کلمه جو
صفحه اصلی

transfer


معنی : واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل، انتقالی، انتقال دادن، منتقل کردن، واگذار کردن
معانی دیگر : بردن، جابجا کردن، ترا فرست کردن، ترا فرستادن، تراگرد کردن، انتقال مالکیت دادن، از یک کلاس (یا مدرسه و غیره) به دیگری رفتن یا بردن، انتقال یافتن، منتقل شدن، جابجا شدن، ترا فرست شدن، ترا گشته شدن، جابجایی، ترا فرستی، هر چیز (به ویژه تصویر) انتقال داده شده (از یک سطح به سطح دیگر)، عکس برگردان، بلیت انتقال (از یک اتوبوس یا ترن و غیره به دیگری)، بلیت ترا فرست، مدرک ترا فرست، قباله ی انتقال (ملک و غیره)، انتقال نامه، حکم انتقال، انتقال ملک، شخص انتقال یافته، ترا فرستاده، ترا گردیده، ورابری، ورابردن، انقال دادن، انتقال واگذاری

انگلیسی به فارسی

انتقال، واگذاری، انتقال دادن


ورابری، ورابردن، انقال دادن، واگذار کردن، منتقل کردن، انتقال واگذاری، تحویل، نقل، سند انتقال،انتقالی


انتقال، نقل، واگذاری، تحویل، سند انتقال، ورابری، انتقال واگذاری، انتقال دادن، واگذار کردن، منتقل کردن، ورابردن، انقال دادن، انتقالی


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: transfers, transferring, transferred
(1) تعریف: to convey or move from one place or person to another.
مترادف: carry, convey, transport
مشابه: channel, consign, empty, forward, move, relocate, remove, send, shift, take, transmit

- Her company is transferring her to the Los Angeles office.
[ترجمه S.P.Z] شرکت او، او را به دفتری در لس آنجلس منتقل میکند
[ترجمه ترگمان] شرکت او او را به دفتر لس آنجلس منتقل می کند
[ترجمه گوگل] شرکت او انتقال او را به دفتر لس آنجلس است
- Please hold while I transfer your call to our other department.
[ترجمه ترگمان] لطفا صبر کنید تا من تماس شما را به بخش دیگر منتقل کنم
[ترجمه گوگل] لطفا در حالی که من تماس خود را به بخش دیگر ما منتقل می کنید
- I transferred everything from my old wallet to my new one.
[ترجمه ترگمان] من همه چیز رو از کیف پولم به جیب جدیدم منتقل کردم
[ترجمه گوگل] من همه چیز را از کیف پول قدیمی ام به یکی دیگر منتقل کردم
- The disease is transferred from one person to another through sneezing or coughing.
[ترجمه M] این بیماری از طریق عطسه کردن یا سرفه کردن از یک شخص به دیگری انتقال پیدا می کند
[ترجمه ترگمان] این بیماری از طریق عطسه کردن یا سرفه از یک فرد به فرد دیگر منتقل می شود
[ترجمه گوگل] بیماری از طریق عطسه یا سرفه از یک فرد به فرد دیگر منتقل می شود

(2) تعریف: in law, to make over the control or legal title of.
مترادف: alienate, convey
مشابه: bequeath, cede, consign, deed, devise, grant, hand down, will

- She transferred the property to her brother.
[ترجمه ترگمان] اون اموال رو به برادرش منتقل کرده
[ترجمه گوگل] او اموال را به برادرش منتقل کرد

(3) تعریف: to copy (a design, illustration, or the like) from one surface to another by pressing the surfaces together.
مترادف: imprint
مشابه: copy, duplicate, lithograph, print, stamp, stencil

- Press evenly against the surface or you won't transfer the design completely.
[ترجمه ترگمان] به طور مساوی در برابر سطح فشار دهید و یا به طور کامل طرح را منتقل نکنید
[ترجمه گوگل] مطبوعات به طور مساوی بر روی سطح و یا شما را به طور کامل انتقال نیست
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move from one place or situation to another.
مترادف: move, relocate
مشابه: remove, shift, switch

- He transferred to the downtown branch office last year.
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته به دفتر شعبه مرکز شهر منتقل شد
[ترجمه گوگل] او در سال گذشته به شعبه مرکز شهر منتقل شد

(2) تعریف: to change from one bus, train, or the like to another.
مترادف: change
مشابه: switch

- When you get to Times Square, you'll need to transfer.
[ترجمه ترگمان] وقتی به میدان تایمز رسیدید به انتقال نیاز خواهید داشت
[ترجمه گوگل] هنگامی که به میدان تایمز میروید، باید انتقال دهید
اسم ( noun )
مشتقات: transferable (transferrable) (adj.), transferability (n.)
(1) تعریف: the act or process of transferring.
مترادف: shift, transferal, transference
مشابه: conveyance, move, relocation, removal, transmission, transplant, transport, transportation

- The transfer of power after the election went relatively smoothly.
[ترجمه ترگمان] انتقال قدرت پس از انتخابات نسبتا به آرامی پیش رفت
[ترجمه گوگل] انتقال قدرت پس از انتخابات نسبتا مسطح بود
- He was looking forward to his transfer back to the States.
[ترجمه ترگمان] اون منتظر انتقال پول به آمریکا بود
[ترجمه گوگل] او منتظر بازگشت وی به ایالات بود

(2) تعریف: the state of being transferred.
مترادف: transference
مشابه: transplant, transportation

(3) تعریف: a ticket given without charge allowing a passenger to shift from one bus, train, or the like to another.
مشابه: pass

(4) تعریف: an illustration, design, or the like that can be transferred from one surface to another.
مشابه: decal, lithograph, print, stamp, stencil

(5) تعریف: in law, the conveyance of property by gift or sale from one party to another.
مترادف: alienation, conveyance
مشابه: assignment, cession, grant

• exchange, conveying something from one person to another
move from one place to another, convey, relocate, hand over, pass on
if you transfer something from one place to another, you move it there. verb here but can also be an uncount or a count noun. e.g. ...the electronic transfer of money.
if something is transferred from one person or group to another, the second one then has it instead of the first. verb here but can also be an uncount or a count noun. e.g. few expected the transfer of power to happen so comparatively quickly. one transfer of a disputed region could lead to others, fuelling discontent elsewhere.
if you transfer to a different job or if you are transferred there, you move to a different place or job within the same organization. verb here but can also be a count or an uncount noun. e.g. he had applied for a transfer to the north. he resisted his transfer to the political section.
if a sports player is transferred, he or she is sold to a different team. verb here but can also be a count noun. e.g. his transfer was finalised for a fee of around o300,000.
a transfer is also a piece of paper with a design on one side. the design can be ironed or pressed onto cloth, paper, or china.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] انتقال - انتقال دادن
[کامپیوتر] انتقال دادن، واگذاری، انتقال
[برق و الکترونیک] انتقال ارسال یا نسخه برداری از اطلاعات از کامپیوتری به کامپیوتر دیگر بدون تغییر شکل ان . - انتقال
[مهندسی گاز] انتقال، انتقال دادن
[زمین شناسی] انتقال عمودی یا مورب بین دو یا چند سطح، به عنوان یک عبور کانه به کار می رود .
[حقوق] انتقال دادن، منتقل کردن، واگذار کردن، احاله کردن (دعوی)، انتقال (حق یا مالکیت)، واگذاری، احاله، سند انتقال
[نساجی] تبادل - انتقال - تعویض اتوماتیکی
[ریاضیات] ترابرد، تراگذاری، انتقال، انتقال دادن
[سینما] انتقال صدا از نواری به نوار دیگر - چاپ یا منتقل

مترادف و متضاد

واگذاری (اسم)
abandon, surrender, assignment, transfer, cession, submission, abandonment, resignation, demission, condescension, assignation, devolution, bail, conveyance

انتقال (اسم)
transfer, shunt, transmission, transmittance, transmittal, shift, devolution, turnover, transportation, conveyance, transition, conductance, conduction, remittance, reassignment, remitment, transmittancy

سند انتقال (اسم)
transfer, conveyance

تحویل (اسم)
transfer, livery, transference, prehension, delivery, rendition, solstice

نقل (اسم)
transfer, story, sweet, transference, transportation

انتقالی (صفت)
transfer, alienable, transitive, translative

انتقال دادن (فعل)
transfer, shift, alienate, transmit, demise, make over, remise

منتقل کردن (فعل)
transfer, reserve, carry over, move about, redeploy

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

change of possession


Synonyms: alteration, assignment, conduction, convection, deportation, displacement, move, relegation, relocation, removal, shift, substitution, transference, translation, transmission, transmittal, transposition, variation


Antonyms: hold, keeping


pass possession to


Synonyms: assign, bear, bring, carry, cart, cede, change, consign, convert, convey, deed, delegate, deliver, dislocate, dispatch, dispense, displace, disturb, express, feed, ferry, find, forward, give, hand, hand over, haul, lug, mail, make over, metamorphose, move, pass on, pass the buck, post, provide, relegate, relocate, remove, sell, send, shift, ship, shoulder, sign over, supply, taxi, tote, transfigure, translate, transmit, transmogrify, transmute, transplant, transport, transpose, turn over


Antonyms: hold, keep


جملات نمونه

1. transfer of power
جابجایی نیرو (قدرت)

2. his transfer was not approved
با انتقال او موافقت نشد.

3. the transfer of technology to african countries
تراگرد تکنولوژی به کشورهای افریقایی

4. to transfer money from one account to another
از یک حساب به حساب دیگر پول انتقال دادن

5. deed of transfer
سند انتقال

6. when he decided to transfer to tehran, he had reckoned without the difficulty of finding a house
وقتی که تصمیم گرفت به تهران منتقل شود حساب دشواری یافتن مسکن را نکرده بود.

7. The government plans to transfer some 30,000 government jobs from Paris to the provinces.
[ترجمه ترگمان]دولت قصد دارد تا حدود ۳۰،۰۰۰ شغل دولتی از پاریس به شهرستان ها منتقل کند
[ترجمه گوگل]دولت قصد دارد 30 هزار شغل دولتی را از پاریس به ولایات انتقال دهد

8. Her boss recommended a permanent transfer overseas.
[ترجمه ترگمان]رئیسش یک انتقال دائمی در خارج از کشور توصیه کرد
[ترجمه گوگل]رئیس او یک انتقال دائمی را در خارج از کشور توصیه کرد

9. Staff who transfer to a different office will receive a transport allowance.
[ترجمه ترگمان]کارکنانی که به یک دفتر متفاوت منتقل می شوند، مستمری حمل و نقل دریافت خواهند کرد
[ترجمه گوگل]کارکنانی که به یک اداره دیگر منتقل می شوند، یک کمک هزینه حمل و نقل دریافت خواهند کرد

10. How can I transfer money from my bank account to his?
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانم از حساب بانکی خود به او پول انتقال بدهم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم پول خود را از حساب بانکی خود به او انتقال دهم؟

11. The deed of transfer must be entered at the land registry.
[ترجمه ترگمان]سند انتقال باید داخل دفتر ثبت بشه
[ترجمه گوگل]عمل انتقال باید در رجیستر زمین ثبت شود

12. I couldn't transfer all my credits from junior college.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانستم تمام credits را از دانشکده کوچک تر منتقل کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم تمام اعتباراتم را از دانشکده ی جوانان منتقل کنم

13. Would you transfer this call to extension 103?
[ترجمه ترگمان]آیا این درخواست را به ضمیمه ۱۰۳ انتقال می دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا این تماس را به پسوند 103 انتقال دهید؟

14. They will transfer those books into the new library.
[ترجمه ترگمان]آن ها این کتاب ها را به کتابخانه جدید منتقل خواهند کرد
[ترجمه گوگل]آنها این کتاب ها را در کتابخانه جدید انتقال خواهند داد

15. The war caused a massive transfer of population.
[ترجمه ترگمان]جنگ باعث انتقال انبوه جمعیت شد
[ترجمه گوگل]جنگ باعث انتقال عظیم جمعیت شد

16. The club's top goalkeeper is on the transfer list.
[ترجمه ترگمان]دروازه بان برتر این باشگاه در فهرست انتقال قرار دارد
[ترجمه گوگل]دروازه بان برتر باشگاه در لیست انتقال قرار دارد

17. The captain applied to headquarters for a transfer.
[ترجمه ترگمان]کاپیتان برای انتقال به ستاد رفت
[ترجمه گوگل]کاپیتان برای انتقال به ستاد اعمال شد

18. He has been kicking against this transfer for weeks.
[ترجمه ترگمان]چند هفته است که با این انتقال مواجه شده است
[ترجمه گوگل]او برای هفته ها در برابر این انتقال موفق بوده است

19. Remove the wafers with a spoon and transfer them to a plate.
[ترجمه ترگمان]wafers را با یک قاشق خالی کنید و آن ها را به یک بشقاب ببرید
[ترجمه گوگل]ویفرها را با یک قاشق بریزید و آنها را به یک ورق انتقال دهید

He was transferred to Ardebil.

او را به اردبیل انتقال دادند.


This axle transfers motion from the motor to the wheels.

این محور، حرکت را از موتور به چرخ‌ها منتقل می‌کند.


to transfer money from one account to another

از یک حساب به حساب دیگر پول انتقال دادن


He transferred his lands to his eldest son.

او زمین‌های خود را به اسم پسر ارشدش کرد.


Siamak transferred from Taj school to a school nearer his house.

سیامک خود را از دبستان تاج به یک مدرسه که به خانه‌اش نزدیک‌تر بود منتقل کرد.


The company will be transferring to Tabriz.

شرکت به تبریز انتقال خواهد یافت.


His transfer was not approved.

با انتقال او موافقت نشد.


the transfer of technology to African countries

تراگرد تکنولوژی به کشورهای افریقایی


transfer of power

جابه‌جایی نیرو (قدرت)


deed of transfer

سند انتقال


A limited number of transfers will be accepted by the college.

دانشگاه شمار معدودی (دانشجوی) انتقالی را خواهد پذیرفت.


پیشنهاد کاربران

یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی
دو: ( کار فیزیکی ) تَرابَری، جابه جایی
سه: ( مالی ) تَراکُنِش

داد و ستد در بازرگانی

بلیط ترانسفر

جابجا کردن

ثابت کردن

انتقال
Before transfer
its necessary�destroy the flies around you
قبل از انتقال
نابود کردن مگس در اطراف شما لازم است

واژه جابجایی و گذار را می توان به کار بست
بادرود

واگذاری، انتقال، حمل کردن، بردن

منتقل کردن ، انتقال دادن
you will be transferred to the London office
شما به دفتر لندن منتقل خواهید شد 🧗🏻‍♂️🧗🏻‍♂️
انسانی 95 ، تجربی 93 ، هنر 93 ، ریاضی 93

مترادف ارجاع در متون روان شناسی

تبعید کردن

transit ::::::: انتقال ( حمل و نقل )
transition::: انتقال
transport/UK::: انتقال ( حمل و نقل )
transportation/US::: انتقال ( حمل و نقل )
transmit::: منتقل کردن ، انتقال دادن
transmission::: انتقال
transfer::: انتقال


همه ی این کلمات رو میشه به " انتقال " ترجمه کرد بدون اینکه به معنی جمله لطمه ای وارد شه .

البته کاربرد آن ها متفاوته :

مثلا transit بیشتر مربوط به انتقال اطلاعات و بیماری هاست که این انتقال با چشم قابل دیدن نیست. این کلمه بارها به معنی حمل و نقل به کار برده میشود .

transition مربوط به انتقال از یک حالت به حالت دیگر که با تغییر و تحول همراه است و نه انتقال از یک مکان به مکان دیگر . مثلا انتقال از جوانی به پیری یا انتقال از راهنمایی به دبیرستان .

transport طبق گفته دیکشنری لاگمن مریوط به انگلیسی بریتانیایی است که با کلمه transportation که در انگلیسی آمریکایی است هم معنی است . این دو کلمه نیز به معنی انتقال هستند اما طبق نوع جمله بارها به عنوان حمل و نقل استفاده میشود ( این دیگه مربوط به زبان فارسیه، باید طبق جمله یا معنی انتقال رو انتخاب کنیم یا حمل و نقل )
پس این نوع انتقال بیشتر مربوط به انتقالات فیزیکی مثل جابه جایی اجسام است که با چشم قابل دیدن هست ( حمل و نقل یا ترابری )

transfer هم نوع خاص خودشه . مثلا انتقال سند مالکیت یک زمین به شخص دیگر یا اینکه انتقال یک بازیکن فوتبال از یک تیم به تیم دیگر یا مثلا انتقال پول بین حساب های بانکی .
میتوان گفت این انتقال هم مجازی میتونه باشه و هم حقیقی یا همون فیزیکی .


transit=transport=transportation=حمل و نقل

mass transit= public transport=حمل و نقل عمومی








یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی، انتقال
دو: ( کار فیزیکی ) تَرابَری، جابه جایی، انتقال

انتقال
تراکنش
واریز

transfer noun ( PATTERN )

[ C ]
a picture or pattern that can be attached to a surface by pressing it against the surface and then rubbing or heating it:
The kids bought transfers and ironed them onto their T - shirts. به معنا ی: بر چسب ، عکس برگردان ( برچسب ) هم هست . منبع دیکشنری کمبریج .

تزریق ( در صنعت متالوژی و ریخته گری )

قابل تعمیم مانند روش قابل تعمیم


کلمات دیگر: