کلمه جو
صفحه اصلی

truck


معنی : کامیون، واگن روباز، مبادله، بارکش، معامله خردهریز، چرخ باربری، معامله کردن
معانی دیگر : (انگلیس) واگن باری، واگن بی سقف، (با کامیون) حمل کردن، باربری کردن، ماشین باری، (در اصل) چرخک (به ویژه چرخک ارابه ی توپ)، (برای حمل چمدان و جعبه و غیره) چرخ دستی، گاری دوچرخه (که توسط شخص کشیده می شود)، بارکش دستی (hand truck هم می گویند)، کامیون رانی کردن، (عامیانه) معامله، داد و ستد، رفت و آمد، سر و کار، دادن محصول به جای مزد، الش و دگش، مبادله ی کار با کالا، رجوع شود به: barter، (نادر) رجوع شود به: peddle، (کالای بازرگانی) خرده ریز، جزئی، خرده پا، کم ارزش، پاپاسی، پشیز، خرت و پرت، سروکار داشتن با، چر  باربری

انگلیسی به فارسی

معامله کردن، سروکار داشتن با، مبادله، معامله خرده ریز، بارکش، کامیون، واگن روباز، چرخ باربری


کامیون، مبادله، بارکش، معامله خردهریز، واگن روباز، چرخ باربری، معامله کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any of a number of large vehicles used for transporting freight or other loads.

(2) تعریف: a two-wheeled barrow used for transporting heavy objects.

(3) تعریف: a flat, wheeled platform often used for transporting loads in a freight yard or warehouse.

(4) تعریف: a swiveling frame with one or more sets of wheels, placed under each end of a railroad or subway car.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trucks, trucking, trucked
• : تعریف: to transport or convey by truck.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to drive a truck.

(2) تعریف: to transport goods by truck.

(3) تعریف: (informal) to proceed in a casual, unhurried manner.
مشابه: tool

- I was trucking over to my friend's house.
[ترجمه گنج جو] داشتم خودمو به خونه ی دوستم می رسوندم.
[ترجمه ترگمان] من داشتم به خونه دوستم ادامه می دادم
[ترجمه گوگل] من به خانه دوستم حمل و نقل کردم
اسم ( noun )
(1) تعریف: bartered goods.
مشابه: bargain, barter

(2) تعریف: (informal) relations; dealings.

- We want no truck with that dishonest company.
[ترجمه گنج جو] اکنون دیگه ما با اون شرکت بد عهد و دروغگو هیچگونه معامله ای نخواهیم داشت.
[ترجمه ترگمان] ما با این شرکت غیر شرافتمندانه ای چیزی نمی خواهیم
[ترجمه گوگل] ما نمی خواهیم کامیونی با این شرکت نادرست داشته باشیم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trucks, trucking, trucked
• : تعریف: to exchange or barter.
مشابه: barter
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to exchange or barter goods.
مشابه: barter

• large vehicle used to carry loads; wheeled frame for moving heavy things, dolly; piece of wood at the head of a mast or flagstaff with holes used for signal flags
a truck is the same as a lorry.
a truck is also an open vehicle used for carrying goods on a railway.
to truck something somewhere means to transport it there in a truck.
if you say that you will have no truck with someone, you mean that you will refuse to be involved with them or do business with them.

دیکشنری تخصصی

[سینما] حرکت انتقالی دوربین - تراولینگ - حرکت جنبی دوربین به راست یا به چپ همراه هنرپیشه - بالا یا پایین بردن دوربین
[عمران و معماری] کامیون - بارکش - خودروی باربری - کامیون بارکش
[زمین شناسی] کامیون ،بارکش، واگن
[صنعت] تریلر، تراک، ارابه
[معدن] کامیون (ترابری)
[پلیمر] واگن

مترادف و متضاد

Synonyms: barter, business, buying and selling, commercial goods, commodities, communication, communion, connection, contact, dealings, exchange, goods, intercourse, relations, stock, stuff, trade, traffic, wares


wheeled vehicle for hauling


کامیون (اسم)
camion, truck, lorry

واگن روباز (اسم)
camion, truck

مبادله (اسم)
exchange, change, truck, interchange, swapping, trade in, truckage

بارکش (اسم)
transport, truck, lorry, wagon, waggon, freighter, tractor

معامله خرده ریز (اسم)
truck

چرخ باربری (اسم)
truck

معامله کردن (فعل)
deal, trade, truck, transact

commerce, merchandise


Synonyms: buggy, car, carryall, crate, dump, eighteen-wheeler, four by eight, four by four, four-wheel drive, freighter, jeep, lorry, pickup, rig, semi, van, wagon, wheels


buy and sell


Synonyms: bargain, barter, deal, deal in, do business, exchange, handle, have dealings, negotiate, peddle, retail, swap, trade, traffic, transact, wholesale


جملات نمونه

1. truck loading zone
محل بارگیری کامیون ها

2. truck wheels had cut furrows in the muddy field
چرخ های کامیون در دشت گل آلود شیار ایجاد کرده بود.

3. truck (on) down
(امریکا - خودمانی) یالم یالم راه رفتن،خرامیدن

4. a truck jockey
کامیون چی

5. a truck was hogging the center of the road and nobody could pass
یک کامیون وسط جاده را گرفته بود و کسی نمی توانست رد بشود.

6. a truck with five forward speeds
کامیون با پنج دنده ی جلو

7. coal truck
واگن زغالسنگ

8. the truck dumped the bricks with an ear- rending noise
کامیون آجرها را با صدای گوشخراشی خالی کرد.

9. the truck edged him off the road
کامیون،اتومبیل او را از جاده خارج راند.

10. the truck hit the car broadside
کامیون از پهلو به اتومبیل زد.

11. the truck is loaded down
کامیون پر از بار شده است.

12. the truck passed over the bridge
کامیون از پل گذشت.

13. the truck plowed through people
کامیون مردم را درو کرد.

14. the truck rammed the back of my car
کامیون محکم به عقب اتومبیل من زد.

15. the truck ran down two large trees
کامیون دو درخت بزرگ را انداخت.

16. the truck suddenly hurtled toward the line of students
ناگهان کامیون به سرعت به طرف صف شاگردان چرخید.

17. the truck was full of contraband
کامیون پر از کالای قاچاق بود.

18. the truck was piled high with watermelons
کامیون مملو بود از هندوانه.

19. this truck burns too much gasoline
این کامیون خیلی بنزین می سوزاند.

20. a forklift truck
کامیون بار بردار (با چنگک)،کامیون چنگکی

21. a heavy truck
یک کامیون سنگین

22. a heavy truck rumbled down the road
یک کامیون سنگین غرش کنان از جاده سرازیر شد.

23. a light truck
کامیون سبک

24. an overloaded truck
کامیونی که زیاد بار آن کرده اند

25. the next truck we overtook was an 18-wheeler
کامیون بعدی که از آن جلو زدیم شانزده چرخ بود.

26. the old truck worries up the hill
کامیون قدیمی با دشواری از تپه بالا می رود.

27. the picket persuaded the truck driver not to enter the warehouse
پیشگامان اعتصاب راننده ی کامیون را متقاعد کردند که وارد انبار نشود.

28. the unloading of a truck
تخلیه ی کامیون

29. i will have no further truck with them
دیگر با آنها سر و کار نخواهم داشت.

30. rail haul is cheaper than truck haul
حمل با قطار ارزانتر از حمل با کامیون است.

31. the guards flagged down the truck
پاسداران کامیون ها را متوقف کردند.

32. to load wheat into a truck
گندم بار کامیون کردن

33. a wake of dust behind the truck
دنباله ای از گرد و خاک در پس کامیون

34. he pitchforked the hay into the truck
او کاه را با چنگک توی کامیون می انداخت.

35. i shoveled the sand into the truck
شن هارا با بیل توی کامیون ریختم.

36. they forked the hay onto the truck
آنها کاه ها را با چنگک به داخل کامیون ریختند.

37. a cloud of dust rose behind the truck
توده ای از گرد و خاک پشت سر کامیون به هوا برخاست.

38. a police officer who moonlights as a truck driver
افسر پلیس که بعد از ساعات کار،کامیون رانی می کند

39. i don't know how to drive a truck
من نمی توانم کامیون برانم.

40. we wrestled the cotton bales onto the truck
عدل های پنبه را با زحمت به داخل کامیون کشیدیم.

41. he heaved up the rice sacks into the truck
او گونی های برنج را توی کامیون انداخت.

42. he was crushed under the wheels of a truck
او زیر چرخ های کامیون له شد.

43. he collected his personal belongings and put them in the truck
او متعلقات شخصی خود را گردآوری کرد و در کامیون گذاشت.

44. the ruts in the children's playground were made by a big truck
شیارهای میدان بازی کودکان توسط یک کامیون بزرگ ایجاد شده بود.

45. the tractor scooped the dirt off the road and dumped it into the truck
تراکتور خاک ها را از جاده برمی داشت و توی کامیون خالی می کرد.

coal truck

واگن زغال‌سنگ


Watermelons are trucked to the city.

هندوانه با کامیون به شهر حمل می‌شود.


I will have no further truck with them.

دیگر با آنها سر و کار نخواهم داشت.


اصطلاحات

truck (on) down

(امریکا - عامیانه)سلانه‌سلانه‌راه رفتن، خرامیدن


پیشنهاد کاربران

کامیون حمل بار

وانت بار

"ماشین بارکش" که برخی افراد با آن کار می کنند و از این راه نیز درآمدی به دست می آورند.

تلفظ truck به آمریکایی و بریتیش یکی است تلفظ آمریکایی اصطلاح گردد.

کامیون

noun=trailors
تریلی، کامیون، ماشین بارکش

have/hold/want no truck with somebody/something
امتناع از درگیر شدن با کسی یا پذیرفتن ایده ای

Ponies were used to pull the coal trucks
قبلاً یابوها واگن های روباز زغال سنگ رو جابجا میکردن

بارکش - باربر ( هم کامیون بزرگا رو میگن هم به ماشینای بزرگ وانتی میگن truck )
Lorry هم معنای کامیون میده
Tractor : تراکتور
Van : وَن
Coupe : ماشین اسپرت دو دَره که قسمت عقبش شیب داره و سقفش ثابت

*truck علاوه بر اسم ، فعل هم هست که معنیش میشه :
انتقال دادن به وسیله بارکش
They trucked food to the market

To have/hold/want no truck with
( to refuse to be involved with ( someone or something

با چیزی کسی هیچ کاری نداشتن/سرو کاری نداشتن


کلمات دیگر: