کلمه جو
صفحه اصلی

tracing


معنی : ردیابی، ترسیم
معانی دیگر : رسم کردن

انگلیسی به فارسی

ردیابی، ترسیم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of drawing, reproducing, or recording by tracing.
مشابه: drawing

(2) تعریف: something produced by such an act or process.
مشابه: drawing

• following, tracking; copy made on a superimposed sheet; graphic record made by an instrument
a tracing is a copy that has been made by covering a drawing or map with a piece of transparent paper and drawing over the lines underneath.

دیکشنری تخصصی

[سینما] طرح
[آب و خاک] ردیابی، پیگیری

مترادف و متضاد

ردیابی (اسم)
detection, tracing

ترسیم (اسم)
drawing, tracing

جملات نمونه

1. She had given up all hope of tracing her missing daughter.
[ترجمه ترگمان]او امید پیدا کردن دختر گم شده خود را از دست داده بود
[ترجمه گوگل]او امیدوار بود که دختر گمشده خود را ردیابی کند

2. He knew they were tracing him.
[ترجمه ترگمان]او می دانست که آن ها دارند او را تعقیب می کنند
[ترجمه گوگل]او می دانست که آنها او را ردیابی می کنند

3. He made a tracing of the picture.
[ترجمه ترگمان]او رد تصویر را گرفت
[ترجمه گوگل]او یک ردی از تصویر ایجاد کرد

4. She learned to draw by tracing pictures out of old storybooks.
[ترجمه ترگمان]او یاد گرفت که با ردیابی تصاویر از storybooks قدیمی نقاشی بکشد
[ترجمه گوگل]او آموخته بود تا با کشف تصاویر از کتاب داستان قدیمی

5. The child was tracing patterns in/on the sand with a stick.
[ترجمه ترگمان]کودک طرح هایی را در \/ بر روی شن ها با چوب دنبال می کرد
[ترجمه گوگل]کودک الگوهای ردیابی در شن و ماسه را با چوب کشف کرد

6. There is no means of tracing the debt at all.
[ترجمه ترگمان]هیچ وسیله ای برای ردیابی بدهی وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ راهی برای ردیابی بدهی وجود ندارد

7. She learnt to write her name by tracing out the letters.
[ترجمه ترگمان]او یاد گرفت که نام او را با ردیابی نامه بنویسد
[ترجمه گوگل]او آموخت که نامش را با ردیابی نامه ها بنویسد

8. She found herself tracing with her finger a pale, silvery track where graffiti had been erased from the wall.
[ترجمه ترگمان]او خودش را دید که با انگشتش یک خط کم رنگ نقره ای رنگ را که روی دیوار محو شده بود، پیدا کرد
[ترجمه گوگل]او خودش را با انگشتش پیدا کرد و مسیر نقرهای و نقره ای را که در آن دیوار نقاشی شده بود از بین برد

9. The leaf tracing is then pasted on to the assembly so that the centre vein coincides with the join.
[ترجمه ترگمان]سپس ردیابی برگ به مونتاژ متصل می شود به طوری که سیاه رگ مرکزی با پیوستن منطبق شود
[ترجمه گوگل]ردیابی برگ پس از آن به مونتاژ منتقل می شود به طوری که ورید مرکزی با پیوست هماهنگ می شود

10. His hand moved round and round, tracing the outline of a blue ring.
[ترجمه ترگمان]دستش دور و چرخید و صورت حلقه آبی را دنبال کرد
[ترجمه گوگل]دستش دور و دور شده بود، ردی از طرح یک حلقه آبی

11. Partnerships have the same tracing problems as sole proprietorships.
[ترجمه ترگمان]شراکت دارای همان ردیابی مشکلات به عنوان تنها ملکی ملکی است
[ترجمه گوگل]مشارکتها مشکلات ردیابی مشابهی را به همراه دارند

12. But he sat on the stump, tracing patterns in the earth.
[ترجمه ترگمان]اما روی تنه درختی نشسته بود و الگوها را روی زمین می کشید
[ترجمه گوگل]اما او روی پاره نشسته بود، الگوهای ردیابی در زمین را می دید

13. She began to divert from the path, tracing a semicircular route round the bonnet of the car.
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به دور شدن از مسیر، مسیر یک مسیر نیم دایره دور کاپوت اتومبیل را دنبال کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به حرکت از مسیر کرد، مسیری نیمه قیمتی دور کلاه زنی ماشین را ردیابی کرد

14. Instead his mouth pressed against the soft cotton, tracing the outline of her body and making her shudder.
[ترجمه ترگمان]در عوض دهانش روی پنبه نرم فشار آورد و اندام بدن او را دنبال کرد و به لرزه افتاد
[ترجمه گوگل]در عوض دهان او بر روی پنبه نرم فشرده شده، ردیابی طرح کلی بدن او و ایجاد شرم آن

15. The problem of tracing the invention of enamel is made more difficult by failing to distinguish it more certainly from glass.
[ترجمه ترگمان]مشکل ردیابی اختراع مینا با ناکامی در تمایز آن به طور قطع از شیشه دشوارتر شده است
[ترجمه گوگل]مشکل کشف اختراع مینای دندان، با ناتوانی در تشخیص دقیق آن از شیشه، دشوارتر می شود

پیشنهاد کاربران

الگو ( در فیزیک اپتیک )

ردیابی

دنبال کردن. پیگیری کردن. رد چیزی را گرفتن.


کلمات دیگر: