف قدرت

a period of transition

یک دوره‌ی تحول


پیشنهاد کاربران

تراگذریدن.
تراگذرش.
تراگذشت.

جهش نقطه ای که در آن نوع باز آلی تغییر نخواهد کرد

تغییر جنسیت دادن

این کلمه هم اسم است هم فعل. در جایگاه اسمی به معنی مرحله گذار و در جایگاه فعلی به معنای تغییر کردن و جابه جا شدن است


( در والیبال ) جابجایی از یک مرحله از بازی به مرحله دیگر ، یعنی تغییر موقعیت از حمله به دفاع یا بالعکس

دوره انتقال

تحول

رسانا

مهندسی عمران : ترواش - انتقال - جابجایی


زمین شناسی:تدریجی
، Transitionzone= زون تدریجی

روند ، روند آهسته/آرام/تدریجی
روندی ، رونده
دگرگونی آهسته/آرام/تدریجی
آهسته گذر ، آهسته رو ، آهسته روند ، آهسته رونده
آرام گذر ، آرام رو

( سیاسی ) انتقال قدرت، روند انتقال قدرت

گذر
تغییر

تغییر موقعیت
عبور از یک موقعیت به موقیعت دیگه
The transition from high school to collage can be difficult for young people

گذار

اوضاع و احوال

transit ::::::: انتقال ( حمل و نقل )
transition::: انتقال
transport/UK::: انتقال ( حمل و نقل )
transportation/US::: انتقال ( حمل و نقل )
transmit::: منتقل کردن ، انتقال دادن
transmission::: انتقال
transfer::: انتقال


همه ی این کلمات رو میشه به " انتقال " ترجمه کرد بدون اینکه به معنی جمله لطمه ای وارد شه .

البته کاربرد آن ها متفاوته :

مثلا transit بیشتر مربوط به انتقال اطلاعات و بیماری هاست که این انتقال با چشم قابل دیدن نیست. این کلمه بارها به معنی حمل و نقل به کار برده میشود .

transition مربوط به انتقال از یک حالت به حالت دیگر که با تغییر و تحول همراه است و نه انتقال از یک مکان به مکان دیگر . مثلا انتقال از جوانی به پیری یا انتقال از راهنمایی به دبیرستان .

transport طبق گفته دیکشنری لاگمن مریوط به انگلیسی بریتانیایی است که با کلمه transportation که در انگلیسی آمریکایی است هم معنی است . این دو کلمه نیز به معنی انتقال هستند اما طبق نوع جمله بارها به عنوان حمل و نقل استفاده میشود ( این دیگه مربوط به زبان فارسیه، باید طبق جمله یا معنی انتقال رو انتخاب کنیم یا حمل و نقل )
پس این نوع انتقال بیشتر مربوط به انتقالات فیزیکی مثل جابه جایی اجسام است که با چشم قابل دیدن هست ( حمل و نقل یا ترابری )

transfer هم نوع خاص خودشه . مثلا انتقال سند مالکیت یک زمین به شخص دیگر یا اینکه انتقال یک بازیکن فوتبال از یک تیم به تیم دیگر یا مثلا انتقال پول بین حساب های بانکی .
میتوان گفت این انتقال هم مجازی میتونه باشه و هم حقیقی یا همون فیزیکی .


transit=transport=transportation=حمل و نقل

mass transit= public transport=حمل و نقل عمومی








پوست اندازی

در دستور زبان:
کلمات ربط دهنده
مثل:
therefore, consequently برای بیان سببیت

however, nevertheless, nevertheless, on the other hand برای بیان تضاد

otherwise برای بیان شرط

نک: گرامر بتی آذر، ص 405

تکمیلی:
در دستور زبان به قیود ربط ( conjunctive adverbs ) گفته می شود. آن ها قیودی هستند که بین دو جمله می آیند و معنی دو جمله را به هم ربط می دهند. آن ها بیشتر در نوشتار رسمی انگلیسی استفاده می شوند و به ندرت در گفتار به کار می آیند.
در پایان جمله اول و پیش از جمله دوم نقطه یا نقطه ویرگول ( و نه ویرگول ) به کار می رود. قیود ربط در جمله دوم قابل جابه جایی اند. می توانند اول یا آخر جمله دوم یا بین فاعل و فعل جمله دوم به کار روند.

نک: گرامر بتی آذر، ص 410

ربط - ربط دهنده ( مثلاً cause transition word کلمله ربط هنده علت ) ( transition word result کلمه ربط دهنده نتیجه )

تغییر وضعیت

برای فلزات. فلزات واسطه

transition ( فیزیک )
واژه مصوب: گذار
تعریف: 1. تغییر هر سامانۀ کوانتومی از یک حالت انرژی به حالت دیگر|||2. تغییر حالت ماده از یکی از حالت های سه‏گانه به حالت دیگر


کلمات دیگر: