کلمه جو
صفحه اصلی

cheek


معنی : لب، گونه، لغاز
معانی دیگر : لپ، رخ، (عامیانه) پررویی، گستاخی، (انگلیس - عامیانه) پررویی کردن، پیش جوابی کردن، (هریک از دو طرف برخی چیزها مثل در و فک وگیره) لنگه ی در، جانب، جفت، تا، (هریک از دو برآمدگی کپل انسان) لپ کون، لمبر، گوشت سرین

انگلیسی به فارسی

گونه، لب، لغاز


گونه، لب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the side of the face between the jaw and the eye.
مترادف: jowl
مشابه: chop

(2) تعریف: anything resembling a human cheek in its form or placement.
مشابه: buttock, rump

(3) تعریف: overfamiliarity or impertinence.
مترادف: impertinence, impudence
مشابه: arrogance, audacity, effrontery, familiarity, forwardness, insolence, nerve, presumption, sass

- You have a lot of cheek to say such a thing to him.
[ترجمه ترگمان] تو گونه زیادی برای گفتن چنین چیزی به او داری
[ترجمه گوگل] شما چیز زیادی برای گفتن برایش ندارید

• part of the face located on either side of the nose; boldness, forwardness
be impudent, be insolent
your cheeks are the soft parts of your face on either side of your nose.
you say that someone has cheek when you are annoyed about something unreasonable that they have done; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] درجه ی میانی

مترادف و متضاد

audacity, boldness


side of human face


Synonyms: chop, choppers, gill, jowl


لب (اسم)
bank, brink, shore, nucleus, lip, cheek, puss

گونه (اسم)
breed, nature, sort, kind, type, form, cheek, species, jowl, ilk

لغاز (اسم)
cheek

Synonyms: brashness, brass, brazenness, chutzpah, confidence, disrespect, effrontery, gall, impertinence, impudence, insolence, lip, nerve, presumption, rudeness, sauce, temerity


Antonyms: humbleness, meekness, timidity


جملات نمونه

1. cheek by jowl
صمیمی،بسیار نزدیک،خودمانی

2. cheek to cheek
گونه بر گونه،بسیار نزدیک،لپ به لپ

3. tongue in cheek
مزاح آمیز،مسخره آمیز،شوخی

4. he had the cheek to ask me for money again
او با پررویی دوباره از من پول خواست.

5. turn the other cheek
(حرف عیسی: اگر کسی به یک گونه ات سیلی زد گونه ی دیگر را نیز جلو ببر) در مقابل ظلم و خشونت مهربانی کن،بدی را با نیکی پاسخ بده

6. he has a toothache and his cheek is swollen
دندانش درد می کند و گونه اش ورم کرده است.

7. the child smacked his father on the cheek
کودک ماچ صداداری بر گونه ی پدرش چسباند.

8. Her cheek came to rest against my shoulder.
[ترجمه ترگمان]گونه او روی شانه ام قرار گرفت
[ترجمه گوگل]چهره اش بر روی شانه من ایستاد

9. Couples were dancing cheek to cheek.
[ترجمه Shahin] زوج ها نزدیک به هم می رقصیدند ( cheek to cheek: بسیار نزدیک به هم )
[ترجمه ترگمان]زوج ها روی گونه می رقصیدند
[ترجمه گوگل]زوج ها تقریبا به صورت شکسته بودند

10. Maggie leaned forward and kissed her cheek.
[ترجمه ترگمان]مگی خم شد و گونه اش را بوسید
[ترجمه گوگل]مگی به جلو رفت و گونه اش را بوسید

11. I bent over and kissed her cheek.
[ترجمه ترگمان]خم شدم و گونه اش را بوسیدم
[ترجمه گوگل]من خم شدم و گونه اش را بوسیدم

12. She kissed her baby on the cheek.
[ترجمه ترگمان]بچه گونه او را بوسید
[ترجمه گوگل]او کودک خود را روی گونه بوسید

13. She touched his cheek gently with her fingertips.
[ترجمه ترگمان]با نوک انگشتانش گونه او را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او به آرامی با نوک انگشتان دست خود را لمس کرد

14. He had gouged her cheek with a screwdriver.
[ترجمه ترگمان]او با پیچ گوشتی گونه اش را سوراخ کرده بود
[ترجمه گوگل]او پیچش را با پیچ گوشتی پیچید

15. He gave her a slap on the cheek.
[ترجمه ترگمان]او سیلی محکمی به گونه اش زد
[ترجمه گوگل]او به او شکلی بر روی گونه نگاه کرد

16. He pinched the child's cheek playfully.
[ترجمه ترگمان]او به شوخی گونه کودک را نیشگون گرفت
[ترجمه گوگل]او به طرز وحشیانه شکم کودک را می کشید

17. Blood trickled slowly down his cheek.
[ترجمه ترگمان]خون به آرامی روی گونه اش جاری شد
[ترجمه گوگل]خون سرش را پایین انداخت

His father kissed him on both cheeks.

پدرش هر دو گونه‌ی او را بوسید.


The baby had rosy cheeks.

کودک لپ‌های گلگونی داشت.


I have had enough of your cheek!

پررویی بس است!


He had the cheek to ask me for money again.

او با پررویی دوباره از من پول خواست.


Ali cheeked his father today.

امروز علی با پدرش درشتی کرد.


اصطلاحات

tongue in cheek

مزاح آمیز، مسخره‌آمیز، شوخی


turn the other cheek

(حرف عیسی: اگر کسی به یک گونه‌ات سیلی زد، گونه‌ی دیگر را نیز جلو ببر) در مقابل ظلم و خشونت مهربانی کن، بدی را با نیکی پاسخ بده


cheek by jowl

صمیمی، بسیار نزدیک، خودمانی


cheek to cheek

گونه بر گونه، بسیار نزدیک، لپ به لپ


پیشنهاد کاربران

کِش رفتن

رودار، دگستاخ، پررو

لپ
گونه

cheek ( مهندسی مواد و متالورژی )
واژه مصوب: تای میانی
تعریف: بخش میانی در یک قالب سه تکه بین تای رویی و تای زیری


کلمات دیگر: