کلمه جو
صفحه اصلی

trace


معنی : رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن
معانی دیگر : بنک، نشانه، جای چرخ (و غیره)، (جمع) بقایا، ذره، کوره راه، راه باریک، (ریاضی) سایه، ایز، تریس، ردپای کسی یا حیوانی را گرفتن، پی جویی کردن، علت جویی کردن، (منحنی چیزی یا نوسانات چیزی را) ثبت کردن، (در اصل) راه برگزیده شده، مسیر، رسم الخط، هر چیز رسم شده یا کشیده شده، پرداز، (هواشناسی - شیمی) کم مقدار، کم ایاره، ناسنجیدنی، نم نمک، (روان شناسی) رد عصبی، اختلاف مرتسم (engram هم می گویند)، (مهجور) مسیری را طی کردن، (راهی را) پیمودن، (معمولا به صورت اسم مفعول - با خط کشی و ترسیم) تزیین کردن، تور بافت کردن، منقوش کردن، کپی کردن، نسخه برداری کردن، گرته برداری کردن، سواد برداشتن، هر یک از دو تسمه ای که اسب را به گاری یا کالسکه وصل می کند، ز ترسیم

انگلیسی به فارسی

اثر، نشان، رد پا، جای پا، مقدار ناچیز، ز ترسیم،رسم، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن، اثر گذاشتن،دنبال کردن، پی کردن، پی بردن به


رد، ردیابی کردن، رسم کردن


پی گیری، اثر، رد، مقدار کم، نشان، طرح، رد پا، مقدار ناچیز، جای پا، دنبال کردن، ردیابی کردن، رسم کردن، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a visible mark or evidence of a past event or of something having been present.
مترادف: evidence, indication, remnant, sign, vestige
مشابه: ghost, lead, mark, record, remains, semblance, track, trail

- The teenagers tried to remove all traces of their party.
[ترجمه Sina] نوجوان ها سعی کردن که تمام اثار از پارتی ( جشن ) خود را حذف کنند.
[ترجمه میلاد سهرابی فر کارشناس آموزش] نوجوانان سعی کردند تا تمامی آثار مهمانی را از بین ببرند
[ترجمه ترگمان] نوجوون ها سعی کردن همه نشانه های of رو از بین ببرن
[ترجمه گوگل] نوجوانان سعی کردند همه ی آثار حزب خود را حذف کنند
- Traces of a fire could be seen in the fireplace.
[ترجمه Sina] آثار و علامت آتش در شومینه میتوانست دیده شود. .
[ترجمه ترگمان] آثاری از آتش دیده می شد که در شومینه دیده می شد
[ترجمه گوگل] ردپای آتش در شومینه دیده می شود
- They searched for any traces of dinosaurs having lived in the region.
[ترجمه ترگمان] آن ها به دنبال هر ردی از دایناسورها بودند که در منطقه زندگی می کردند
[ترجمه گوگل] آنها جستجو کردند که هر گونه دایناسورهایی که در منطقه زندگی می کردند جستجو کرد

(2) تعریف: an extremely small or negligible amount of something.
مترادف: hint, shade, soup�on, suggestion, tincture, tinge, touch
مشابه: bit, crumb, dash, glimmer, grain, jot, kiss, little, modicum, note, particle, pinch, remnant, shadow, shred, smack, smidgen, suspicion, whisper

- There was still a trace of lipstick on the glass.
[ترجمه Sina] هنوز یک رد و علامتی از رژ لب روی شیشه وجود داشت.
[ترجمه ترگمان] هنوز یه ردی از رژلب روی شیشه بوده
[ترجمه گوگل] هنوز یک رژۀ رژ لب روی شیشه وجود دارد
- Analysis of the water sample showed traces of mercury.
[ترجمه ترگمان] آنالیز نمونه آب نشان دهنده آثار جیوه است
[ترجمه گوگل] تجزیه و تحلیل نمونه آب نشانگرهای جیوه بود
- There was only a trace of snow, and the skiing had to be called off.
[ترجمه رامین رستم پور] فقط مقدار ناچیزی برف [آمده] بود و اسکی باید به تعویق می افتاد.
[ترجمه ترگمان] فقط یک ردی از برف وجود داشت و اسکی می بایست قطع شود
[ترجمه گوگل] فقط یک ردپای برف وجود داشت و اسکی باید ناموفق باشد

(3) تعریف: a track left by an animal or person.
مترادف: track, trail
مشابه: footprints, mark, spoor

- The hound followed the trace made by the fox.
[ترجمه ترگمان] سگ تازی اثری از روباه پیدا کرد
[ترجمه گوگل] این اسبها ردیابی روباه را دنبال کردند

(4) تعریف: a sketch or drawing.
مترادف: drawing, outline, sketch
مشابه: tracing
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: traces, tracing, traced
(1) تعریف: to follow the track or trail of.
مترادف: track, trail
مشابه: chase, follow, hunt, tail

- We traced the footprints back to the cabin.
[ترجمه ترگمان] رد پاها رو تا کلبه ردیابی کردیم
[ترجمه گوگل] ما رد پا را به داخل کابین ردیابی کردیم

(2) تعریف: to discover through investigation.
مترادف: find, search out
مشابه: detect, discover, ferret out, hunt down, unearth

- The police were able to trace the missing child.
[ترجمه ترگمان] پلیس تونسته بچه گم شده رو پیدا کنه
[ترجمه گوگل] پلیس توانست فرزند گمشده را پیدا کند

(3) تعریف: to follow the history or development of through various stages.
مشابه: explore, follow, investigate, research

- She traced her family tree through three centuries.
[ترجمه ترگمان] طی سه قرن، او درخت her را رد کرد
[ترجمه گوگل] او سه قرن از درخت خانواده اش را کشف کرد

(4) تعریف: to outline; draw; sketch.
مترادف: draw, outline, sketch
مشابه: delineate, depict, portray, represent

(5) تعریف: to duplicate by following the lines on an original as seen through a sheet of transparent paper.
مشابه: copy, draw, duplicate, reproduce

- The child couldn't draw a lion herself, so she found a picture of one and traced it.
[ترجمه Sina] کودک نمیتواند خودش عکس شیر را بکشد، بنابراین اویک تصویری از شیر را پیدا کرد و آن را کپی کرد ( یعنی کاغذ خود را روی عکس شیر گذاشت و آن را کشید )
[ترجمه ترگمان] بچه نمی توانست خود شیر بکشد، بنابراین تصویری از آن را پیدا کرد و آن را ردیابی کرد
[ترجمه گوگل] کودک نمیتواند خودش خودش شیر بگیرد، بنابراین او تصویری از یک را پیدا کرد و آن را کشف کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: traceable (adj.), traceless (adj.), tracelessly (adv.), traceability (n.)
(1) تعریف: to make one's way by following a path or track.
مترادف: track
مشابه: advance, course, progress, walk

(2) تعریف: to go back in time; have origins.
مترادف: derive
مشابه: arise, date, descend, originate, stem
اسم ( noun )
• : تعریف: one of two ropes, chains, or straps used to harness a draft animal to a cart, carriage, or the like.
مشابه: tug

• sign, trail; appearance; harness
follow; find; investigate; follow a program procedure proposition after proposition (computers)
if you trace something, you find it after looking for it.
if you trace the development of something, you find out or describe how it developed.
if you trace a drawing or map, you copy it by covering it with a piece of transparent paper and drawing over the lines underneath.
a trace is a sign which shows that someone or something has been in a place.
a trace of something is a very small amount of it.
see also tracing.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] ردیابی
[شیمی] اثر، رد
[سینما] طرح
[کامپیوتر] دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن . - پیگیری، ردیابی، دنبال کردن 1. ( در یک برنامه ی نقاشی ) ایجاد مسیر یا شما در اطراف منحنی های یک شکل طرح بیی ( bitmapped ) ضروری است که طرح بیت ها را ردیابی کرد تا به گرافیک برداری تبدیل شوند . ردیابی را می توان به وسیله ی یک برنامه ی کمکی یا از درون برنامه ی ترسیم انجام داد. 2. اجرای مرحله به مرحله یک برنامه، به طوری که نتایج هر مرحله قابل مشاهده باشد.
[برق و الکترونیک] خط، اثر، رد، مسیر 1. مسیر قابل مشاهده لکه متحرک روی صفحه نمایش لامپ پرتو کاتد 2. کمیت بی نهایت کوچکی از ماده 3. روش تشخیص پزشکی قابل تغییر که تحلیلی از هر دستورالعمل اجرا شده ی کامپیوتر می دهد و ان را با اجرا شدن هر دستورالعمل در خروجی می نویسید . 4. مسیر رسانا روی برد مدار چاپی . - مسیر، مرور کردن
[مهندسی گاز] مقدارناچیز، اثر، نشان
[زمین شناسی] اثر، رد
[نساجی] ترسیم کردن - کشیدن - مقدارناچیز
[ریاضیات] نقطه ی برخورد، طی کردن، ردیابی کردن، رد، پیمودن، رسم کردن، اثر، سایه
[آمار] اثر

مترادف و متضاد

رد (اسم)
denial, disavowal, rejection, abnegation, pass, refusal, trace, veto, exception, contradiction, rebuff, rebuttal, repulse, disapproval, disapprobation, contestation, disproof

اثر (اسم)
trace, tract, growth, impression, efficacy, effect, sign, affect, result, relic, symptom, scintilla, track, clue, impress, consequence, rut, opus, umbrage, remnant, signature, vestige

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

مقدار ناچیز (اسم)
trace, few

جای پا (اسم)
trace, foothold, footing, toe, rake, footstep, footprint, vestige, toehold, footmark

رد پا (اسم)
trace, run, runway, scent, track, footstep, footprint, footmark, spoor, wake

مقدار کم (اسم)
trace, relish, spatter, paucity, modicum, smidgen, soupcon

طرح (اسم)
trace, figure, design, skeleton, projection, line, scheme, draft, pattern, plan, blueprint, layout, project, model, drawing, lineament, diagram, plot, protraction, sketch, croquis, delineation, eye draught, schema, outline, shop drawing

دنبال کردن (فعل)
trace, follow out, chase, course, pursue, track, persecute, continue, follow, dog

رسم کردن (فعل)
trace, depict, draw, plot

ردیابی کردن (فعل)
trace

اثر گذاشتن (فعل)
trace

پی کردن (فعل)
trace, track

پی بردن به (فعل)
trace, spell, infer

ترسیم کردن (فعل)
trace, map

ضبط کردن (فعل)
trace, attach, manage, record, confiscate, seize, file, place on file, tape

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

evidence; small bit


Synonyms: ascertain, detect, determine, discern, discover, ferret out, find, hunt, perceive, pursue, run down, search for, shadow, smell out, spoor, spot, stalk, track, trail, unearth


Antonyms: ignore, run away


draw around


Synonyms: breath, crumb, dab, dash, drop, element, footmark, footprint, fragment, hint, indication, intimation, iota, jot, mark, memento, minimum, nib, nuance, particle, pinch, proof, record, relic, remains, remnant, scintilla, shade, shadow, shred, sign, slot, smell, smidgen, snippet, soupçon, speck, spoor, spot, sprinkling, strain, streak, suggestion, survival, suspicion, taste, tincture, tinge, tittle, token, touch, track, trail, tread, trifle, vestige, whiff, whisper


Antonyms: lot


seek, follow


Synonyms: chart, copy, delineate, depict, duplicate, map, mark out, outline, record, reproduce, show, sketch


جملات نمونه

1. trace of matrix
اثر ماتریس

2. a trace of anger
اثری از خشم

3. the trace of a sleigh was visible in the snow
جای سورتمه روی برف ها هویدا بود.

4. to trace the design for a table
طرح یک میز را کشیدن

5. a donkey trace along the hill
راه مال رو در راستای تپه

6. an attempt to trace the history of this revolution
کوششی برای ردیابی تاریخ این انقلاب

7. i noticed the trace of a smile in her face
متوجه نشانه ی خفیفی از لبخند در چهره اش شدم.

8. it needs just a trace more salt
فقط یک ذره دیگر نمک لازم دارد.

9. draw a circle (or trace a circle)
دایره کشیدن،دایره رسم کردن

10. the jewel was lost without any trace
جواهر بدون هیچ اثری ناپدید شد.

11. His family can trace its history back to the Qing Dynasty.
[ترجمه ترگمان]خانواده او می تواند تاریخ خود را به سلسله کینگ برگرداند
[ترجمه گوگل]خانواده اش می توانند تاریخ خود را به سلسله چینگ رجوع کنند

12. We must trace the source of these noxious gases.
[ترجمه ترگمان]ما باید منشا این گازهای سمی رو پیدا کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید منبع این گازهای مضر را ردیابی کنیم

13. The police are trying to trace the mother of a newborn baby found abandoned outside a hospital.
[ترجمه ترگمان]پلیس در حال تلاش برای ردیابی مادر یک نوزاد تازه متولد شده در خارج از بیمارستان است
[ترجمه گوگل]پلیس در حال تلاش برای ردیابی مادر یک نوزاد تازه متولد شده در خارج از بیمارستان رها شده است

14. There was not a trace of cynicism in his voice.
[ترجمه ترگمان]هیچ ردی از بدبینی در صدایش نبود
[ترجمه گوگل]در صدایش صدای زگیل گرایی نداشت

15. He could trace his ancestors back seven hundred years.
[ترجمه ترگمان] اون می تونست ancestors رو هفتصد سال پس بگیره
[ترجمه گوگل]او می تواند پیشینیان خود هفتصد سال را دنبال کند

16. We must trace the source of these noxious.
[ترجمه ترگمان]ما باید منشا این حشرات موذی را پیدا کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید منبع این آلودگی را ردیابی کنیم

17. The ship had vanished without trace.
[ترجمه ترگمان]کشتی بدون هیچ ردی ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل]این کشتی بدون ردیابی از بین رفت

18. The police put a trace on the call.
[ترجمه ترگمان]پلیس یه ردی از تماس پیدا کرد
[ترجمه گوگل]پلیس در تماس تلفنی ردیابی کرد

I followed the traces of the deer into the forest.

دنبال ردپای آهو به جنگل رفتم.


The trace of a sleigh was visible in the snow.

جای سورتمه روی برفها هویدا بود.


I noticed the trace of a smile in her face.

متوجه نشانه‌ی خفیفی از لبخند در چهره‌اش شدم.


vague traces of an earlier civilization

بقایای مبهمی از یک تمدن پیشین


The jewel was lost without any trace.

جواهر بدون هیچ اثری ناپدید شد.


a trace of anger

اثری از خشم


It needs just a trace more salt.

فقط یک ذره دیگر نمک لازم دارد.


a donkey trace along the hill

راه مال رو در راستای تپه


trace of matrix

اثر ماتریس


A hunter traced the animal to its lair.

شکارچی‌ای ردپای حیوان را تا لانه‌اش گرفت.


The police traced the missing man to Chicago.

پلیس رد مرد گمشده را در شیکاگو پیدا کرد.


They have traced the project's failure to corruption.

فساد دلیل شکست طرح شناخته شده است.


an attempt to trace the history of this revolution

کوششی برای ردیابی تاریخ این انقلاب


to trace the design for a table

طرح یک میز را کشیدن


The cardiograph traces the heart action.

قلب‌نگار (کاردوگراف) طرز کار قلب را ثبت می‌کند.


پیشنهاد کاربران

تصویر کردن، به تصویر کشیدن

طرح زدن، کشیدن ( نقاشی )

پیگیری کردن

رنگ کن


رصد کردن ( برای بدست آوردن اطلاعات از چیزی )

نظاره کردن

قطر ( اصلی ) ماتریس

دریائی کردن ، تعقیب و دنبال کردن چیزی

مجموع درایه های روی قطر ( اصلی ) ماتریس

مجموع عناصر روی قطر اصلی ماتریس مربعی

کمیاب، برای مثال دسته ای از عناصر به نام فلزات کمیاب trace metals

کم مصرف، کم مقدار، ( در مورد عناصر ) عناصر کم مصرف

عنصار روی قطر
وصل کردن
کشیدن
رنگ کردن

رسم کردن ٬دنبال کردن رد


ردیابی کردن
رد
دنبال کردن

پررنگ کردن چیزای کمرنگ
مثل پررنگ کردن الگوی حروف الفبا برای اینکه بتونی مثل خودش بنویسی

ناچیز، خیلی کم

ریشه یابی

مسیر
flat trace
sloppy trace

خط چین را کامل کردن

مجموع درایه های روی قطر ( اصلی ) ماتریس مربعی مثلا"3*3 : ( T11 T22 T33 )

بررسی

ردیابی کردن

اثر
رد
نشانه

نقش بستن

جویای علت شدن ، علت جویی کردن ، علت جویی ، علتِ . . . . . . . . را جویا شدن

استقصاء


کلمات دیگر: