کلمه جو
صفحه اصلی

designate


معنی : تخصیص دادن، گماشتن، معین کردن، نامزد کردن، برگزیدن
معانی دیگر : (شغل و غیره) نامزد، برگزیده، در نظر گرفتن، تعیین کردن، مشخص کردن، هویدا کردن، واسپاردن، (با ذکر مشخصات) اشاره کردن به، نام بردن، نامیدن، (برای شغلی) نامزد کردن

انگلیسی به فارسی

نامزد کردن، گماشتن، معین کردن، تخصیص دادن، برگزیدن


تعیین کنید، معین کردن، نامزد کردن، گماشتن، تخصیص دادن، برگزیدن


انگلیسی به انگلیسی

• show, indicate
intended, marked out for, chosen (though not yet installed)
when you designate someone or something, you formally give them a description or name.
when you designate someone to do a particular job, you formally choose them for that job.
designate is used to describe someone who has been formally chosen to do a job, but has not yet started doing it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] نمایش دادن، نشان دادن، تخصیص دادن، در نظر گرفتن، تعیین کردن، انتخاب کردن، علامت گذاری کردن، معین کردن، گماشتن، گماردن، مشخص کردن

مترادف و متضاد

تخصیص دادن (فعل)
give, allot, apportion, allocate, consecrate, design, designate

گماشتن (فعل)
assign, charge, commission, appoint, designate, instate

معین کردن (فعل)
assign, settle, establish, fix, specify, appoint, designate, determine, ascertain, define, delineate, denominate, cast

نامزد کردن (فعل)
engage, nominate, designate, betroth, espouse, trothplight

برگزیدن (فعل)
single, choose, designate, pick, elect, select, put up, opt, pick over, prefer

name, entitle


Synonyms: baptize, call, christen, cognominate, denominate, dub, label, nickname, nominate, style, term, title


specify as selection


Synonyms: allocate, allot, appoint, apportion, appropriate, assign, authorize, button down, characterize, charge, choose, commission, connote, constitute, define, delegate, denote, depute, deputize, describe, dictate, earmark, elect, evidence, favor, finger, indicate, individualize, make, mark, mete, name, nominate, opt, peg, pick, pin down, pinpoint, prefer, put down for, reseve, set apart, set aside, show, single, slot, stipulate, tab, tag, tap


جملات نمونه

He was designated as leader of the free world.

او را رهبر جهان آزاد قلمداد می‌کردند.


1. an ambassador designate
نامزد شغل سفارت

2. There are efforts under way to designate the bridge a historic landmark.
[ترجمه Parvin] تلاش های زیادی جهت ثبت کردن پل به عنوان یک اثر تاریخی در حال انجام است.
[ترجمه ترگمان]تلاش هایی در دست انجام است تا پل را یک نقطه عطف تاریخی مشخص کنند
[ترجمه گوگل]تلاش های لازم برای تعیین پل برجسته تاریخی وجود دارد

3. Will you designate the flowers you wish?
[ترجمه ترگمان]می خواهی گل هایی را که می خواهی انتخاب کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا گلهایی را که می خواهید تعیین می کنید؟

4. The directive requires member states to designate sites of special scientific interest.
[ترجمه ترگمان]این دستور نیازمند کشورهای عضو برای تعیین مکان مورد علاقه ویژه علمی است
[ترجمه گوگل]این دستورالعمل به کشورهای عضو اجازه می دهد که سایت های مورد علاقه خاص علمی را تعیین کنند

5. The director is allowed to designate his / her successor.
[ترجمه سام] کارگردان مجاز است که جانشین خویش را انتخاب کند
[ترجمه ترگمان]کارگردان مجاز است جانشین او را انتخاب کند
[ترجمه گوگل]مدیر اجازه می دهد که جانشین وی را تعیین کند

6. Black lines designate boundaries on this map.
[ترجمه ترگمان]خطوط سیاه مرزها را روی این نقشه مشخص می کنند
[ترجمه گوگل]خطوط سیاه حاوی مرزهای این نقشه هستند

7. Designate someone as the spokesperson.
[ترجمه ترگمان]یک نفر را به عنوان سخنگو مورد بحث قرار دهید
[ترجمه گوگل]کسی را به عنوان سخنگوی معرفی کنید

8. The alphabetical notation used to designate main classes permits many of these to be included, as shown in Figure
[ترجمه ترگمان]نماد الفبایی که برای تعیین کلاس های اصلی به کار می رود بسیاری از این موارد را باید در نظر گرفت، همانطور که در شکل نشان داده شده است
[ترجمه گوگل]علامت حروف الفبا برای تعیین کلاس های اصلی، اجازه می دهد بسیاری از این ها را شامل شود، همانطور که در شکل نشان داده شده است

9. Icons designate shortcuts, time-saving tips, useful definitions, cautions and pitfalls to be avoided.
[ترجمه ترگمان]آیکون های میان بر، نکات صرفه جویی در زمان، تعاریف مفید، هشدارها و دام های مفید برای اجتناب از آن ها را انتخاب کنید
[ترجمه گوگل]آیکن ها کلید های میانبر، نکات صرفه جویی در وقت، تعاریف مفیدی، هشدارها و مشکلات را که باید اجتناب شود، تعیین می کنند

10. Designate a driver who won't be drinking before going to a party or club.
[ترجمه ترگمان]یه راننده که قبل از رفتن به مهمونی یا کلوب مشروب نمیخوره
[ترجمه گوگل]یک راننده را انتخاب کنید که قبل از رفتن به یک مهمانی یا باشگاه نوشیدنی نخواهد بود

11. Contracting States are to designate the authorities which consuls may approach.
[ترجمه ترگمان]دولت ها باید مقاماتی را که کنسول ممکن است به آن ها نزدیک شوند تعیین کنند
[ترجمه گوگل]دولت های متعاهد باید مقامات را انتخاب کنند که کنسول ها بتوانند به آن دسترسی پیدا کنند

12. Hilary Frome was, after all, head boy designate.
[ترجمه ترگمان]هیلاری Frome، پس از همه این ها، head را تعیین می کرد
[ترجمه گوگل]بعد از همه، هیلاری فارچ پسر را انتخاب کرد

13. Designate a set of spatulas for dispensing tissue culture chemicals only and ensure that they are cleaned after every use.
[ترجمه ترگمان]ایجاد یک مجموعه از spatulas برای توزیع مواد شیمیایی کشت بافت تنها و حصول اطمینان از اینکه آن ها بعد از هر مصرف تمیز می شوند
[ترجمه گوگل]مجموعه ای از اسپاتول ها را برای توزیع مواد شیمیایی کشت بافت تعیین کنید و اطمینان حاصل کنید که آنها بعد از هر استفاده پاک می شوند

14. Participants under time pressure had to designate as many pairs as they could as either the same or different.
[ترجمه ترگمان]شرکت کنندگان تحت فشار زمان مجبور بودند هر دو زوج را به همان اندازه که ممکن است یا متفاوت، مشخص کنند
[ترجمه گوگل]شرکت کنندگان تحت فشار زمان مجبور بودند تا تعداد زیادی جفت را به عنوان یکسان یا متفاوت انتخاب کنند

15. This style I would designate as above all thorough.
[ترجمه ترگمان]من این نوع را به عنوان مافوق کامل انتخاب خواهم کرد
[ترجمه گوگل]این سبک را من به عنوان فوق العاده کامل تعیین کنم

an ambassador designate

نامزد شغل سفارت


They designated the boundaries of the land.

آنها حدود زمین را تعیین کردند.


Smoking is permitted only in designated areas.

سیگار کشیدن فقط در جاهای تعیین‌شده مجاز است.


This room has been designated for reading.

این اتاق برای قرائت تخصیص داده شده است.


The king designated his second son as his successor.

پادشاه پسر دوم خود را به‌عنوان جانشین برگزید.


پیشنهاد کاربران

برگزیدن، گماشتن، تخصیص دادن

پنداشتن، انگاشتن، دانستن
Braudel designates Antwerp the dominant city = برودل آنتورپ را شهر غالب می پندارد


نامگذاری کردن
تخصیص دادن

در نظر گرفتن، قلمداد کردن، تعیین کردن

To officially give a specified status or name to


در نظر گرفتن
برگزیدن
تخصیص دادن

تعیین کردن , در نظر گرفتن

# The president designates his successor
# She has been designated to organize the meeting

منصوب کردن


کلمات دیگر: