تعیین کردن، مشخص کردن، معین کردن، تصمیم گرفتن، معلوم کردن، حکم دادن، محدود کردن
determining
انگلیسی به فارسی
دیکشنری تخصصی
[ریاضیات] تعیین کردن، قطع کردن
جملات نمونه
1. the precise methods of determining the weight of solids
روش های دقیق تعیین وزن اجسام
2. education is an important factor in determining the mind-set
آموزش و پرورش در تعیین ساختار فکری جوانان عامل مهمی است.
پیشنهاد کاربران
تعیین کننده
تعیین کننده، مهم، اساسی، نقش پرداز - مشخص کننده، معلوم کننده، تصمیم گیرنده
deciding on
تعیین کننده ( صفت )
play a part determining
یک نقش تعیین کننده بازی می کند
play a part determining
یک نقش تعیین کننده بازی می کند
تعیین کردن
determining: برابر فارسی " باز شناسی " "شناسگری " " باز تعریف کردن"
تعین بخش
کلمات دیگر: