کلمه جو
صفحه اصلی

allotment


معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم
معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

انگلیسی به فارسی

بخش، تقسیم، تخصیص، سرنوشت، تقدیر، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام، سهم، سهمیه


(ارتش) مبلغی که به طور منظم از حقوق کسر می‌شود


تخصیص، سهم، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of allotting or something that is allotted; appropriation or share.
مترادف: allowance, apportionment, appropriation, dispensation, division, lot, part, portion, quota, share
مشابه: amount, dole, measure, percentage, quantity

- The allotment of tracts of land among the farmers was carried out after the war.
[ترجمه ترگمان] تقسیم اراضی بین کشاورزان پس از جنگ صورت گرفت
[ترجمه گوگل] تخصیص مجدد زمین های میان کشاورزان پس از جنگ انجام شد
- Were they satisfied with their allotment?
[ترجمه ترگمان] آن ها از سهم خود راضی بودند؟
[ترجمه گوگل] آیا آنها با تقسیم آنها راضی بودند؟

(2) تعریف: in the U.S. military, the portion of a person's salary authorized for payment directly to another party, such as a dependent.
مشابه: allowance, apportionment, appropriation, division, quota, ration

• share, portion; lot in life;(british) small piece of land; garden
an allotment is a small area of land which a person rents to grow vegetables on.
an allotment of something is an amount of it that is given to someone or is saved for them.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تخصیص اعتبار، تخصیص، تقسیط اعتبار، تسهیم، سهم، اختصاص، تخصیص سهم

مترادف و متضاد

سهم (اسم)
scare, stock, arrow, action, share, contribution, portion, allotment, lot, interest, dividend, quota, ration, blue-sky stock

تخصیص (اسم)
dedication, allotment, devotion, appropriation, attribution, designation, consecration

تقسیم (اسم)
partition, allotment, division, scissor, cleavage, dispensation, apportionment, dealing, repartition

تقدیر (اسم)
thank, allotment, destiny, destination, dispensation, appreciation, fate, commendation, predestination, ordinance, foredoom, predetermination

پخش (اسم)
release, prevalence, allotment, propagation, dispensation, broadcast, distribution, diffusion, dissemination, effluence

جیره (اسم)
allotment, ration, livery

تسهیم (اسم)
allotment, sharing, multiplexing, multiplex, apportionment

portion assigned or given


Synonyms: allocation, allowance, apportionment, appropriation, bite, chunk, cut, cut of pie, end, grant, lot, measure, part, piece, piece of the action, quota,rake off, ration, share, slice, split, stint


جملات نمونه

1. his allotment was smaller
حصه ی او کوچکتر بود.

2. you have used your allotment
شما سهمیه ی خود را مصرف کرده اید.

3. His meager allotment of gas had to be saved for emergencies.
[ترجمه ترگمان]سهم ناچیز گاز او باید برای شرایط اضطراری ذخیره می شد
[ترجمه گوگل]تقسیم گاز ناچیزش باید برای موارد اضطراری ذخیره شود

4. The budget allotment for each county is below what is needed.
[ترجمه ترگمان]اختصاص بودجه هر کشور کم تر از چیزی است که مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]تخصیص بودجه برای هر شهرستان زیر چیزی است که مورد نیاز است

5. The allotment was made on Sunday.
[ترجمه ترگمان]تاریخ در روز یکشنبه ساخته شد
[ترجمه گوگل]تخصیص بودجه روز یکشنبه انجام شد

6. We have used up this year's allotment of funds.
[ترجمه ترگمان]ما از این تخصیص بودجه در سال جاری استفاده کرده ایم
[ترجمه گوگل]ما از قرعه کشی بودجه سال جاری استفاده کرده ایم

7. Let us leave the allotment now, depart for ever, never to return.
[ترجمه ترگمان]اکنون سهم خود را رها می کنیم، برای همیشه عزیمت می کنیم، هیچ وقت بر نمی گردیم
[ترجمه گوگل]بگذارید که تقسیم شده را ترک کنیم، تا زمانیکه هرگز بازگشت نکنیم

8. Mr Anderson said he had driven to the allotment after the woman suggested going somewhere quiet.
[ترجمه ترگمان]آقای اندرسون گفت پس از اینکه زن پیشنهاد داد به جایی خلوت برود به زمین رفته است
[ترجمه گوگل]آقای آندرسون گفته است پس از آنکه زن پیشنهاد کرد به جایی آرام برسد، به صندوق رانده شده بود

9. For those individuals committed to a daily roughage allotment, the Manchester cobb salad is a more-than-satisfactory dish.
[ترجمه ترگمان]برای افرادی که به سهمیه روزانه roughage متعهد هستند، سالاد cobb منچستر یک غذای کاملا رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]برای کسانی که متعهد به تقسیم روزانه مواد غذایی هستند، سالاد کباب منچستر یک ظرف بیش از حد مناسب است

10. It also means he's lost his allotment.
[ترجمه ترگمان]این بدان معناست که سهم خود را از دست داده است
[ترجمه گوگل]همچنین این بدان معنی است که تقسیمش را از دست داده است

11. Commoners would receive an allotment of land.
[ترجمه ترگمان]commoners سهم زمین را دریافت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]عادالنه ها تقسیم زمین را دریافت می کنند

12. The allotment of scholarships to minorities has dropped.
[ترجمه ترگمان]اعطای بورس تحصیلی به اقلیت ها کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]تقسیم بورسیه ها به اقلیت ها کاهش یافته است

13. Farmers given right to leave collective farms with allotment of land and equipment.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان حق دارند مزارع جمعی را با تقسیم زمین و تجهیزات ترک کنند
[ترجمه گوگل]کشاورزان مجاز به ترک مزارع جمع آوری شده با اختصاص زمین و تجهیزات می باشند

14. Norman reached the allotment gates and peered around.
[ترجمه ترگمان]نورمن به دروازه رسید و به اطراف نگاه کرد
[ترجمه گوگل]نورمن به دروازه های مجزا رسید و به اطراف نگاه کرد

You have used your allotment.

شما سهمیه‌ی خود را مصرف کرده‌اید.


His allotment was smaller.

حصه‌ی او کوچکتر بود.


پیشنهاد کاربران

( در بریتانیا، کشاورزی ) : زمین استیجاری

allotment ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: واگذاری 2
تعریف: اختصاص دادن اتاق های مهمانخانه به گشت پردازها


کلمات دیگر: