کلمه جو
صفحه اصلی

spectator


معنی : ناظر، تماشاگر، بیننده
معانی دیگر : تماشاچی، دیدور، ماشاچی

انگلیسی به فارسی

تماشاگر، ماشاچی، بیننده، ناظر


تماشاگر، بیننده، ناظر


انگلیسی به انگلیسی

• observer, one who watches; member of an audience (at a play, sporting event, etc.)
a spectator is a person who watches something, especially a sporting event.

اسم ( noun )
مشتقات: spectatorial (adj.)
(1) تعریف: one that watches or observes.
مترادف: observer, onlooker
مشابه: witness

- Spectators gathered to watch the two men fighting outside the bar.
[ترجمه مصطفی ملک] مردم برای دیدن دعوای دو مرد در بیرون مشروب فروشی جمع شدند
[ترجمه ترگمان] spectators جمع شدند تا دو نفر را که بیرون بار دعوا می کردند تماشا کنند
[ترجمه گوگل] تماشاگران برای تماشای دو مرد که در خارج از نوار حضور داشتند جمع شدند
- I prefer to do my exercises without spectators.
[ترجمه ترگمان] من ترجیح می دهم بدون تماشاچی ورزش کنم
[ترجمه گوگل] من ترجیح می دهم بدون تماشاگر تمریناتم را انجام دهم

(2) تعریف: one who attends and sees a public display or show such as an athletic contest.
متضاد: participant
مشابه: onlooker

- The stadium was filled with excited spectators.
[ترجمه مصطفی ملک] استادیوم پر از تماشاگران هیجان زده بود
[ترجمه ترگمان] استادیوم پر از تماشاچی مشتاق بود
[ترجمه گوگل] استادیوم با تماشاچیان هیجان زده پر شده است

دیکشنری تخصصی

[سینما] بیننده / تماشاگر
[فوتبال] تماشاچی

مترادف و متضاد

person who watches event


ناظر (اسم)
proctor, supervisor, superintendent, warden, bailiff, steward, chamberlain, majordomo, bystander, overseer, viewer, spectator, surveillant, butler, onlooker, looker on, controller, intendant, manciple

تماشاگر (اسم)
bystander, viewer, spectator, onlooker

بیننده (اسم)
seer, bystander, viewer, spectator, looker on

Synonyms: beholder, bystander, clapper, eyewitness, fan, gaper, gazer, kibitzer, looker, looker-on, moviegoer, observer, onlooker, perceiver, playgoer, seer, showgoer, sports fan, standee, stander-by, theatergoer, viewer, watcher, witness


Antonyms: participant


جملات نمونه

1. Learning is not a spectator sport.
[ترجمه ترگمان]یادگیری یک ورزش تماشاگر نیست
[ترجمه گوگل]یادگیری یک ورزش تماشاگر نیست

2. A spectator threw the ball back to the players.
[ترجمه ترگمان]یک تماشاگر توپ را به بازیکنان پرت کرد
[ترجمه گوگل]یک تماشاگر توپ را به بازیکنان انداخت

3. The most popular spectator sport is football.
[ترجمه ترگمان]محبوب ترین ورزش تماشاگر فوتبال است
[ترجمه گوگل]محبوب ترین تماشاچی ورزشی فوتبال است

4. What is the country's most popular spectator sport?
[ترجمه مائده] پرببیننده ترین ورزش کشور شما چیست؟
[ترجمه ترگمان]محبوب ترین ورزش کشور کدام است؟
[ترجمه گوگل]محبوب ترین تماشاچی ترین کشور است؟

5. Football is certainly the biggest spectator sport in Britain.
[ترجمه spectator of soccer] فوتبال قطعا پر بیننده ترین ورزش در بریتانیا است
[ترجمه ترگمان]فوتبال قطعا بزرگ ترین ورزش تماشاگران در بریتانیا است
[ترجمه گوگل]فوتبال قطعا بزرگترین ورزش تماشاگر در بریتانیا است

6. Life is not a spectator sport.
[ترجمه ترگمان]زندگی یک ورزش تماشاچی نیست
[ترجمه گوگل]زندگی یک ورزش تماشاگر نیست

7. Fishing is not really a spectator sport.
[ترجمه ترگمان]ماهیگیری واقعا یک ورزش تماشاچی نیست
[ترجمه گوگل]ماهیگیری واقعا یک ورزش تماشاگر نیست

8. Football is one of the most popular spectator sports .
[ترجمه ترگمان]فوتبال یکی از محبوب ترین ورزش های تماشاچی است
[ترجمه گوگل]فوتبال یکی از محبوب ترین تماشاچیان ورزشی است

9. Many spectator sports are now televised.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از تماشاگران تماشاگر اکنون از تلویزیون پخش می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از ورزش های تماشاگر در حال پخش تلویزیونی هستند

10. Like I said, it's a spectator sport.
[ترجمه ترگمان]همونطور که گفتم، این یه ورزش spectator
[ترجمه گوگل]همانطور که گفتم، یک ورزش تماشاگر است

11. Rugby has become big business and a spectator sport.
[ترجمه ترگمان]راگبی یک ورزش بزرگ و یک ورزش تماشاچی شده است
[ترجمه گوگل]راگبی تبدیل به یک کسب و کار بزرگ و یک تماشاگر ورزشی است

12. The spectator is dropped into the picture, with its racing and contradictory trajectories, like Cary Grant into a Hitchcock plot.
[ترجمه ترگمان]تماشاگر با سرعت racing و contradictory اش، مانند کری گرانت در طرح هیچکاک، به تصویر کشیده می شود
[ترجمه گوگل]تماشاگر به تصویر رسیده است، با مسیرهای مسابقه و متناقضش، مانند کری گرانت به یک طرح هچکاک

13. Sport may be taken too seriously; high-performance spectator sport is arguably too central to our lives already.
[ترجمه ترگمان]ورزش ممکن است به طور جدی گرفته شود؛ ورزش تماشاگر با عملکرد بالا مسلما برای زندگی ما بیش از حد مرکزی است
[ترجمه گوگل]ورزش ممکن است خیلی جدی گرفته شود؛ ورزش های تماشاگر با کارایی بالا، مسلما برای زندگی ما خیلی مهم است

14. Of much of this process Coffin was a spectator; he was unable to tear himself away.
[ترجمه ترگمان]یکی از این فرآیند در تابوت یک تماشاچی بود و نمی توانست خود را از آن جدا کند
[ترجمه گوگل]از بسیاری از این فرآیند، کوسه تماشاگر بود؛ او نمیتوانست خودش را دور کند

15. She reviews for ` The Spectator '.
[ترجمه ترگمان]او روزنامه سپکتتر را مورد بررسی قرار داد
[ترجمه گوگل]او برای 'تماشاگر' بررسی می کند

پیشنهاد کاربران

تماشاچی

Watcher

تماشاگر

Viewers


کلمات دیگر: